نمایشگاه کتاب تهران، امسال میزبان کتاب تازهای از این نویسنده خوب کشورمان بود و در آستانه سوم خرداد، بهانهای یافتیم تا پای صحبتهای او درباره کتاب تازهاش، «فقط عاشق زبان عاشق را میفهمد» بنشینیم.
بگذارید از همین کتاب آخرتان شروع کنم، موضوعات بعضی داستانهای این مجموعه آنقدر متفاوت از یکدیگرند و در زمانهای مختلف رخ داده که پیش از هر چیز این سوال به ذهن میرسد که داستانهای آن در چه بازه زمانی نوشته شدهاند؟
شاید در هیچ کجای دنیا نتوان نویسندهای را یافت که مجموعه داستانی را در یک برهه خاص بنویسد و چاپ کند. معمولا داستانهای یک مجموعه دورههایی طولانی طی کردهاند و در نهایت در یک اثر جمعبندی شدهاند، زیرا داستان به بازنگریهای زیادی نیاز دارد. اولین داستان این مجموعه نیز حدود پنج سال پیش نوشته و بارها بازنگری شده تا این که در این مجموعه به چاپ رسیده است.
کتاب شما مجموعهای از داستانهای مربوط به دوران جنگ و اتفاقات و مسائل اجتماعی روز است. یکسان نبودن ژانر داستانها با چه هدفی صورت گرفته است؟
من نمیدانم چقدر حرفهای است که کسی کتابش را منحصر به یکی از موضوعات دین یا جنگ یا مسائل عاطفی و سیاست کند. همواره موضوعات متعددی به ذهن نویسندگان میرسد، زیرا نویسنده بین مردم عادی زندگی میکند و به طور طبیعی، موضوعات و افراد مختلف الهامبخش او برای نوشتن میشوند. بنابراین شاید موضوعات مجموعه داستان من نیز هیچ ربطی به یکدیگر نداشته باشند و تنها وجه اشتراکشان مردم روزگار باشد.
هنگام خواندن کتاب به نظرم میرسید، آگاهانه این کار را انجام دادهاید تا گروهی از افراد که کمتر مخاطب ادبیات دفاع مقدس بودهاند، خواه ناخواه به خاطر داستانهای اجتماعی و مسائل روز، این آثار را هم مطالعه کنند.
شاید نتیجه کار چنین فرضیهای را پیش روی خوانندگان قرار دهد، ولی در مجموع من درباره هر چه در اطرافم متاثرم میکند، مینویسم. تصمیمگیری نهایی با شادیها و غمها و معضلات جامعه است که هم من و هم مردمم را متاثر میکند و من از طریق قلم آنها را بیان میکنم. معدود کسانی را میشناسم که خودشان را محدود به موضوعات خاص کنند. گویی چنین افرادی دیسک گردن دارند و نمیتوانند سرشان را به این طرف و آن طرف برگردانند تا شاهد موضوعات و اتفاقات دیگر باشند.
داستانهای مربوط به دفاع مقدس با موضوعاتی مانند دوری از نگاه کاسبکارانه به سابقه رزمندگی، عاشقی و دلسوختگی مادران شهدا، در این کتاب تا چه حد برگرفته از واقعیت زندگی شما بودهاند؟
تکانهای اولیه تمام آنها، همگی واقعی بودهاند. این نطفههای اصلی را با حسگیریها و پرداختهای شخصی نوشتهام. معمولا در جامعه ما جنگ را یکسویه نگاه میکنند. به گمانشان جنگ یعنی شخصی بدون هیچ تعلق خاطر به نامزد و والدین و بدون هیچ ترسی خانهاش را ترک کند و وارد میدان جنگ شود در حالی که رزمندههای جنگ نیز مجموعهای از تمام آدمهایی بودند که حتی امروز اطراف ما وجود دارند. یعنی افرادی مختلف با ترس و شجاعت، صداقت و گاهی ریاکاری و... من این شخصیتهای صادق و سوءاستفادهگر را نشان دادهام در حالی که در یک برهه زمانی جامعه نمیپذیرفت درباره خیانت و ترس و زدگی و عقبنشینی و طمع موجود در ماجراهای جنگ ایران و عراق نوشت. این دقیقا آفت ادبیات آن دوره بوده است. داستان مجموعهای از افت و خیزهای موجود در هر زمانی است و همین عاملی برای دلنشین بودن آن است. هرگونه دستور بر چگونه نوشتن و حذف یا اضافه کردن مسائل مختلف، مانع خلق اثر هنری است.
فکر میکنم گاهی از تقابل بدی و خوبی است که خوبیها بیشتر نمایانگر میشود.
یادمان باشد هر کس در هر سطحی، پیش از هر چیز یک انسان است که از تمام ویژگیهای انسانها یعنی سیاهیها و سفیدیها تشکیل شده و اما پاسخ این سوال اینکه: مخالفین بیان بدیها در دوران جنگ به دو دسته تقسیم میشدند. گروه اول کسانی بودند که احتمالا شاید هیچ نیت بدی نداشتند، ولی معتقد بودند در دوران نیاز به گسیل نیروها به سمت جبهه، نباید از سوءاستفادهها، ترسها و دزدیها در جبهه سخن بگوییم. گروه دوم کاسههای داغتر از آشی بودند و هستند که دامنشان هرگز به آب خطر، تر نشد. در نظر اینان به خاطر خوشرقصیهایشان، خطر همواره برای دیگران است. من نمیدانم جایگاه چنین کسانی کجاست. تشخیص دسته اول که نیت سویی نداشتهاند، شاید برای برههای از زمان قابل تامل باشد، ولی دسته دوم همچنان در برابر فیلم و کتاب شما موضع میگیرند و این یکی از دشواریهای همیشگی ما در حوزه ادبیات دفاع مقدس است تا حدی که گاهی ما را دچار سانسورهای زیاد و آسیبرسان به متن میکنند.
آیا کتاب شما نیز با چنین برخوردهایی مواجه شده است؟
این کتاب با سانسور زیادی مواجه نشد. فقط دیدگاههایی از طرف دوستان و کارشناسان بود که برای من نهتنها اشکالی ایجاد نکرد بلکه مفید هم بود. کدام نویسنده یا هنرمندی است که نظرهای اصلاحی درباره یک کار را به جان
نشنود و از آن استقبال نکند.
چه شد که در داستان «مزه انار» به سراغ موضوع تکراری حلالیت طلبیدن و مواجه شدن با شرط ازدواج با دختری نابینا و زشت و البته واقعیتی متفاوت رفتید؟
کار هنر و هنرمند واقعی این است که میتواند سوژههایی را که بارها تکرار شده، از منظر دیگری برای مخاطب بیان کند. شخصیت اصلی داستان ابتدا تا مرز شهید شدن میرود و هنگام عکسبرداری از او، ناگهان زنده میشود. در این روند خواستم نشان دهم انسان وقتی وارد مرحله شهودی شود و آن را عملا طی کند، دید عمیقتری نسبت به هستی پیدا میکند و بخشی از حجابها را کنار میزند. همه ما به وجود راز و رمزهای موجود در هستی باور داریم. این شخص نیز پس از طی کردن مسیر مذکور، گویی باید اجر طی طریقش را بگیرد و این اجر حلالیت طلبیدن از صاحب باغ برای پاک شدن بیشتر و اجرای بهتر شرایع است و همین راه او را به مقامهای بالاتری میرساند.
حورا نژادصداقت / جامجم
نگاهی به مجموعه داستان «فقط عاشق، زبان عاشق را میفهمد»
تفاوت در نگاه فراست
قاسمعلی فراست، با نوشتن مجموعه داستان متفاوت خود با نام «فقط عاشق زبان عاشق را میفهمد» نشان داد تا چه میزان از فراست نخلهای بیسر از نظر نگرشها و ارزشهای مورد نظرش فاصله گرفته است البته نه در حوزه دین و اخلاق. بلکه نگاه وی به جنگ و دفاع مقدس از نگاهی صرفا هیجانی و طرفدارانه، به نگاهی عمیقتر و اجتماعیتر و از زبانی شکیبا و شیرین، به زبانی گاه تلخ و گزنده تغییر کرده است. فراست دهه نود، نویسندهای کمحوصله است، زشتیها را برنمیتابد. دیگر نمیگوید وظیفه ایجاب میکند در هر حال و در هر شرایطی تحمل کرد، اگر فاصله طبقاتی زیادتر شده، اگر جانبازان و یادگاران دوران ایستادگی در دشواری و انزوا هستند، نباید سکوت کرد.
«فقط عاشق زبان عاشق را میفهمد» مجموعه هشت داستان کوتاه است با نامهای: هر کس گمشدهای دارد، دو غریب دو آشنا، عشق در منطقه ممنوع، هرکس کامرانی دارد، عکس (مزه انار)، مسافر، نشان و گواهی.
برای نمونه «هرکس گمشدهای دارد»، روایت زندگی ماشینزده است. صاحب کارخانهای ربات را به جای انسانها به کار میگیرد؛ بعد احساس بیهودگی میکند و عاقبت از سوی همان رباتها که فاقد احساساند، کشته میشود؛ وجود سرخپوست و سفیدپوست و سیاهپوست در این داستان دلیلی بر نگاه جهانی نویسنده است. این داستان نه جغرافیای مشخصی دارد و نه نژاد و ملیتی، بلکه نویسنده انسان را به طور عام در نظر داشته و بر آن بوده است تا تنهایی و بیپناهی این موجود را در برابر ماشینی شدن نشان دهد.
داستان «دو غریبه، دو آشنا»، برخورد دو زن از دو سرزمین در بارگاه امام رضا(ع) را به تصویر میکشد،که یکی عرب است و پسرش که سرباز عراقی بوده، در جنگ عراق علیه ایران کشته شده است و دیگری ایرانی، که پسرش در همان منطقه عینخوش و در همان جنگ جان باخته است. هر دو نیز پسرشان را شهید میخوانند.
این داستانی است که نقطه اوج تفاوت نگرش فراست درباره دفاع مقدس، با نگرش وی در آثار گذشتهاش محسوب میشود؛ هر دو مادر ایرانی و مادر عراقی فرزندان خود را شهید میخوانند و نویسنده هم هر دو را حق به جانب نشان میدهد. فراست نخلهای بیسر و گلاب خانم، نظامیان عراقی را دشمن میخواند؛ اما در اینجا در واقع بدون اشاره به مسببان وقوع جنگ، بر مادران این جوانان ـ از هر دو طرف ـ دل میسوزاند و در کنه کلام خود میخواهد بگوید جنگ هشت ساله جنگی میان دو ملت مسلمان و سربازانی عمدتا شیعه بود، و البته این حرف تازهای نیست، اما شهید خواندن جوانهای هر دو طرف و به عبارتی بیگناه خواندن سربازان عراقی در ماجرای حمله صدام حسین به ایران و جدا کردن سفره این دو با هم، سخنی است که از زبان فراست تازگی دارد و بیانگر تغییری در دیدگاههای این نویسنده است.
اما در همین مجموعه داستان کوتاه «گواهی»، از یک جانباز شیمیایی را داریم که میگوید گرفتن سابقه جبهه و گواهی درصد جانبازی را خلاف اعتقاداتش میدانسته و به همین دلیل در آزمون استخدامی پذیرفته نشده است. این داستان نشانهای است از پایبندی فراست به آرمانهای نخلهای بیسر و گلاب خانم؛ ناصر نخلهای بیسر و موسی در گلاب خانم. با این حال در این داستان زبان فراست برخلاف دو داستان پیشین، پر نیش و گزنده است و زهرش را در واژه واژهاش میتوان جست؛ زهری که نشان از درک نشدن جانبازان و رزمندگان از سوی جامعه و قانونگذاران و مجریان آن دارد. داستان «عکس» (مزه انار) هم درباره جوانی به نام کیمیاست. این رزمنده در جبهه به شهادت میرسد، اما درست زمانی که عکاسی در حال گرفتن عکس از او و دیگر شهداست، زنده میشود. کیمیا در بازگشت به تهران، متوجه میشود دارای خصوصیتی از مردان خاص خدا شده است؛ یعنی مردم را به صورت ویژگیهای درونی آنها میبیند. پس از ماجراهایی، او باید به قم برود تا از قاسم حسینی بابت کندن اناری از باغش ـ در دوره نوجوانی ـ حلالیت بطلبد. صاحب باغ شرط حلالیت را ازدواج کیمیا با دخترش قرار میدهد. کیمیا که ابتدا میشنود دختر صاحب باغ مطلقه و نابیناست و فرزند دوسالهای دارد، تردید میکند، اما بالاخره میپذیرد. ولی یکباره با دیدن دختر که زهرا نام دارد، میفهمد که دختر همان کسی است که او در رویا و به هنگام شهادت در بهشت دیده است که البته نابینا
و مطلقه هم نیست.
این داستان را میتوان دلیلی محکم بر تحکیم اعتقادات دینی و سبک ذهنی نگاه فراست در خصوص نگاهش به دین محسوب کرد. به عبارتی، تغییر نگرش فراست تنها درآن لایههای سبک زندگی رخ داده که به دست انسانها رقم خورده است و میتوان گفت اندیشههای ماورایی فراست، نهتنها تغییر نکرده، تحکیم نیز شده است.
جنبههای عینی سبک زندگی در مجموعه داستان فقط عاشق زبان عاشق را میفهمد، بسیار متنوعتر و متفاوتتر از رمانهای نخلهای بیسر و گلاب خانم است؛ در آن دو داستان نگاهی سنتی به معماری، پوشاک و خوراک وجود داشت، درحالی که در این مجموعه داستان سبکهای مختلف زندگی ارائه شدهاند: با این حال در کنه کلام نویسنده، آن نگاهی که به حق مینماید، نگاه به شیوه زندگی شخصیتهایی است که در سطح متوسط اقتصادی و در سطح سنتی اجتماعی قرار دارند. او به دنبال نگاه تبلیغی نیست بلکه میخواهد از تفاوتها بگوید.
ذهنیات قاسمعلی فراست در این مجموعه داستان، با ذهنیاتش در نخلهای بیسر و گلاب خانم تفاوتهای آشکاری دارد. فراست از این مجموعه داستان گرچه از نظر عقاید دینی تغییر نکرده ـ که میتوان ادعا کرد به نگاه دینی پختهتری هم رسیده ـ اما از نظر سلیقه زیباشناختی، سرگرمی، ارزشهای اجتماعی و بویژه ارزشهای سیاسی تفاوتهای فاحشی کرده است.
دکتر محمد حنیف / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
جامجم» در گفت وگو با دکترسید محمد مرندی،مهمترین چالشهای پیشرو در دستیابی تهران و واشنگتن به توافق را بررسی کرد
سیدعبدالله صفیالدین، نماینده حزبالله در ایران:
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین: