سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
وی و فرزند بزرگش مرحوم سیدجواد پیمان در جریان نهضت اسلامی در ارتباط با آیتالله شهید قاضی طباطبایی و حجتالاسلام آقای خسروشاهی به چاپ و تکثیر اعلامیههای انقلابی و ضدرژیم میپرداختند؛ جالب آنکه تا پیروزی انقلاب اسلامی ساواک از این فعالیتها مطلع شد.
سیداسماعیل پیمان 2/5/1329 اجازه نشر روزنامه مهد آزادی را از اداره کل نگارش وزارت فرهنگ گرفت. پس از بروز اختلاف بین جریان مذهبی و ملی و جدایی دکتر مصدق از آیتالله کاشانی، وی به جمع هواداران آیتالله کاشانی پیوست.
آذربایجان در تاریخ ایران از جایگاه خاص و نقش مهمی برخوردار بوده است چنانکه در نهضت مشروطه قبل از آن، نقشآفرین بوده، بعد از مشروطیت هم به رغم ناملایمات بسیار دوران دیکتاتوری رضاشاه، نقش خود را در وحدت ملی و تأمین منافع کشور ایفا کرده است. در جریان ملی کردن صنعت نفت، آذربایجان و مردم ایراندوست آن، در کنار سایر مردم ایران، نقش و جایگاه بررسی نشدهای داشتند که درخور پژوهش بیشتری است. در آن زمان در آذربایجان روزنامه «مهد آزادی» به مدیریت مرحوم سیداسماعیل پیمان، جایگاه ویژهای داشت. به منظور طرح مسائل ناگفته و نقش پوشیده این روزنامه و صاحبامتیاز آن در نهضت ملی شدن نفت گفتوگویی 3 ساعته با فرزند وی مهندس سیدمسعود پیمان مدیرمسوول روزنامه بینالمللی مهد آزادی خرداد 1382 صورت گرفت. طی این گفتوگو آنچه به نهضت ملی شدن صنعت نفت و آذربایجان در این مقطع مربوط میشود، استخراج شده که از نظر خوانندگان و علاقهمندان میگذرد.
فرار شاه از ایران
در آن روزها، با توجه به التهاب جامعه، کنار رادیو مینشستم و نطقهای آتشین دکتر فاطمی را میشنیدیم. جمله معروف وی را هنوز به یاد دارم که میگفت: «این مار خوشخط و خال». منظور او از این عبارت، شاه بود. پس از اعلان شکست کودتای 25 مرداد از رادیو برادرم خبر را نوشت و آن را به صورت ویژه در روزنامه مهد آزادی چاپ کردیم. تیتر فوقالعاده این بود: «شاه به اتفاق ثریا فرار کرد.»
روزنامه پدرم بعد از کودتای 28 مرداد با حملات شدیدی مواجه شد. در اینجا باید از سروان محسن اردبیلی که بعدا در فرودگاه مهرآباد او را با درجه سرهنگی دیدم به نیکی یاد کنم. مرد مبارز و افسر وارستهای بود. در این مقطع هنوز ساواک تأسیس نشده بود و سوابق روزنامهها، از جمله مهد آزادی، در اداره آگاهی شهربانی نگهداری میشد. وقتی حکومت مصدق سقوط کرد، او پرونده مهد آزادی را به منزلش میبرد و به آتش میکشد. (1)
یکی از کسانی که تلاش میکرد پدرم را از میدان بهدر کند، محمد دیهیم بود. وی هیچ نقطهضعفی از مهد آزادی و پدرم به دست نمیآورد، فقط فوقالعاده روزنامه پس از شکست کودتای 25 مرداد 1332 تحت عنوان «شاه به اتفاق ثریا فرار کرد» را پیدا میکند و براساس آن شکایت میکند که اسماعیل پیمان به شاه توهین کرده است.
روزنامه مهد آزادی به دلیل گرایش به جناح مذهبی نهضت ملی شدن صنعت نفت (آیت الله کاشانی ) بعد از کودتا تنها
چند ماه دوام آورد
مرحوم افتخار هشترودی(2) که بعدا سناتور شد، به من گفت در دیوان عدالت کشور هم از مهد آزادی پروندهای دارید. گویا پرونده را به افتخار هشتروی ارجاع داده بودند. او پرونده را بررسی میکند و میگوید پیمان چه جرمی مرتکب شده است؟ میگویند به جای «اعلیحضرت» نوشته «شاه» و به جای ملکه ثریا نوشته است ثریا. وی در دفاع میگوید این خبر به نقل از رادیو نوشته است؟ پس بروید گوینده رادیو را هم بگیرید. چرا مردم را بیجهت اذیت میکنید و میگوید آن فوقالعاده را پاره کن بریز دور و با چنین برخوردهایی آرامش نسبی برقرار شد.
سفر زهتابفرد به تبریز در آستانه 28 مرداد
آقای زهتابفرد بعد از کودتای نافرجام 25 مرداد بلافاصله راهی تبریز شد. خودش تعریف میکرد: همه روزنامهنگاران را جمع کردم (چون با همه دوست بودم)، از جمله برادران منادی، احمدیان و غیره. به ایشان گفتم: «آقایان، شما مصدق را رها کنید. این شخص مملکت را به باد میدهد و میخواهد این کشور را به دست کمونیستها بدهد». میگوید دست از حمایت مصدق بردارید، ولی نمیگوید به نفع شاه چیزی بنویسید. روزنامهنگاران تبریز میگویند: «ما مبارزه را رها نمیکنیم؛ مبارزه تازه در حال پیشرفت است.» زهتابفرد به آنها میگوید: «پس یک هفته صبر کنید». در این هنگام حاج ابوالقاسم برادران، مدیر روزنامه چکاو، که از دوستان زهتابفرد و در عین حال مصدقی هم بود، بلند میشود و به زهتابفرد میگوید: «آقای زهتابفرد، من فهمیدم شما چه میگویید و من روزنامهام را درنمیآورم». یعنی اشاره میکند که تو چیزهایی میدانی. زهتابفرد دستپاچه میشود و میگوید: «نه، من چیزی نگفتم؛ این یک خواهش ساده است.»
تلخترین خاطره من
از تلخترین خاطره من آنچه به یادم مانده این است که بعدازظهر 28 مرداد 2 بعدازظهر با پدرم حرکت کردیم برویم دفتر روزنامه. خانه ما کنار رودخانه بود؛ سرپل قاری یکی از دوستان پدرم در گوش پدرم چیزی نجوا کرد که آقای پیمان وضع برگشت و دکتر مصدق سقوط کرد. به من احساس خیلی بدی دست داد. در این مقطع مردم تبریز سیاسی شده بودند.(3) بعد از این خبر همراه با پدر برگشتم خانه. پدرم گفت من بروم اداره رادیو، چون برادرم در رادیو تندنویسی میکرد. خبر رسید که میرشریف و شهباز جوانخواه، سردسته لاتهای تبریز(4) در شهر دست به آشوب زدهاند. وقتی پدرم راهی اداره رادیو میشود در بین راه میبیند که پورشریف رئیس شهربانی تبریز که مصدقی بود به دست اراذل و اوباش مجروح شده است. یک نفر به پدرم میگوید خود تو هدف خطرناکتری هستی تا پسرت، چون فرزندت در رادیو قاطی کارمندان است؛ کسی خیلی او را نمیشناسد ولی تو شناختهشده هستی. به خانه برگرد. خوشبختانه پدرم پای برهنه فرار را برقرار ترجیح داد و به خانه آمد.
بعد از وقایع کودتای 28 مرداد در تبریز یک عده از اشخاص با اینکه شاهدوست بودند ولی مروت و جوانمردی داشتند و به مردم کمک میکردند تا خطری متوجه آنان نشود. آنها به پدرم کمک کردند؛ به او گفتند که شما یک مدت از تبریز برو بیرون. شب چهارشنبه 28 مرداد این اتفاق افتاد. همان شب پدرم من را همراه با خود برداشت. با اتوبوس راهی تهران شدیم. 28ـ27 ساعت طول کشید تا به تهران رسیدیم. در منزل آیتالله سیدمحمدعلی انگجی (5) اقامت کردیم.
پدرم با سیاستمدارها و رجال سیاسی ملاقات میکرد. یک روز مرا هم با خود پیش آیتالله کاشانی برد. روبهروی ایشان نشستیم. کاشانی از پدرم پرسید: «بیسواد! پسرت است؟» پدرم جواب داد: «غلام شماست.» و اشاره کرد که دست آیتالله کاشانی را ببوسم. کاشانی گفت: «نگفته بودی که به غیر از جواد پسر دیگری هم داری.» فکر میکنم این نشانه حجب و حیای پدرم بود که راجع به من چیزی نگفته بود.بالاخره بعد از یک ماه ما به تبریز بازگشتیم؛ شاه ابتدا وانمود میکرد که با جناح مذهبی کاری ندارد. به آقای کاشانی اول آیتالله کاشانی خطاب میکردند بعد کمکم آیتالله کاشانی شد شخصی به نام ابوالقاسم کاشانی، چون مهد آزادی به جناح مذهبی نهضت ملی شدن صنعت نفت گرایش داشت و به جهت همان ملاحظهای که حکومت پهلوی در مورد جریان مذهبی بعد از کودتا داشت هفت هشت ماه دیگر دوام آورد ولی همیشه مورد بیمهری بود و هیچگاه نتوانست قدرت پیدا کند.
پانوشتها:
1. کاریکاتورهایی از شاه و درباریان با تقلید از موش و گربه عبید زاکانی در مهد آزادی چاپ شده بود که اگر به دست عوامل کودتا میرسید اسباب دردسر میشد.
2. با اینکه از سناتورهای انتخابی زمان شاه بود، خوشنام بود.
3. یکی از مسوولان کتابخانه ملی جمهوری اسلامی به من تلفن کرد و گفت پس از مشاهده روزنامه مهد آزادی متوجه شدم که در نهضت ملی شدن صنعت نفت، هم تبریز و هم آذربایجان پیشگام بودهاند.
4. اینها در فاجعه مدرسه فیضیه قم 2/1/1342 حضور داشتند. یعنی از طریق عوامل حکومت برای سرکوبی طلاب به قم رفته و در آن حوادث نقش ایفا کرده بودند. علاوه بر این، احمد حقشناس که یک حمال در سیلوی تبریز بود او هم در قم حضور داشت. خود احمد حقشناس به من گفت که ما خودمان از پشتبام، طلبه پایین میانداختیم. او، به پاس این خدمات، بعد از انقلاب ننگین شاه و ملت (انقلاب سفید) وکیل اول تبریز شد و تا اواخر عمرش پیش من میآمد و صحبت میکرد. از جمله افتخاراتش این بود که میگفت 250 کیلو بار در سیلو تبریز حمل کردهام. یکی از طرفهای اعتماد شاه هم بود. (پیمان)
5. فرزند آیتالله سیدابوالحسن انگجی، رهبر جبهه ملی آذربایجان و نماینده دوره 17 مجلس شورای ملی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نماینده مردم تبریز در مجلس خبرگان رهبری بود.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد