در این همایش دو روزه که با همکاری مرکز فرهنگ و اندیشه جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران و انجمن علمی ـ دانشجویی فلسفه دین دانشگاه برگزار شد، محمدرضا سعیدآبادی، محمدرضا بهشتی، بابک احمدی، حسین شیخرضایی، محمود مروارید، علیاصغر مصلح و شهرام پازوکی به سخنرانی پرداختند که در ادامه خلاصهای از سخنرانی دو نفر آخر را که سخنرانان روز دوم این همایش بودند میخوانید.
دکتر علیاصغر مصلح ، پژوهشگر فلسفه، دانشیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی و عضو گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که حوزه مطالعاتیاش از فلسفه هگل و فلسفههای اگزیستانس تا فلسفه فرهنگ و فلسفه تطبیقی و عرفان نظری را در برمیگیرد و آثاری را در قالب کتاب و مقالات پژوهشی در همه این حوزهها به رشته تحریر درآورده است. وی در سخنرانی خود در همایش «فلسفه و مساله دیگری» به بررسی مساله «دیگری» با رویکردی تاریخی فلسفی به فرهنگ پرداخت.دکتر شهرام پازوکی دیگر سخنران این همایش بود که مبحثی را با موضوع «عرفان و حضور دیگری» ارائه کرد. وی چهره آشنای حوزه پژوهش در فلسفه و عرفان، عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران و عضو گروه فلسفه فرهنگستان هنر ایران است که دارای آثار متعدد فلسفی و عرفانی است.
همراه شدن مهرورزان
دکتر مصلح در این همایش گفت: سال آغازین قرن 21 با پیشنهاد ایران سال گفتوگو اعلام شد، اما در همین سال اتفاق بزرگی افتاد که منشأ بسیاری از جریانها برخلاف جهت گفتوگو شد. پیش از آن هم هانتیگتون این قرن را قرن چالش آمریکا و سایر تمدنها توصیف کرده بود و اکنون جنگ و گفتوگو تبدیل به دوگانهای شده که سرنوشت ما در این قرن به آن وابسته است و بستگی به این دارد که ما به کدام سمت برویم؛ این که دیگری را دشمن بدانیم یا این که سعی کنیم با او از در گفتوگو و تفاهم درآییم. اگر بخواهیم مسائل جامعه ایرانی را دستهبندی کنیم اکنون مساله گفتوگو و جنگ، فراتر از مسائل سیاسی خود را به ما نشان میدهد. این بحث اکنون بحثی سیاسی نیست، بلکه بحثی فرهنگی است؛ چرا که مساله جنگ یا گفتوگو برای ما به تلقی ما از دیگری برمیگردد و بستگی به این دارد که فهم من از دیگری چه باشد.سرنوشت رقابت بین جنگ و گفتوگو به استعداد فرهنگها و بخصوص استعداد آنها نحوه مواجهه با دیگری بازمیگردد. فرهنگ ایرانی از لطیفترین، محافظهکارترین و منعطفترین فرهنگهای جهان است و خرد جمعی ایرانیان به سمت سازگاری است. این روحیهایست که به اقتضای تجربه تاریخی ایرانیان برای آنان حاصل شده است و به تعبیری شاید این استعداد فرهنگ ایرانی، آن را به یکی از ممتازترین و بهترین فرهنگها در حرکت به سمت گفتوگو و همراهی بدل میکند.
البته به این جهت که فرهنگها همواره حاوی استعدادهای متعارضاند، حتی عرفان نیز که یکی از مهمترین عناصر و پارههای فرهنگی ماست میتواند حاوی نگاه قهرآلود و خشن به دیگری باشد، اما با همه این توصیفات همچنان وضع غالب، بخصوص در «عرفانخویی» ایرانیان مسالمت با دیگران است. ایرانیان در طول تاریخ همیشه بر این تلقی بودهاند که حقیقت امری منتشر است.
اکنون هر انسانی باید تعیین کند نگاهی مهرآمیز به دیگری دارد یا نگاهی قهرآمیز و یکی از مسائل مهم امروز جهان این است که کسانی که نگاه مهرآمیز به هم دارند باید به همدیگر نزدیک شوند. این جان نظریه گفتوگوی فرهنگی است. مساله گفتوگوی فرهنگها مسالهای سیاسی نیست، این ضرورت عالم ماست. مساله امروز جهان همراه شدن مهرورزان است؛ کسانی که دیگری را مهربانانه نگاه میکنند؛ هر کسی باشد و هر دینی داشته باشد؛ همین که خدا او را خلق کرده است باید به رسمیت شناخته شود و با مهر به او نگاه شود نه با قهر. این اقتضای زمانه است.
اما از سوی دیگر سرنوشت آینده جهان فقط تحت تأثیر این مسائل انسانی نیست؛ چرا که تمام مسائل تحت تأثیر ارادههای تک افراد نیست. ما در ساختاری زندگی میکنیم که سرمایهداری جهانی بر آن حاکم است و نقش تک انسانها اندک است. در این جهان ماشینهای قدرتمند بورژوازی و مناسبات قدرت افراد و ارادههای افراد را له میکند. در این جهان رسانهها، تحت تاثیر قدرت و مناسبات ثروت تصورات انسانها را میسازند. در چنین وضعی اگر یک فرهنگ میخواهد برای تاثیرگذاری بکوشد، باید به این فضای غالب توجه داشته باشد؛ باید متوجه باشد که همه چیز ثروت و قدرت است، ساختار و وضع غالب نیهیلیستی است، انسانها اغلب خنثی هستند و غریزه، جنسیت و مصرفگرایی مسائلی بسیار اساسی است.
بنابراین اگر در صدد احیای مواریث فرهنگیمان هستیم و اگر در صدد گسترش مهرورزی هستیم باید ابتدا توجه کرد خصوصیات کلان وضع زندگی ما چیست. اگر در وهله اول از این وضعیت فرا نرویم، به تعبیر مارکس، هر چه وارد این عرصه میکنیم دود میشود و به هوا میرود. امروز این سرنوشت بسیاری از فرهنگهاست. مدیریت فرهنگی بدون توجه به این فضای حاکم به خنثیشدن فرهنگ منتهی میشود. باید به این مساله توجه داشت که خصوصیات کلی فراگیر زندگی امروز ما با سادهنگری منافات دارد. به گمان من بحثهای روشنفکری نیز که در ایران مطرح شد اگر صرفا معطوف به مسائل بخشی و مسائل سیاسی و غافل از فضای کلی و فراگیر فرهنگی باشد، چه بسا بحثهایی سادهدلانه و سادهلوحانه باشد.
مدارا در عرفان اسلامی
در ادامه همایش دکتر پازوکی گفت: امروزه عرفان فراتر از مباحث دینی به عنوان یک نحوه تفکر که میتواند از تفکر ابژهساز مدرن عبور کند مطرح است. در عرفان اسلامی چگونه مساله غیرمنتفی میشود و تفکر راه به سوی عدم تقابل میان انسان و عالم و مبدأ عالم باز میکند، باید گفت مساله غیر در عرفان کاملاً در قلمرو توحید مطرح میشود. توحید در لغت و اصطلاح یعنی این که دو چیز یک چیز شوند یا دو چیز را یک چیز کنند. وقتی که دو چیز یک چیز میشوند دیگر غیر باقی نمیماند. توحید چه در مباحث وجودشناسی و چه در مباحث معرفتشناسی و چه در مباحث تئولوژی در هر یک به نحوی مورد نظر بوده است. عارفان مسلمان توحید وجودی را توحید حقیقی دانسته و آن را عبارت اخرای وحدت وجود نامیدهاند. این توحید وقتی حاصل میشود که غیر او در عالم وجود نه دانسته و نه دیده شود. منتها این توحید وجودی در ابتدای راه حاصل نمیشود، بلکه در مراتب عالیه سلوک پیدا میشود. در تفکر عرفانی این گونه غیر خود بهخود منتفی میشود.
غیریت خدا و انسان در عرفان این گونه منتفی میشود که از آنجایی که خداوند از روح خود در انسان دمیده است از این حیث انسان حقیقت الهی دارد و من حقیقی ذات حق است. البته باید توجه داشت که مراد از «من» در اینجا همین موجود محدود نیست که بحث حلول مطرح شود و در حقیقت مقصود این است که انسان عین هویت و حقیقت حق است. از همین جهت است که معرفت نفس عین معرفت حق است و البته نه مقدمه آن؛ آن گونه که در کلام و فلسفه و اخلاق مطرح میشود.
این معرفتی است که در ابتدای راه این معرفت حاصل نمیشود. اینجاست که عارفان به جای سخن از رابطه قانونگذارانه و رابطه صنعی، از رابطه حبی با خدا سخن میگویند و بر رابطه عاشقانه میان خدا و انسان تاکید میکنند؛ چرا که در هیچ موضوعی مانند رابطه عاشق و معشوق و عشق نفی غیریت نمیشود.
دومین نوع غیریتی که در عرفان نفی میشود غیریت خدا و عالم است. در حالی که متکلمین از رابطه خلقی و فلاسفه از رابطه علی میان خدا و عالم سخن میگویند، عرفا از تجلی حق در عالم سخن میگویند و خلقت قرآنی را به ظهور تفسیر میکنند. بنابر این آموزه آنچه هست ظهور حق و آیه اوست و تمام عالم محل ظهور این آیات است که از او جدا نیست.
سومین غیریتی که در عرفان اسلامی نفی میشود غیریت انسان و عالم است. در اینجا ایده اصلی جهانانگاری انسان است و این که عالم همان انبساط حقیقت وجود انسان است. در سنتهای عرفانی مختلف این مساله مطرح شده و در عرفان اسلامی هم عالم انبساط وجود انسان کامل و نور محمدی دانسته شده و از اصول اولیه است. جنبه معرفتشناختی نفی غیریت انسان و عالم هم در عرفان اسلامی با تاکید بر این مطلب که علم حقیقی به وجود، مشاهده حضوری است تأمین میشود و ادراک هم خود یک نحوه وجد تلقی میشود. در اینجا از این جهت که علم عین معلوم است مساله تفرقه نظر و عمل نیز منتفی میشود؛ یعنی با این علم، دانایی ما عین عمل است و مباحثی که در اخلاق طرح میشود که آیا عمل باید تابع نظر باشد یا نظر باید از عمل جدا دانسته شود، با این تلقی از علم اساسا جایی ندارد.
آخرین نحوه غیریت، غیریت انسان با انسان بوده که اساس مباحث جامعهشناسی مدرن است و اساس جامعه مدرن این است که افراد جامعه انسانی همه سوژههای متفاوتی هستند که نگاه ابژکتیو به دیگری دارند.
به لحاظ متافیزیکی غیریت انسان با انسان از نظر عرفانی منتفی است؛ چون دیگری من است و من دیگری هستم و آنچه در مورد خیر و شر و حسن و قبح و عمل صالح و... مطرح است به این برمیگردد که خدا دو گونه مظهر دارد؛ مظهر قهر و مظهر لطف. این مظاهر وقتی پیدا میشود که تعینات حق پیدا شود.
به لحاظ اعتقادی هم مساله غیریت به این برمیگردد که کسی نیست که به قول مولوی صدزبان باشد و زبان مشترک ما شود و به ما بگوید که همه داریم یک چیز میگوییم، اما از لحاظ عملی در مورد نسبت انسان به انسان دیگر به عنوان غیر، اساس نگاه عرفانی همان است که شیخابوالحسن خرقانی گفته بود که «هر کس در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید». بر همین اساس مساله مدارا در عرفان اسلامی حاصل یک بینش بوده و یک استراتژی نیست. این بینش هم به نحوه رفع غیریت انسان و انسان در بعد متافیزیکی و هم به نحوه رفع آن در بعد اعتقادی برمیگردد.
سیدمهدی موسوی / جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد