اما سیما تیرانداز جوان باتوجه به استعداد و تواناییاش ابتدا با بازی در نقشی کوتاه، ولی نهچندان مهم در «هامون» اعلام حضور کرد و توانست فیلمسازی چون مهرجویی را به ادامه همکاری مجاب کند. بازی خوبش در «بانو» او را به نقش اصلی زن «سایههای هجوم» رساند و باعث شد تیرانداز رفته رفته به بازیگری سرشناس تبدیل شود.
تیرانداز که در همه سالهای فعالیت در تلویزیون و سینما در تئاتر نیز حضور پررنگی به عنوان بازیگر و کارگردان داشته، بتازگی و دو سال پس از این که به خاطر کارگردانی نمایش «مرد مقابل» جایزه بهترین کارگردانی تئاتر فجر را کسب کرد، تصمیم گرفت نمایشنامهای از نویسنده ایرانیالاصل فرانسوی، یاسمینا رضا به نام «سه روایت از زندگی» را روی صحنه ببرد؛ نمایشی که با بازی خودش، امیرکاوه آهنین جان، لیلی رشیدی و رضا مولایی ساعت 20 هر شب در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر اجرا میشد.
به همین بهانه و همچنین پخش سری جدید سریال «ستایش» در یکی از همین شبها و ساعتی پیش از شروع نمایش سه روایت از زندگی و در حالی که اعضای گروه مشغول آمادهسازی صحنه بودند، با تیرانداز درباره ورودش به حرفه بازیگری، رسیدن به موفقیت، کمکاریش در سینما و نقشهای مهم تلویزیونیاش در یکی دو ساله اخیر به گفتوگویی صمیمانه نشستیم.
از شب افتتاح نمایش سه روایت از زندگی شروع کنیم که خانم گلاب آدینه زنگ شروع نمایش شاگرد قدیمیاش یعنی شما را به صدا درآورد. استادتان در آن شب از سالهایی دور و کلاسهای بازیگری یاد کرد و از وقتی حضور دختر جوان مستعدی توجهش را جلب کرد و نوید آیندهای درخشان را داد. خودتان تصور میکردید موفق شوید؟
آن موقع فقط 18 سال داشتم و این مساله خیلی برایم جدی نبود. در هنرستان معماری میخواندم و خیز برداشته بودم که در دانشگاه هم معماری بخوانم، اما بعد یکباره سرنوشتم عوض شد و در دانشگاه هم رشته میراث فرهنگی قبول شدم. در ادامه هم که کلا سمت و سو و مسیر زندگیام را به طرف تئاتر تغییر دادم. واقعا اوایلش هم این طوری نبود که فکر کنم تئاتر و بازیگری را به صورت یک حرفه دنبال کنم، اما یکی دو سال بعد این مساله خیلی برایم جدی شد و حتما تحت تاثیر حضور و تعلیمات خانم آدینه و حرفهایی بود که ایشان مدام سر کلاس میزد. البته در این راه با مخالفتهای زیادی هم روبهرو بودم و خانوادهام دوست نداشتند هنرپیشه شوم، اما واقعا هیچ وقت فکر نمیکردم روزی کارگردان شوم و تصورم این بود که همیشه بازیگر خواهم ماند. آن موقع هم خانم آدینه همیشه به من میگفت تو یک شم کارگردانی داری. بعد از آن فقط کار بازیگری میکردم تا این که سال 78 به سمت اولین کارگردانی تئاتر خیز برداشتم. الان هم بازیگری برایم مهم است و هم کارگردانی، چون هیچ کدام را دور از دیگری نمیبینم. واقعا اعتقاد دارم بازیگری و کارگردانی در سمت و سوی همدیگرند. اتفاقا به نظرم کارگردانی که بازیگر هم هست، در شکل هدایت بازیگرانش موفق تر است. کما این که خودم هم چند بار کار بازیگردانی و هدایت بازیگر هم انجام دادهام که آن کار هم جدا از بازیگری و کارگردانی نیست.
اساسا هیچ کدام از این حرفهها نمیتواند دور از هم باشد، چون همگی ریشه در بحث هنرهای نمایشی و بازیگری دارد و آنها را به هم مرتبط میکند، اما با این حال خودتان را بازیگرتر میدانید، کارگردانتر یا بازیگردانتر؟!
بازیگرتر، چون بیشترین کارهایم در زمینه بازیگری بوده و حدود 50 کار در تئاتر، تلویزیون و سینما انجام دادهام. در حالی که فقط 9 تجربه در کارگردانی داشتهام. شاید کارگردانی آن قدرها مشغولیت ذهنی من نیست که به خاطرش بازیگری را کنار بگذارم. کارگردانی برای من نوعی ارضا کردن شخصی و روانی است. یعنی زمانی کارگردانی خواهم کرد که احساس میکنم حرفی برای گفتن دارم. دلم میخواهد چیزی بگویم که تا به حال آن را بازی نکردهام. بعضیها مثلا آقای داریوش فرهنگ، بیشتر کارگردان هستند تا بازیگر یا مثلا بهروز شعیبی با این که بازیگر بسیار خوبی هم هست، کارگردانتر است تا بازیگرتر. خودم فکر میکنم شم بازیگریام خیلی از شم کارگردانیام قویتر است، هرچند در کارگردانی هم کارهای بدی انجام ندادم و حتی به خاطر کارگردانی تئاتر جایزه هم گرفتهام. این طوری هم نیست که خودم را موظف کنم هر سال کارگردانی کنم، بلکه کارگردانی فقط نوعی گفتوگوی شخصی سیما تیرانداز با تماشاگران است.
پس میتوان گفت کارگردانی به نوعی خلأهای موجود در بازیگری شما را پر میکند؟
شاید. به هرحال وقتی شما هنرمند هستید، دائم با پرسشهای مختلفی در ذهنتان مواجهاید و این پرسشهای قطعا شما را به سمتی میکشاند که چرا هیچ کس درباره این پرسشی که در ذهنتان است، فیلم یا تئاتر نمیسازد. کارگردانی برای من کاملا از این جنس است.
یک بار دیگر به عقب برگردیم. شما آن روز در هجده سالگی کار خاصی کردید که توجه خانم آدینه به شما جلب شد، مثلا ژست یا حرکت ویژهای انجام دادید؟
(میخندد) واقعا کار خاصی نکردم، اما من یک طبع بلندپروازانه عجیب و غریبی دارم. همیشه سعی میکنم در کاری که انجام میدهم بهترین باشم. کاری ندارم که چقدر موفق میشوم یا نه، ولی این تلاش را انجام میدهم. هیچ وقت هیچ چیزی برایم ارضاکننده و قانعکننده نیست. شاید در همان جلسه اول کلاس، همین حس در من وجود داشته و باعث جلب توجه خانم آدینه شده باشد. وقتی بازی میکنیم چنین حسی باید در ما وجود داشته باشد. هر زمانی که تو در کار هنر بگویی من بهترینم، دیگر تمام شدهای.
این بلندپروازی شما در دوران تحصیل و دانشگاه هم وجود داشت؟
من با معدل 19 و 30 شاگرد اول دانشکده سینما و تئاتر در سال 82 بودم که بالاترین معدل فوق لیسانس میان همدورهایهایم بود. پایان نامه کارشناسی ارشدم اجرای نمایش «هتل عروس» بود که به خاطرش نامزد بهترین کارگردانی شدم.
با این که بهترین بودید،کسی نبود که شما را نسبت به ادامه این راه ناامید کند؟
قطعا این مساله اتفاق افتاده است، اصلا ما حتی الان هم در کار بازیگری ناامید هستیم. مثلا در یکی از شبهای اجرا، تماشاگر یا منتقدی از بازی من خوشش نمیآید و میرود زیرآبم را میزند! هنر یک کار سلیقهای است و اصلا نمیشود گفت حتما هر کاری را که من انجام میدهم، بهترین و بیعیب و نقص است. سالیان سال است یاد گرفتهام در نقد کردن یک اثر بگویم من دوست نداشتهام، هیچ وقت نگویم کار خوبی نبود. بنابراین چون ما نقد علمی نداریم، هیچ تماشاگری نباید بگوید این کار خوب نبود. باید بگوید من دوست نداشتم. ما مدام در حال نقد شدن هستیم، من هم همیشه جوابم این بوده که دانش و تواناییام در همین حد است. با این حال جزو آن دسته از آدمها هستم که نقدها را میشنوم.
میشنوید، ولی ممکن است به آنها عمل نکنید.
بله، چون احساس میکنم این علاقه شخصی من است و راه درست را رفتهام. وقتی یک تابلوی نقاشی را جلوی چند نفر میگذارند، همه آنها نمیگویند چه تابلوی زیبایی. حتی همه آدمها تابلویی مثل لبخند مونالیزا را زیبا نمیدانند. اصلا خاصیت هنر همین است. درباره من همان احساس ترقی و بلندپروازی است که باعث میشود از چیزهایی که میشنوم یک پَنِل درس عبرت بسازم و آنها را در کارهای بعدیام تکرار نکنم! (میخندد) چون میخواهم همیشه خوب باشم، این عادت شنیدن و مشورت کردن را دوست دارم.
میخواهم به جواب روشن و واضحی برسم. منحصرا استادی بوده که بگوید سیما تیرانداز تو به درد بازیگری نمیخوری و این کار را رها کن؟!
(میخندد) به این شکل نه، ولی یک بار آقای احمد آقالو سر کلاسمان آمد و بعد از دیدن یکی از اتودهای من خیلی محترمانه گفت: خیلی اتود چِرتی زدید! واقعا باید از خودتان خجالت بکشید. البته ایشان همیشه به من لطف داشت و معتقد بود بازیگر خوبی هستم. این حرف را هم به خاطر توقعی که از من داشت، مطرح کرد. ولی در درسهای بازیگری و کارگردانی هیچ وقت چنین چیزی برایم پیش نیامد، اما در درسهای دیگر مثل ادبیات نمایشی این مساله زیاد اتفاق افتاده است. مثلا استادم به من گفت این چه چیز مزخرفی است که نوشتی. اما آن خاطره آقای آقالو را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خدا رحمتشان کند.
وقتی سرشناس شدید حتما احمد آقالو شما را دید؟
بله، چون من خیلی شانس آوردم که با اولین کارهایی که در تئاتر و سینما بازی کردم، دیده شدم. من هنوز دانشگاه نرفته بودم که به خاطر بازی در نمایش «مرگ یزدگرد» به کارگردانی گلاب آدینه جایزه بهترین بازیگر زن را گرفتم. سینما را هم که با فیلم هامون داریوش مهرجویی شروع کردم و بعد در بانو بازی کردم. خیلیها اعتقاد داشتند برای بازی در این فیلم باید جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن را میگرفتم. بعدتر هم که به خاطر بازی در سایههای هجوم ساخته احمد امینی نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن شدم. پس از اینها بود که تصمیم گرفتم تحصیلاتم را به صورت آکادمیک ادامه دهم، این هم به دلیل همان بلندپروازی بود و این که دوست نداشتم بازیگری غریزی باقی بمانم.
با این که در کارهای تلویزیونی و سینمایی زیادی حضور داشتید، اما شاید بسیاری از مردم آن توانمندی تئاتریتان را ندیدهاند و حتی نسبت به آن بی اطلاع باشند.
چون مردم کمتر تئاتر میبینند.
بله، درست است، اما منظور من بیشتر علاقهمندان شهرستانی است که دسترسی به تئاترهای حرفهای تهران را ندارند. از این که نمایشهایتان توسط قشری بزرگتر دیده نمیشود، ناراحت نمیشوید؟
واقعا نه، هیچ وقت بازیگری را انجام نمیدهم برای این که دیده شوم. من این کار را برای عشق خودم انجام میدهم. البته شهرت برایم خوشایند است و این حس دیده شدن همان طور که در همه آدمها وجود دارد در من هم هست، اما بازیگری را برای دیده شدن انجام نمیدهم. برای آن محرومیت تماشاگران شهرستانی از تماشای کارهای تئاتری پایتخت هم نمیتوان چارهای اندیشید. چند روز پیش یکی از برنامههای شبکه چهار سیما را دیدم که درباره زنده یاد مهدی فتحی بود. به نظرم او اعجوبهای در بازیگری بود، اما الان واقعا چند نفر از مردم ما او را به یاد دارند.
چه نمونه خوبی را مثال زدید. بیشتر مردم مهدی فتحی را فقط با نقشهای تلویزیونی و سینماییاش در «امام علی» و «آدم برفی» به یاد میآورند و شاید بسیاری از تماشاگران، بازی درخشان او را در نقش ژان والژان در نمایش «بینوایان» به کارگردانی بهروز غریبپور ندیده باشند.
بله، متاسفانه این مساله وجود دارد و نمیشود کاری کرد.
برسیم به نمایشی که این روزها با بازی و کارگردانی شما روی صحنه تئاتر رفت ؛ اجرای نمایش سه روایت از زندگی نوشته یاسمینا رضا چقدر نسبت به اثر قبلی شما مرد مقابل، نوشته هاله مشتاقی نیا، اثر بلندپروازانهتری است؟
روی صحنه بردن نمایشنامهای به قلم یاسمینا رضا برای من یک محک بود، چون تا به حال در کارگردانی، متن خارجی کار نکرده بودم. اتفاقا محک و آزمون سختی هم بود، چون هم بازی میکنم و هم کارگردانی. با شجاعت میگویم که پس از یک هفته استرس، تازه الان دومین یا سومین شبی است که دارم با فراغ بال و آرامش خاطر بازی میکنم.
این بازیگری و کارگردانی همزمان بخصوص در تئاتر از بیرون که خیلی ترسناک به نظر میرسد، چون در تلویزیون و سینما شما مجال دوباره دیدن و اصلاح را دارید. با این مساله چطور کنار آمدید؟
من پیش از این در بازیگری و کارگردانی همزمان تئاتر دو تجربه داشتم، اولی «یک شب کوچک» نوشته خانم چیستا یثربی و دومی «محاله فکر کنید این طوری هم ممکنه بشه» که در هر دوی این کارها مشاورانی چون افروز فروزند، ناصح کامگاری و در مقطعی آقای امیر آقایی داشتم که خیلی به من کمک کردند. در نمایش سه روایت از زندگی مشاوری کنار خودم نداشتم و از این نظر کارم بسیار سختتر بود. بجز این چشم سه بازیگر دیگر هم به من بود که باید آنها را هدایت میکردم. همین مساله انرژی هزار برابری از من گرفت. ضمن این که من در سالهای گذشته واقعا دوست داشتم در کارهایی که کارگردانی میکردم، بازی کنم، اما واقعا اینجا دوست نداشتم خودم بازی کنم، یعنی اصلا دوست ندارم دیگر در کارهای خودم به عنوان بازیگر هم حضور داشته باشم. این بار هم لطف و اصرار اعضای گروه بود که دوست داشتند حتما خودم بازی کنم و آن قدر پافشاری کردند که بالاخره به دامشان افتادم! (میخندد)
حالا چرا نخواستید در این کار مشاور داشته باشید؟
دوست داشتم این اتفاق بیفتد، ولی اصلا فرصت نشد. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. شرایط تئاتر الان به سمتی رفته است که دیگر نمیتوانیم تمرینهای متداول دو ماهه داشته باشیم. الان همه تئاترها به شکل یک ماه تمرین و یک ماه اجرا شده است. هیچ بازیگری حاضر نیست سه ماه به تمرین تئاتر بیاید و فقط نمایشنامه را دورخوانی کند.
برای اجرای این نمایش چقدر تمرین کردید؟
40 روز.
حضور عناصر مشترکی مثل شما و رضا مولایی به عنوان بازیگر، یاسمینا رضا به عنوان نویسنده و وجود دو زوج و بچهها در قصه، ناخودآگاه ذهن را به سمت شباهتهایی آشکار بین این نمایش و اثر «خدای کشتار» میبرد. چقدر در اجرای این نمایش تحت تاثیر فضای آن کار و شیوه کارگردانی علیرضا کوشک جلالی بودید؟
به هر حال این دو نمایشنامه بسیار شبیه هم هستند، اما یاسمینا رضا سه روایت از زندگی را قبل از خدای کشتار نوشته است.
قبول دارید خدای کشتار نسبت به این اثر، متن پختهتر و حرفهایتری است؟
برای این که بعد از سه روایت از زندگی نوشته شده است.
یعنی نویسنده از روی دستش دوباره و به صورت کاملتری یک اثر را نوشته است؟
نه، واقعیتش این است که رضا دارد در سه روایت از زندگی بحث ارتباط را در خانواده و میان آدمهای یک جامعه مطرح میکند، علاوه بر این که رنگهایی از اثر خدای کشتار همچون این مساله که آدمها نقاب بر چهره دارند را هم در خود دارد. نویسنده این موضوع را در خدای کشتار کاملتر بررسی میکند، در ضمن اصلا مفاهیم آن اثر نسبت به این نمایش گسترده است. در حالی که در سه روایت از زندگی، شما با مقیاس و فضای محدودتری روبهرو هستید. نکته مهم و وجه تمایز اساسی این دو نمایش به ساختار کاملا متفاوت آنها برمیگردد. ما در اینجا با سه روایت بسیار زیبا مواجهم که مثل پازلهایی پیچیده همدیگر را کامل میکنند، در صورتی که در خدای کشتار روایت خطی است و از نقطه A به Zمیرسیم. به نظرم خانم رضا در این اثر از نظر روایت داستانی هوشمندانهتر عمل میکند. خدای کشتار، یک تئاتر متعارف و عامهپسند است، در حالی که سه روایت از زندگی اصلا به عامهپسندی آن اثر نیست. در اینجا خیلی زیرکانه بحث عدم ارتباط آدمها با هم به میان میآید. راستش من این اثر را پیچیدهتر از خدای کشتار میدانم.
یعنی رای به برتری این متن و در نهایت نمایشتان نسبت به اثر خدای کشتار و نمایش کوشک جلالی میدهید؟
نه، برتری نمیدهم، من حرفم این است که اگر شما بتوانید برپایه مباحث فلسفی و پیچیده متنی ساده و جذاب و همه فهم بنویسید، یک ویژگی مثبت است.
این را قبول دارید که در اجرای شما هم لحظات پیچیدهای وجود دارد که باعث میشود تماشاگر خیلی از موقعیتها و سازوکار روابط سردرنیاورد؟
نه، این جزو ویژگیهای نوشتاری یاسمینا رضاست. متنهای این نویسنده پر است از پرشهای موضوعی. آدمها مثل نمایشنامه «پدر» استریندبرگ نمینشینند سر موضوع واحدی بحث کنند، بلکه با موضوعات مختلف مثل یک تاش نقاشی برخورد میکنند. نمایشنامه «هنر» رضا هم همین طور است. البته از شباهتهای دو نمایشنامه خدای کشتار و سه روایت از زندگی به هم آگاه بودم و میدانستم با حضور من و رضا مولایی که بازیگران مشترک هر دو نمایش بودیم، کارمان را با آن اثر مقایسه خواهند کرد، اما فکر میکنم کار خیلی متفاوتی نسبت به خدای کشتار ارائه داده ام. در تمرینها هم مدام حواسمان بود که اثرمان هیچ شباهتی به آن نمایش نداشته باشد. مثلا ما در این نمایش صحنهای نداریم که تماشاگر از خنده ریسه برود، اما در خدای کشتار تماشاگر میخندید. ولی اینجا عامدانه از خنداندن تماشاگر امساک میکنیم، چون من اصلا دوست ندارم این اتفاق بیفتد.
اما جاهایی بخصوص بازیگران مرد شیرینکاریهایی را برای خنداندن تماشاگران انجام میدهند.
به هر حال این مساله را به بزرگواری خودتان ببخشید دیگر! (میخندد) یک شبهایی و در لحظاتی درجه بازیگران بالاتر میرود و ممکن است بسته به موقعیت موجب خنده تماشاگران هم بشود.
متن اجرا همان نمایشنامهای است که فرزانه سکوتی ترجمه کرده است؟
نه، جاهایی از آن را تغییر دادیم. مثلا خیلی از مونولوگ (تکگویی)ها را فشردهتر کردیم و برای برخی اصطلاحات خاص زبان خارجی اثر معادلهایی در نظر گرفتیم و دست به بازیهای واژگانی زدیم. پچپچهایی که بین زوج آنری و سونیا (رضا مولایی/ سیما تیرانداز) در نمایش دیده میشود را خودم به متن اضافه کردم. درواقع من خوانش خودم را از متن ارائه کردم. در حالی که خدای کشتار مو به مو مطابق متن اجرا شد. اصلا در کارگردانی عادت ندارم دقیقا براساس متن پیش بروم و اثر را آن طور که مورد دلخواه خودم باشد تغییر میدهم. در مرد مقابل هم همین طور بود و خیلی از قسمتهای متن را حذف کردم یا تغییر دادم، مثلا ایده ویدئو پروجکشن آن نمایش کاملا مال خودم بود. اعتقاد دارم قرار نیست من نوشته یک نویسنده را مو به مو روی صحنه اجرا کنم، بلکه قرار است ایده خودم را از آن متن ارائه دهم.
یکی از شباهتهای اساسی دو اثر خدای کشتار و سه روایت از زندگی، وجود بچههاست که زمینهساز نبرد و مشاجره بزرگترها میشود.
در خدای کشتار موضوع چیز دیگری است. آنجا بزرگترها، بچهها را از انجام کارهایی منع میکنند، در حالی که خودشان از هزاران بچه بدترند. اینجا بچه به معنای خانواده است و ما با متن خانوادگیتری روبهرو هستیم. اینجا اصلا با این مونولوگ شروع میشود که من خودم هم خیلی قائل به آداب معاشرت و مقید به خوابیدن هستم. یعنی تربیت و این که ما به عنوان بزرگترها چقدر مقیدیم و تربیت شدیم. ظاهر این متنها میگوید در هر دو اثر ما با چهار نفر و چند بچه طرف هستیم، اما هرچه جلوتر میرویم، میبینیم این دو اثر به شکل خیلی ظریفی از همدیگر جدا میشوند. سه روایت از زندگی میخواهد بگوید ما از ارتباط برقرار کردن با بچه خود و در نهایت خودمان عاجزیم. به نظرم تنها وجه مشترک هر دو نمایش این است که ما آدمها نقابهایی بر چهره داریم که وقتی این نقابها بتدریج کنار میرود، تازه میتوانند شخصیت واقعیشان را ببینند.
احساس میکنم الان در تئاتر ما مسائلی مطرح میشود که امکان نمایش آن از تلویزیون و سینما وجود ندارد.
برای این که خوشبختانه فضای تئاتر بازتر از سینماست و دست ما برای بیان برخی مفاهیم بازتر است. بخصوص این که شما در سینما نمیتوانید فیلم خارجی بسازید، اما در تئاتر امکان این را دارید که متن و نمایشی خارجی را روی صحنه ببرید. در تئاتر شما میتوانید به صورت غیرمصداقی مسائل جامعه را مطرح کنید و مسائل مهمتری را نشان دهید.
با این حساب تلهتئاترها هم میتوانند به نوع دیگری همین کارکرد را داشته باشند.
بله، اما متاسفانه تلویزیون از سه سال پیش کلا تله تئاتر تولید نمیکند که به نظرم خیلی اشتباه است. در حالی که تلهتئاتر مدیوم بسیار قدرتمند و مبحث فرهنگی خیلی مهمی است. هنوز هم شبکهای مثل بی.بی.سی تلهتئاترهای خیلی خوب و پرمخاطبی تولید میکند.
طراحی صحنه نمایشتان هم خاص و انتزاعی است و ما فقط نشانه هایی از یک خانه را میبینیم. ایده خودتان است؟
ایده این طرح مربوط به ناصح کامگاری، طراح صحنه و لباس نمایش است. در صحبتهایی که با هم داشتیم بشدت تاکید داشتم این متن، متن شخصیت است و طراحی صحنه نباید بیرون بزند و خیلی به چشم بیاید. درواقع من اصلا نمیخواستم یک خانه واقعی را روی صحنه ببینیم. جالب اینجاست که تماشاگری پس از دیدن کار گفته بود چرا من باید 25 هزار تومان پول بلیت بدهم و به جای دکور خانه چنین چیزی ببینم! (میخندد) مگر تماشاگر میآید دکور ببیند یا مثلا من قرار است یک آپارتمان روی صحنه بنا کنم؟!
به نظر شما فضای انتزاعی صحنه با بازیهای رئال کار سنخیت دارد؟
ندارد، ولی فکر هم نمیکنم لزومی به این همخوانی وجود داشته باشد. اگر متنهای یاسمینا رضا را خوانده باشید، میبینید او اصلا به طراحی صحنه اعتقاد ندارد. او میگوید همه چیز باید به سادهترین شکلش باشد.
یعنی همان بحث تاش و پرشی که گفتید در طراحی صحنه هم لحاظ میشود.
بله، دقیقا همین طور است. هر المان اضافی در طراحی صحنه متن خانم رضا کلا ما را از توجه کردن به آدمها دور میکند.
نظرتان درباره نوبتی بودن کارگردانی تئاتر چیست؟ این که کارگردانها برای روی صحنه بردن یک تئاتر باید مدتها منتظر بمانند.
به هر حال الان تعداد کارگردانها زیاد است و همه باید بتوانند به نوبت در سالنهای نمایشی کار اجرا کنند و این موقعیت در اختیار همه قرار بگیرد. به شخصه از فضا و موقعیتی که برایم فراهم شده تا نمایشم را روی صحنه ببرم خوشحالم و به همین دلیل از مدیریت تماشاخانه ایرانشهر بسیار سپاسگزارم. تنها اتفاقی که بشدت به کارم ضربه زد، تعطیلات عید بود که کارمان را برای تهیه برخی وسایل صحنه و دکور با مشکل روبهرو کرد. چون افتتاحیه نمایش شانزدهم فروردین بود و ما باید با اضطراب و استرس فراوانی خودمان را برای اجرا آماده میکردیم.
با توجه به نوبتی بودن کارگردانی، فکر میکنید نوبت بعدی کارگردانی شما کی باشد؟
نمیدانم. شاید یک سال و نیم تا دو سال دیگر. فعلا متنی برای کارگردانی ندارم، اما سالیان سال است که دوست دارم «دایره گچی قفقازی» برتولت برشت را با یک خوانش جدید روی صحنه ببرم.
بازی در سریالهایی چون «ستایش» و «دودکش» که در فاصله و نوبت کارگردانیهای شما پیش میآید، با رضایت قلبیتان همراه است یا ناگزیر و بنا به گذران زندگی و به اقتضای حرفه اتفاق میافتد؟
من کاملا بازیگری را دوست دارم و اول خودم را بازیگر میدانم و بعد کارگردان. در کنار اینها کار بازیگردانی هم میکنم که حرفهای است بین بازیگری و کارگردانی. در کارگردانی هم این طور نیست که خودم را ملزم کنم حتما سالی یک کار روی صحنه ببرم و در واقع تا زمانی که احساس نیاز نکنم، کارگردانی نخواهم کرد، اما بازیگری قضیهاش فرق میکند و حکم حیات و نفس کشیدن را برایم دارد.
بازی در سریال کمدی دودکش به هر حال یک تجربه متفاوت برایتان محسوب میشد. بازی در قسمت اول سریال ستایش هم به خاطر نقش منفیای که ارائه میدادید محک خوبی برای سنجش توان بازیگریتان بود، اما پذیرفتن حضور در قسمت دوم و سری جدید سریال ستایش با توجه به انفعال و بیحرکتی و بیگفتاری نقش چه توجیهی دارد؟ در واقع اساسا به نظر میرسد این نقش چالشی برایتان نداشته است.
آقای سعید مطلبی نویسنده سریال به زیبایی برای هر کدام از شخصیتها ادامه قصه و سرنوشتی طراحی کرد. نقش انیس هم یکی از نقشهای بسیار خوب ستایش است که در سری جدید به یک استحاله میرسد و تماشاگر وجه مثبت او را هم خواهد دید. به نظرم خیلی زیباست که شما نقشی را منفی شروع کنید و بعد آرام آرام و به دلیل اتفاقات، دگرگون و مثبت شوید و حتی داستان را پیش ببرید. درست است که نام مجموعه ستایش است و تماشاگر قصه زندگی او را دنبال میکند، اما همه کاراکترها از اهمیت برابری در قصه برخوردارند. ستایش، محمد، طاهر، فردوس و انیس و دیگران همه کنار هم داستان را پیش میبردند. همانقدر حضور انیس مهم است که فردوس اهمیت دارد.
کمی هم از دشواریهای بازی در نقشی کرخت و ایستا بگویید و این که خیلی امکان حرکت و میزانسنهای متنوعی نداشتید.
بازی در نقش انیس در سری جدید ستایش کار خیلی سختی بود و یکی از دشوارترین نقشهایی بود که در طول فعالیتم بازی کردم. بازی در این نقش از این نظر جذاب بود که تاکنون نظیر آن را تجربه نکرده بودم. هیچ وقت در زندگیام این طور برای ایفای یک نقش شکنجه نشدم. ناخودآگاه وقتی سرصحنه میرفتم، میدیدم هیچ جان و رمقی برای انجام هیچ کاری ندارم. بعد میفهمیدم تمام انرژیام را به درون، نگاه و صدایم منتقل کردهام و امیدوارم نتیجهاش خوب و رضایتبخش شده باشد. برای همه رنجها و سختیهایی که کشیدم خیلی این نقش را دوست دارم.
چرا با وجود شروع درخشان در سینما و کار با بزرگانی چون مهرجویی، در ادامه کم کار شدید و تعداد کل نقشهای سینماییتان به ده تا هم نمیرسد؟
شاید عوض شدن مسیر سینما مرا کم کار کرد.
یعنی عامدانه نبود؟
نه.
ولی یقینا به بازیگری چون شما پیشنهادهای زیادی برای بازی در سینما میشود.
بله، ولی با این حال نقشهایی را میپذیرم که آنها را دوست داشته باشم و فکر میکنم نقشهای واقعا خوبی هستند، مثل نقشهایم در فیلمهای «پاداش سکوت» و «شکلات داغ» که بازی کردن در آنها جذابیت بیشتری برایم دارد. بعضی مواقع با خودم میگویم انتخابهایم در سینما باید آگاهانهتر باشد. شاید هم تا به حال نقش آنچنانی در سینما به من پیشنهاد نشده است که با رد کردن آن حسرت بخورم. گاهی هم در کارهایی که بازیگردانی میکنم، کارگردان پیشنهاد بازی در یکی از نقشهای فیلم را میدهد، اما من چون آن نقشها را دوست ندارم بازی نمیکنم. به نظرم اساسا انتخاب نقشها در سینما کمی خطرناکتر از تلویزیون و تئاتر است.
الان از جایگاه فعلیتان در سینما راضی هستید؟ فکر نمیکنید بعد این همه سال حضور میتوانستید وضع بهتری داشته باشید؟
به این مساله اعتقاد ندارم که حتما باید سالی یک فیلم بازی کنم تا به عنوان بازیگر شناخته شوم.
جواب سوال مرا ندادید، راضی هستید یا نه؟!
بله، بله. برای این که سالی یک فیلم بازی کردن فقط مرا هنرپیشه میکند، بازیگر نمیکند. برای من مهمتر است که بازیگر باشم تا یک هنرپیشه سینما.
و درباره بازیگردانی که هرازگاهی انجامش میدهید، بسیاری از بازیگران ما رابطه چندان خوبی با بازیگردانها ندارند و سایه آنها را با تیر میزنند! چطوری با این برخوردها کنار میآیید؟ ناراحت نمیشوید؟
نه، چون من میدانم چگونه با چنین بازیگرانی رفتار کنم! (میخندد) چون خودم بازیگرم و جنس و حساسیت بازیگران را میشناسم و روش مدیریت چنین موقعیتهایی را هم میدانم. همیشه سعی میکنم فضایی را به وجود بیاورم که بازیگران به من به عنوان بازیگردان اعتماد کنند.
تا حالا شده بازیگری نسبت به حضور شما به عنوان بازیگردان موضع بگیرد و دل ندهد؟
نه، در این چند تجربهای که داشتم این اتفاق نیفتاده است.
خودتان در کارهایی که بازی کردید، بازیگردان داشتید؟
بله.
به عنوان بازیگر مشکلی با او نداشتید و حضورش را پذیرفته بودید؟
خیلی راحت با او کنار میآمدم. چون فضا، فضای کاملا رفاقتی است و واقعا قرار نیست جنگی اتفاق بیفتد. به نظرم بازیگر باهوش، بازیگری است که بپذیرد. اصلا هنرمند باهوش، هنرمندی است که بپذیرد؛ نه این که بگوید لزوما هر کاری که خودش میکند، درست است. اساسا کار ما حاصل یک تعامل چند نفره و تیمی است. یعنی منِ کارگردان و منِ بازیگر باید بشنویم. واقعا افرادی که در این حرفه خودرای هستند، راه به جایی نخواهند برد.
او سیما، 18 سال دارد
همه چیز از سال 67 شروع شد. یعنی همان موقعی که گلاب آدینه به عنوان استاد کلاس بازیگری مدرسه هنر و ادبیات تشخیص داد دو نفر از دختران یک جمع 30 نفره آینده روشنی خواهند داشت. سالها گذشت و پیشبینی آدینه درست از آب درآمد و سیما تیرانداز هجده ساله و پانتهآ بهرام نوزده ساله به چهرههایی مشهور و قابل اعتنا در بازیگری تبدیل شدند.
تیرانداز در همان سالها با بازی در نمایش «مرگ یزدگرد» به کارگردانی گلاب آدینه خوش درخشید و جایزه بهترین بازیگر زن دهمین جشنواره تئاتر فجر را از آنِ خود کرد. در سینما نیز بخت با او یار بود و نخستین نقشآفرینیهایش را در دو فیلم شاخص مهرجویی یعنی «هامون» و «بانو» انجام داد که در این دومی به سبب بازی خوبش بیشتر به چشم آمد. بازی درخشانش در فیلم «سایههای هجوم» علاوه بر این که او را نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره یازدهم فیلم فجر کرد، نام او را به عنوان بازیگری توانا و مستعد بیشتر بر سر زبانها انداخت.
تیرانداز در ادامه ترجیح داد با وسواس، نقشهایش را انتخاب کند که حاصل این گزیده کاری حجم بسیار کم نقشهای او در سینماست. اما در همان محدود نقشآفرینیهایش نیز توانست بازی باورپذیری ارائه و تماشاگر را با خود همراه کند که بازی خوبش در «پاداش سکوت» از آن جمله است.
عموم مردم، بیشتر تیرانداز را با نقشهای پرشمار تلویزیونیاش و سریالهایی چون «حلقه سبز» و «خانهای در تاریکی» به یاد میآورند و در همین یکی دو سال اخیر هم شاهد دو نقش کاملا متفاوت از او بوده و هستند. نقشهای عفت در سریال «دودکش» و انیس در مجموعه «ستایش» نشان میدهد تیرانداز با وجود سالها فعالیت در بازیگری تن به کلیشهها نمیدهد و فارغ از نتیجه حاضر به بازی در نقشهای چالشی است.
اما شاید خیلی از مردم از توانمندیهای تیرانداز در عرصه تئاتر بیخبر باشند یا در صورت اطلاع، تاکنون امکانی برای تماشای بازیها و آثاری که کارگردانی کرده، نداشتهاند. موفقیتهای او در تئاتر از بازیهای او به کارگردانیاش نیز امتداد پیدا کرده و توانسته علاوه بر بازیگری در کارگردانی نیز خودی نشان دهد و جوایز ارزشمندی را از جشنواره تئاتر فجر به دست بیاورد.
تیرانداز به نفس بازیگری اعتقاد دارد و دوست ندارد این عشق و علاقه جایش را به هنرپیشگی دهد. او حاضر است برای پاسخ به طبع بلندپروازانهای که از همان ایام جوانی و آغاز راه بازیگری همراهش بوده، صبوری کند و برای به دست آوردن موفقیتی دیگر خیز بردارد. حتما این رویه جواب داده که تیرانداز در بیست و ششمین سال فعالیت هنریش هم همچنان با شوق و انرژی هجده سالگی کار میکند.
علی رستگار / گروه فرهنگ و هنر
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد