کارآگاه و دستیارش با راهنمایی یک سرباز به طبقه سوم رفتند. آپارتمان متعلق به زنی شصت و هفت ساله به اسم جمیله بود، از آن زنهایی که دردهایشان بیشتر از سنشان است. پای راه رفتن نداشت و دستانش بوضوح میلرزید؛ لرزشی که ربطی به شوک وقوع قتل نداشت. او یک کیسه یخ روی سرش گذاشته و گوشهای نشسته بود. کارآگاه پیرزن را به حال خودش رها کرد تا نگاهی به جنازه بیندازد. مریم را در اتاق خواب با یک بالش خفه کرده بودند، البته بعد از کشمکشی نسبتا طولانی.
خرده شیشه، فرشی که زیر پای مهاجم و مدافع قوز برداشته بود، مجسمه واژگون شده سوارکار سیاهپوش و از همه مهمتر یک ساعت. شهاب همانطور که در اتاق چشم میچرخاند، ساعت مردانه را که زیر تخت افتاده و فقط گوشهای از بند مشکیاش بیرون بود، دید و آن را برداشت. ساعت نو نبود. چند جای بند چرمیاش پاره شده و قاب دورش هم دیگر رنگ و لعابی نداشت. کارآگاه سوراخهای بند ساعت را شمرد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش. تعجب کرد با دقت نگاهی به سوراخ ششم انداخت حدسش درست بود. آن را خود صاحب ساعت درست کرده بود، با یک جسم نوک تیز. قطعا خیلی لاغر بود و برای همین هم مجبور شده بود این کار را بکند تا ساعت از دستش نیفتد.
کارآگاه نگاهش را به طرف جسد چرخاند. مریم بیست و پنج ساله به نظر میرسید. دو سالی میشد که در خانه جمیله کار میکرد، یک روز در میان صبحها میآمد، نظافت و آشپزی میکرد، پولش را نقد میگرفت و میرفت. بعضی وقتها هم پیش میآمد او در خانه میماند و جمیله دنبال کارهای خودش میرفت. درست مثل امروز که جمیله رفته بود صرافی یورو بخرد. پیرزن دو پسر داشت که هر دو در فرانسه بودند؛ یکی دکتر و دیگری طراح مبلمان. ستوان ظهوری این اطلاعات را از افسر نگهبان کلانتری یوسفآباد گرفته بود تا دستش پیش رئیسش پر باشد.
جمیله میگفت از خانهاش سرقت هم شده است، یک قوطی چوبی خراطی شده که داخلش کمی طلا و جواهر بود البته آنقدرها هم ارزش نداشت؛ خانه پرش یک میلیون تومان. پس میشد سرقت را صحنهسازی فرض کرد، لااقل برای شروع.
شهاب بازرسی اتاق خواب را که تمام کرد، سراغ جمیله رفت. پیرزن نه اینکه ناراحت نباشد، ولی آنقدرها هم وضع اسفباری نداشت. او همه اطلاعاتی را که ستوان ظهوری قبلا برای شهاب تعریف کرده بود، بازگو کرد. البته سرنخهای دیگری هم داد: «قرار بود مریم ازدواج کند. من میخواستم دو هفته بروم سفر، پیش پسرهایم. مریم هم همان موقع عروسیاش بود، ولی خیلی نگران بود. یک پسردایی داشت که چند سال بود خاطرخواهش شده و وقتی فهمیده بود مریم میخواهد با یکی دیگر عقد کند، به سرش زده بود. حتی گفته بود مریم را میکشد. چه میدانم شاید کار خود او باشد. شاید هم کار نامزدش باشد، مرد بددلی است. از وقتی ماجرای پسردایی مریم را فهمیده بود، فکر میکرد چه خبر است و بین آنها چهها بوده؟ مریم میگفت چند وقتی است اذیتش میکند حتی یکبار کتکش زده بود، ولی هیچ کدامشان تا حالا خانه من نیامدهاند. اصلا نمیدانم اینجا را بلد هستند یا نه.»
کارآگاه با بازپرس هماهنگ کرد و ستوان را دنبال پسردایی و نامزد مقتول فرستاد. نباید زمان را از دست میدادند، چون ممکن بود آنها فرار کنند. خود شهاب هم چند دقیقه بعد صحنه جرم را ترک کرد البته قبلش یک عکس قدیمی از جمیله گرفت که زن در آن طلاهای مسروقه را به گردن و دست داشت. اگر انگیزه قاتل واقعا سرقت بود، این عکس برای ردیابی اموال مسروقه به درد میخورد.
بعدازظهر همان روز بازجویی از دو مظنون شروع شد، اول خسرو ـ نامزد مقتول ـ به سوالات کارآگاه جواب داد. البته شهاب در همان نگاه اول فهمیده بود قتل کار او نیست. خسرو مردی تنومند با مچهای چاق بود و به سوراخ اضافی بند ساعت احتیاجی نداشت، با وجود این شهاب سعی کرد از زیر زبان او اطلاعات بیشتری درباره مریم بیرون بکشد. دو ساعت بعد رحیم روبهروی سرگرد نشست، او لاغر بود آنقدر که میشد گفت ساعت متعلق به اوست، اما خودش قتل را قبول نداشت: «به خدا من از صبح خانه بودم اصلا نمیدانستم چه آتشی به زندگیام افتاده است.»
رحیم در یک تراشکاری کار میکرد، ولی مغازه از دو روز قبل به دلیل ترکیدگی لوله تعطیل بود برای همین هم رحیم کاری نداشت و در خانه استراحت میکرد. کارآگاه ساعت را به دست او امتحان کرد. بله میشد گفت خود خودش است، اما باید مدرک و دلیلی محکمتر به دست میآورد. رحیم میگفت این ساعت مال او نیست، اصلا در همه عمرش ساعت نداشته: «ساعت به چه دردم میخورد؟»
در اینباره میشد تحقیق کرد، البته فردا صبح. دیگر دیروقت شده بود و شهاب احساس خستگی میکرد. او اجازه داد خسرو برود اما رحیم آن شب را مهمان آگاهی بود. صبح روز بعد کار با تحقیقات محلی ادامه یافت. کارآگاه و دستیارش به تراشکاری رفتند و از صاحبکار رحیم درباره ساعت پرسیدند.
- حقیقتش اصلا دقت نکردهام ساعت دارد یا نه، شاید بچهها بدانند.
هر دو کارگر دیگر هم مثل رحیم مرخصی بودند، اما خانههایشان همان نزدیکی بود. یکی از آنها همان جوابی را داد که صاحب مغازه گفته بود، اما نفر دوم که با رحیم روی یک دستگاه کار میکرد، شهادت داد مظنون ساعت ندارد: «همیشه از من ساعت میپرسید. سر این باهم شوخی هم داشتیم دستش میانداختم و میگفتم اگر کارهای مرا هم انجام بدهد، تولدش برایش ساعت میخرم.»
پس رحیم هم با وجود همه تهدیدها و شاخ و شانه کشیدنهایش در قتل مریم نقشی نداشت. کارآگاه حالا باید دنبال مظنون تازهای میگشت؛ فردی که هیچ ردپا و نشانهای از او وجود نداشت. احتمال خصومت شخصی و انتقامگیری دیگر منتفی شده بود و به نظر میرسید قتل با همان نیت دزدی انجام شده است.
دو همکار به اداره که برگشتند، خبر تازهای را شنیدند؛ زنجیر طلای مسروقه جمیله در جیب یک معتاد پیدا شده بود. البته نمیشد از طرف بازجویی کرد، او زیادی مصرف کرده و راهی آن دنیا شده بود. جنازهاش را یک کارگر شهرداری صبح زود در فرحزاد پیدا کرده بود. میشد اینطور گفت که این معتاد قاتل است. ستوان تلفنی جمیله را احضار کرد تا ببیند متوفی را میشناسد یا نه، اما زن پادرد داشت و ظهوری مجبور شد خودش عکس جسد را پیش او ببرد. البته خانه پیرزن پلمب شده و او به خانه برادرش در همان نزدیکی رفته بود. جمیله عکس را که دید، با اطمینان گفت در همه عمرش چنین فردی را ندیده است. او عصبانی به نظر میرسید. به ستوان گفت: دیگر مزاحم من نشوید. من اعصاب درست و حسابی ندارم. دیشب تا صبح خوابم نبرد. به من چه مریم در خانه من مرده. خودتان بروید دنبال قاتل. من هیچ حرفی برای گفتن ندارم.
ظهوری تلفنی نتیجه تحقیقاتش را به رئیس اطلاع داد و آنها باهم در فرحزاد ـ همان جا که جسد پیدا شده بود ـ قرار گذاشتند. آن منطقه محل تجمع معتادان بود و کارآگاه توانست چند نفری را برای بازجویی پیدا کند. همهشان متوفی را میشناختند. اسمش عادل بود، هم مصرف میکرد و هم میفروخت.شاید زنجیر را هم به جای مواد به او داده بودند. یکی از معتادان وقتی دید شهاب توپ پری دارد و هیچ بعید نیست او را بازداشت کند، به حرف آمد: «فکر کنم زنجیر را دیروز بعدازظهر شایان به او داد. شایان یک سالی میشود که اینجا میپلکد. وضعش زیاد خوب نیست دیگر کسی به او نسیه نمیفروخت، اما دیروز این زنجیر را آورد و گفت مال مادرش است. حسابی خرید کرد من هم مهمانش شدم.»
مرد معتاد نشانی خانه شایان را تا حدودی بلد بود: «بچه بالاشهر است، طرفهای فاطمی مینشیند، ولی پدر و مادرش از آن ناخن خشکها هستند که به او پول نمیدهند. وقتی گفت زنجیر را مادرش به او داده، تعجب کردم. یکی دوباری جلوی در خانهشان رفتهام و میتوانم پیدایش کنم، ولی همین طوری نمیتوانم آدرس بدهم.»
کارآگاه مرد معتاد را سوار ماشین کرد و همراه ظهوری راهی خیابان فاطمی شدند. کمی در آن محدوده چرخیدند تا شاهد بالاخره نشانی را یادش آمد و درست همان خانهای را نشان داد که ستوان صبح برای تحقیق از جمیله به آنجا رفته بود. یعنی قاتل با پیرزن نسبتی داشت؟ هر سه وارد آپارتمان شدند و مرد معتاد به محض اینکه عکس شایان را روی میز پذیرایی آشپزخانه دید، گفت: خودش است.»
جمیله شوکه شده بود. پدر و مادر شایان هم همینطور. شهاب به پیرزن رو کرد و گفت: «ظاهرا قتل کار برادرزادهتان است. چرا نگفته بودید معتاد است.»
پیرزن به من و من افتاده بود: «فکر نمیکردم مهم باشد.»
- حالا کجاست؟
نه جمیله و نه پدر و مادر شایان حاضر نبودند در اینباره حرفی بزنند، اما بعد از یک ساعت مجادله گفتند، به ترمینال رفته تا به اصفهان برود. کارآگاه تلفنی موضوع را به بچههای اداره عملیات اطلاع داد و همان شب شایان در عوارضی قم دستگیر شد. شهاب صبح روز بعد از شایان بازجویی کرد. جوان معتاد قتل را گردن گرفت و گفت: پدر و مادرم برای مواد پول نمیدادند، چند بار از عمهام گرفتم ولی او هم دیگر حاضر نبود خرج کراک مرا بدهد. آن روز رفتم که با خواهش و التماس از او پول بگیرم. مستخدمش در را باز کرد و وقتی بالا رفتم و دیدم نیست، خانه را دنبال پول گشتم تا اینکه جعبه طلاها را پیدا کردم. مریم اجازه نمیداد طلاها را بردارم میگفت به جمیله خبر میدهد ما باهم درگیر شدیم و او را خفه کردم. خیلی خمار بودم و اصلا چیزی نمیفهمیدم از خانه بیرون زدم و رفتم فرحزاد تا مواد بخرم. تازه امروز صبح فهمیدم ساعتم گم شده اما مهم نبود، عمهام مرا لو نمیداد، پدر و مادرم هم وقتی فهمیدند چکار کردهام، پول دادند تا فرار کنم.»
کارآگاه باید اعترافات متهم را به بازپرس اطلاع میداد تا درباره پدر و مادر و عمه او هم تصمیمگیری شود. تبانی در فراری دادن متهم جرمی است که باید به آن هم رسیدگی میشد. (ضمیمه تپش)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد