
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکنون خانوادهای ندارد و با پیرمردی در خانهای موروثی سالهاست زندگی میکند و خصوصیات ذهنی و مغزی او به گونهای است که دنبال آدمها و جاهای بیرون خانه نمیگردد و باید «بودن» خود و زندگیاش را به همین چاردیواری و این باغ محدود کند. تنها مونس و دلخوشی چنس در زندگی، اتاق و تلویزیونی است که با روشنکردنش، همه چیز را فراموش میکند.
روزی دو نفر وکیل دارایی به خانه پیرمرد میآیند و از چنس میخواهند مدرکی دال بر استخدام و حق اقامت او در خانه پیرمرد در طول 40 سال گذشته ارائه دهد، اما پس از گفتوگوهای بسیار، تلاش فرانکلین وکیل برای دستیابی به مدارک شناسایی چنس بینتیجه میماند و به او میگوید که از نظر قانونی، او نباید در خانه پیرمرد مرحوم بماند. صبح روز بعد، چنس چمدانش را میبندد و از اتاقش خارج شده، مدتی میان باغ میایستد و به اطراف نگاه میکند و چند بار به اتاقش برمیگردد و تلویزیون را روشن میکند و در آخر، آن را خاموش کرده، از آستانه دروازه گذشته، در را پشت سر خود میبندد و از خانه پیرمرد بیرون میآید.
خیابان، ماشینها، ساختمانها، مردم و صداهای مبهم، ذهنش را به هم میریزد و به نظر چنس میرسد که قبلا همه اینها را در تلویزیون دیده است. چنس در خیابان متوجه میشود که ماشینی دارد از پشت بسرعت به او نزدیک میشود. ماشین به او برخورد میکند و عضله ساق پای او آسیب میبیند. در همین موقع، خانم بلندقد باریکاندامی از «لیموزین» بیرون میآید و او را برمیدارد و به خانه خود میبرد و به پرستاری و درمان او میپردازد. شوهر آن خانم؛ آقای بنجامین راند با چنس آشنا میشود. آن خانم ـ ئیئی ـ برای چنس دکتر میآورد و او را معالجه میکند. آقای راند از همسر خود ـ ئیئی ـ خیلی بزرگتر و هفتاد و سه ساله است و از این که بچهای ندارد، پشیمان است. ئیئی اقرار میکند حضور راند باعث قطع رابطه پدر و پسر شده است.
آقای راند از این که چنس از باغ و درخت و گیاه صحبت میکند، خوشش میآید و با خود فکر میکند که این تاجر باغبان است، اما پس از این که از چنس میشنود خانوادهای ندارد، میکوشد به عنوان باغبانی نخبه و کارآمد از او کمک بگیرد؛ از این رو از او میخواهد به جای او در هیات مدیره اولین مؤسسه سرمایهگذاری آمریکا انجام وظیفه کند. نویسنده در بخش چهارم کتاب به تشریح حضور رئیسجمهور در جلسه سالانه آن موسسه و ارتباط خود با آقای راند و آشناییاش با چنس میپردازد و چنس در ملاقاتش با رئیسجمهور در گفتوگویی کوتاه به رشد گیاهان و فصل خاص و چرایی خشکشدن ریشه گیاهان و... اشاره میکند و رئیسجمهور از حرفهای چنس خوشش میآید و اعتراف میکند آنچه چنس گفته، یکی از زیباترین و خوشبینانهترین سخنانی است که در تمام عمرش شنیده است. هنگامی که رئیسجمهور در سخنرانیاش از گفتوگو با چنس یاد میکند، چنس مورد توجه رسانههای خبری قرار میگیرد و روز به روز هویت خانوادگی و شخصی او برای همه ضروری به نظر میرسد، اما چنس همه جا جویای تلویزیون است؛ توی ماشین، توی خانه، توی استودیوهای خبری ... او فقط به تماشای تلویزیون مشغول است و بس.
بنجامین راند در ادامه برنامهها از چنس میخواهد تا در مهمانی سازمان ملل حضور داشته باشد و همسرش ئیئی را همراهی کند. چنس با خوشحالی میپذیرد. چنس در همه گفتوگوها از دو موضوع مورد علاقهاش یعنی تلویزیون و طبیعت (باغ، درخت و فصلها) سخن میگوید و ئیئی هر چه به او نزدیکتر میشود، او را بیشتر دوست میدارد. شهرت و آوازه چنس و نظریه اقتصادی او در روزنامهها و میان دوستان ئیئی روز به روز بیشتر میشود. بالاخره مهمانی سازمان ملل فرا میرسد و چنس و ئیئی با اعضا و دبیرکل سازمان ملل آشنا میشوند. ئیئی، چنس را به همه معرفی میکند. نویسنده با مهارت خاص و زیرکانه به توصیف شیوه برخورد و گفتوگوهای سفیران روس، آلمان، فرانسه و... میپردازد و واقعبینانه با طنزی پنهان، شخصیتها را در گفتوگوها میکاود و دیدگاههای آنها را در زمینه ادبیات، سیاست و اقتصاد مطرح میکند. هر چه همه به چنس نزدیکتر میشوند، اطلاعات آنها درباره او و چگونگی به شهرت و مقام رسیدن او بسیار محدود و اندک میگردد و چنس همچنان برای رئیسجمهور و سفیران و مقامات امنیتی و جاسوسی، معمایی غیرقابل حل میماند. دستگاههای جاسوسی هم بیکار نمینشینند و همواره در اندیشه جذب چنس هستند و او را از این که پیشینه و هویت مشخصی ندارد و اعتراض کسی را برنمیانگیزاند، مناسب برنامههای جاسوسی خود میدانند، اما چنس فارغ از همه اینها همراه موج جمعیت زوجهایی که میرقصند به سمت در خروجی سالن پذیرایی حرکت میکند و بیاعتنا از هال میگذرد و در شیشهای سنگینی را باز کرده، از آنجا دور و وارد باغ آن مکان میشود؛ باغی که غرق در آرامش است... .
نقد داستان
درآمد کلام نویسنده با توصیف ساده زندگی روزمره شخصیت اول داستان ـ چنس ـ با بهرهگیری از واقعیتها و چیزهای محسوس و زندگی هدفمندانه آغاز میشود. نویسنده در اول، فرق میان آدمها و گیاهان را در مقایسهای کوتاه در دو بند بیان میکند و زندگی آرام و امن آدمی به نام چنس را با واژههایی ساده و توصیفی موجز نشان میدهد. کاشینسکی، حالتهای ظاهری و باطنی چنس را به سادگی و ایجاز خاص در برخورد با رویدادهای خاص توصیف کرده است.
داستان «بودن» بر محور ترسیم موقعیتهای طنزآمیز و انتقادی، در نهایت کوتاهگویی روایت شده و نویسنده از موقعیتها و ظرفیتهای هر شخصیت برای نشاندادن شرایط بهنجار و نابهنجار، بدرستی و آگاهانه بهره جسته است: «چنس میدانست نباید فاش کند که نمیتواند بخواند و بنویسد، چون توی تلویزیون اغلب کسانی را که نمیتوانند بخوانند و بنویسند، مسخره میکنند و به آنها میخندند، سعی کرد حالت تمرکز به خود بگیرد. پیشانیاش را چین انداخت، سرفهای کرد، چانه را با انگشت شست و سبابه گرفت و کاغذ را که به وکیل برگرداند، گفت: نمیتوانم امضایش کنم، نمیتوانم.»
کاشینسکی، نویسنده داستان «بودن» یکی از نویسندههای تجربهگرای چیرهدست اواخر قرن بیستم میلادی است. نویسندهای که همواره از یک سو تحت تاثیر رویدادهای اجتماعی و فراگیر شدن جنگ سرد میان قدرتهای برتر جهانی و از سوی دیگر متاثر از حوادث خاص زندگانی خود، به توالی اتفاقها و ماجراهای متضاد و ناهمتاییهای زندگانی انسانها توجه خاص داشته و با شیوهای ویژه، فضای داستان خود را با نمایش دغدغههای انسانی و داشتنها و نداشتنها، اقرارها و انکارها، به نحوی شایسته در پیوند با تجربههای شخصی خود و خلق صحنههای آشنا و غریب و تاریک و روشن تا حد قابل توجهی گسترش داده است. کاشینسکی در این داستان، انسانها را در رویارویی واقعبینانهای در لایههای پیچیده داستان خود ارزیابی کرده و آگاهانه و خلاق، کوشیده است با روبهرو کردن شخصیت اول داستانش ـ چنس ـ با انسانهای دیگر جامعه خود به نقد و بررسی قراردادهای اجتماعی و مناسبات میان همزیستانش بپردازد و نوعی تنش میان «خرد» و «نظام اجتماعی» مورد بحث را نشان دهد و از این راه، لایه انتقادی و اعتقادی داستان خود را به گفته شخصیت اصلی داستانش پیوند بزند.
واژههای داستان بجز واژه «گاردینر» به معنای «باغبان» که در گفتوگوی چنس با آقای راند به جای نام خانوادگی او دانسته شده، همه با معنای روزمره اجتماعیشان به کار رفته و به سبک نوشتاری داستان، جنبهای حقیقی داده و ذهن خردگرای نویسنده را به طور خاص در تشریح موضوع داستان پررنگتر کرده است.
نویسنده بدرستی زندگی نو و دنیای نوینی را که در آن به سر برده، شناخته و بر پایه تجربههای نویسندههای پیش از خود و آموختههای بسیار خویش، سبک و شیوه خاص نویسندگی خود را شکل داده و روانشناسانه، حقیقت پدیدهها را در ژرفای زندگانی فردی و اجتماعی انسانهای عصر خود، درون واقعیتها، پیدا کرده و به خواننده فرصت داده تا بیندیشد، جستجو کند و با تحمل و تامل به داوری و پذیرش بنشیند.
این موضوع در گفتوگوهای میان سفیران کشورهای مختلف در مهمانی سازمان ملل در نیویورک بخوبی قابل درک است: «نماینده فرانسوی به نرمی، طوری که هیچ اتفاقی نیفتاده، سر صحبت را با چنس باز کرد... از صحبتهای سفیر اسکراپینوف فهمیدم در کنار تمام مهارتها و هنرهایی که دارید، فن سخنوری را نیز خوب میدانید... آقای گاردینر عزیز! گاه اگر واقعیت را بدانیم، میتوانیم تا حدی در مسیر قدرت و صلح حرکت کنیم...»، اما میبینیم چنس در پاسخ حرفی نمیزند و تنها در ادامه صحبتهای سفیر فرانسه: «خوشحالیم که میشنویم، احتمالا جای راند را میگیرید؛ البته اگر حال بنجامین بهتر نشود.» میگوید: «بنجامین به زودی حالش خوب میشود، رئیسجمهور گفت.» کاشینسکی با طرح نظم اجتماعی آمریکایی، شخصیتهای داستانش را در مکان مشخصی که مرجع همه تعاملات و تعهدات تاریخی جهانی است به میان میآورد و هر یک را با زبانی ساده و سطح فکری مشخص برای لایههای چندگانه داستان خود و ارائه نقش ویژه آماده میکند و از این راه با توجه به طرح جزئیات امور، ویژگیهای فنی و هنری داستان خود را تا پایان استوار داشته و آن را به عنوان دستاوردی معنوی در اختیار دوستداران معنویت و جویندگان حقیقت قرار داده است؛ معنویتی که نمیگذارد ریشهها خشک شوند و حقیقتی که بیقراریهای ماورای طبیعی آدمی را از بودن و چگونه بودن در آن جاهای این کره خاکی نشان دهد.
عبدالحسین موحد / پژوهشگر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی عیدانه با نخستین مدالآور نقره زنان ایران در رقابتهای المپیک
رئیس سازمان اورژانس کشور از برنامههای امدادگران در تعطیلات عید میگوید
در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با دکتر محمدجواد ایروانی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بررسی شد