زندگی خصوصی هنرمندان شناخته شده و تفاوتهای آن با زندگی دیگران، همیشه یکی از مسائل جذاب و کنجکاوی برانگیز برای مردم بوده است. در ذهن همه ما سوالات متعددی درباره نوع زندگی این ستاره ها و جزییات ریز و درشت آن شکل میگیرد و البته بیشتر مواقع هم بی جواب میماند. در میان این هنرمندان، نیوشا ضیغمی و همسرش آرش پولادخان از معدود زوجهایی هستند که بی پرده پوشی درباره زندگی خصوصیشان صحبت میکنند و برخلاف بسیاری دیگر از این مسئله ابایی ندارند.
چیزی که از بیرون به نظر میآید این است که شما در کار و زندگی خیلی فعال، پرانرژی و باروحیه هستید. این انرژی از کجا میآید و خود شما چقدر در حفظ این روحیه تلاش میکنید؟
من فکر میکنم زمان بزرگترین سرمایه هر آدمی است که از دید خیلی ها پنهان مانده. یعنی معمولاً افراد در طول زندگی دائماً به فردا یا اشتباهاتی که در گذشته انجام داده اند فکر میکنند، اما من سعی میکنم در زمان حال زندگی کنم. همیشه به این موضوع فکر می کنم که شاید من تا یک ساعت دیگر نباشم، پس دم را غنیمت میشمارم. قطعاً حال من هم بد میشود، اما هیچگاه داشته هایم را نادیده نگرفته ام. معمولاً آدمها داشته هایشان را دارایی شان میدانند، اما من واقعاً فکر میکنم بزرگترین دارایی هر انسان عمر و زمان او است، بعد از آن سلامتی و بعد هم فکر او.
خیلی از آدمهای بزرگ دنیا بوده اند که بارها ورشکست شده اند، اما چون فکر داشته اند دوباره ایستاده اند. من فکر می کنم هر انسانی با داراییاش که همین چیزهایی است که ذکر کردم، میتواند زندگی اش را تغییر دهد. هیچکس از بدو تولد قرار نبوده متکدی شود، بلکه شرایط زندگی او را به این سمت کشانده است. درست است که خانواده و اقلیمی که در آن به دنیا میآیی اهمیت دارد، اما من سعی میکنم به این وجوهی که شمردم خیلی بیشتر از چیزهای دیگر فکر کنم. |
آدمی نیستم که خیلی اهل غر زدن باشم و همیشه سعی میکنم وقتی اتفاق بدی میافتد، بگردم و بُعد مثبت آن را پیدا کنم. چون فکر میکنم در هر اتفاق بدی، یک وجه مثبت وجود دارد که شما بعداً متوجه آن میشوید. موضوع دیگر این است که هیچگاه در زندگیام سعی نکرده ام به آدمهای دیگر به عنوان وسیله نگاه کنم. شغل ما شرایطی را برای ما رقم میزند که یک روز مجبور میشویم با گروه فیلمبرداری کنار جوی آب غذا بخوریم و یک روز به دفتر بزرگترین مسوولان کشور برویم و یاد بگیریم که با این دو مدل زندگی چطور کنار بیاییم. هر انسانی فرصت یکبار زندگی دارد اما سینما این فرصت را به تو میدهد که بارها و بارها زندگی های مختلف را تجربه کنی و این موضوع بیش از شهرت سینما برایم جذاب است. فکر میکنم تمام این موارد در زندگی به انسان درس میدهد و من خیلی به این چیزهای کوچک و ریز توجه میکنم.
این نگاه به زندگی ذاتی بوده و از کودکی این روحیه را داشته اید یا اینکه بخشی از آن در اثر تمرین و نوع زندگی به وجود آمده؟
این سوال خیلی برایم جالب بود. دیروز قرار بود یک داستان کوتاه درباره اسباب بازی بنویسم که فرصتی برایم پیش آمد تا به کودکی ام فکر کنم؛ من آن دوران خیلی آدم رویاپردازی بودم. خیلی اوقات داستانهای عجیب و غریبی تعریف میکردم و همیشه با شخصیت داستانهایی که برایم تعریف میکردند زندگی میکردم. با بچه های دیگر خیلی فرق داشتم...
این رویاپردازی همراه با انزوا بود یا صرفاً دنیای دیگری داشتید؟
نه منزوی نبودم. من تک فرزند بودم و خاله ها و عموهایم هم آن زمان متأهل نبودند و هیچ بچه ای دور و بر من نبود؛ پس مجبور بودم با اسباب بازی هایم زندگی کنم. آن دوران مادرم هم خیلی دوست نداشت به مهدکودک بروم و پیش مادربزرگم می ماندم. الان که به آن دوران نگاه می کنم، می بینم که آن زمانها هم دوست نداشتم آدم معمولی باشم. الان فکر می کنم که شاید آن زمان بعضیها با خودشان میگفتند که چه بچه دروغگویی است؛ اما آنها دروغ نبود، بلکه دنیای من آن شکلی بود. شاید باید الان از پدر و مادرم تشکر کنم که بهم نگفتند کم حرف بزن، چون من خیلی حرف میزدم! الان که فکر می کنم می بینم که دنیای متفاوتی برای خودم داشتم.
چه چیزی کمک کرد که این موضوع شکل عینی تری به خود بگیرد و تبدیل به بلندپروازی شود؟
پدرم استاد شیمی بود و خیلی دوست داشت که در زمینه کارهایی مثل مهندسی و اینجور چیزها تحصیل کنم. زمانی که به دبیرستان رفتم، دیدم اصلاً ریاضی را دوست ندارم و با کلی مکافات توانستم به هنرستان بروم. آنجا بود که فهمیدم به کارهای هنری علاقه مندم و تصمیم گرفتم چون کاری را کرده ام که برخلاف میل پدرم بوده، تلاش کنم که موفق شوم تا بهانه ای برای سرزنش کردن به دستشان ندهم. به هر حال مسیر زندگی، آدم را پخته تر می کند و در این مسیر به این نتیجه رسیدم که دوست دارم یک سری کارهایی انجام دهم که باید برایشان تلاش هم بکنم.
چقدر از رویاها و دنیایی که در کودکی داشتید به واقعیت پیوست؟
خیلی. اینطور بگویم که لااقل خیلی فاصله گرفتم از زندگی نرمالی که خیلی از آدم ها ممکن است داشته باشند. از همان بچگی که می پرسیدند دوست دارید چه شغلی داشته باشید، من می گفتم میخواهم نویسنده یا هنرپیشه شوم. این را مادرم چند وقت قبل، از نوشته هایم به من نشان داد. الان در بعضی از کلاس های موفقیت میگویند هر چیزی که به آن فکر کنی همان میشود، اما اینطور نیست و باید برایش یک حرکتی هم بکنی! به تازگی در این عرفانهای مدرنی -که خیلی ها دنبال آن می روند- میگ ویند به یک چیزی فکر کن تا برایت پیش بیاید. اما نه، از این خبرها هم نیست. آدم تا برای چیزی زحمت نکشد، به این راحتی به آن نمی رسد. اما فکر می کنم خود آن فکر و خواسته به تو جهت مید هد.
در زندگی هر کس دوره های بد هم وجود دارد. آن زمانها که حال و روز خوبی نداشته اید، راهکارتان برای بهتر شدن و امید به آینده چه بوده؟
گاهی اوقات بعضی شرایط ممکن است در زندگی و جامعه تو را به یک رکود ناگزیر ببرد. فکر می کنم رکودی که در دو سال گذشته برای من پیش آمد، باعث شد که فکر کنم و برای آینده برنامه ریزی کنم. با خودم گفتم بعد از هر سربالایی قطعاً یک سراشیبی است و این شب قرار است یک زمانی روز شود. گاهی اوقات یک موضوع می تواند شما را به جایی ببرد که کلاً همه چیز را رها کنی و تمام کارهایی که کردهای را نابود کنی و یا اینکه میتوانی بگویی الان من مجبورم که کار نکنم و باید بنشینم. آن وقت در آن نشستن باید برنامه ریزی کنی. من هم سعی کردم در 2 سال گذشته برای آینده برنامه ریزی کنم و الان هم خوشحالم، چون شاید آن دو سال مکث برایم لازم بود.
این مکث، خودخواسته بود؟
بله. کاملاً خودخواسته بود و دلم می خواست از آن شرایط دور باشم و کارهای دیگر را برنامه ریزی کنم. اما هیچگاه در هیچ شرایطی ناامید نشدم و سعی کردم آدم منفی بافی نشوم.
این جنبه شهرت که آدم نتواند مثل افراد عادی زندگی کند، به اینکه شما بتوانی به نقاطی که در زندگی برای خودت در نظر گرفته ای برسی کمک می کند یا بیشتر دست وپاگیر است و مانع رسیدن به اهداف زندگی شخصی؟
من شهرت را دوست دارم، چون اصلاٌ دست و پای من را نمی بندد. من مثل همه آدمها زندگی می کنم و اصلاً خیلی اوقات فراموش می کنم که شهرت دارم. با همه راحت هستم و کارهایی میکنم که شاید نباید بکنم...
مثلاً چه کارهایی؟
مثلاً خیلی راحت برای خودم در خیابان راه می روم، خیلی راحت برای خرید به «شهروند» میروم، هر کس که پیشم بیاید و بخواهد با من ارتباط برقرار کند، خیلی راحت این کار را می کنم و... اصلاً اینطور نیست که بگویم چون من آدم معروفی هستم، دیگر با مردم حرف نمی زنم.
پس این موضوع محدودیتی برای شما ایجاد نکرده؟
نمیتوانم بگویم هیچی. ایجاد کرده، اما من را اسیر نکرده است. البته خیلی اوقات از نوع زندگی کردنم مراقبت کرده ام، چون با خودم فکر کرده ام که ممکن است الگوی بعضیها باشم، پس وظیفه دارم که یکسری کارها را نکنم. اما به نظرم هر کس که می گوید من اسیر شهرت شده ام و از این موضوع ناراحتم، دروغ میگ وید. چون اگر بد است، پس چرا اینقدر دنبال آن می دوید؟! من فکر میکنم شهرت، ثروت، مقام و تمام چیزهایی که انسان به صورت غریزی دنبال آن است، یک شمشیر دو لبه هستند؛ هم میتواند از ریشه تو را بزند و هم می تواند به درجات بالا برساند. کمااینکه خیلی آدمهای مشهور در دنیا داشتیم که زود مردند، درگیر اعتیاد شدند و اتفاقات بد برایشان افتاد. بستگی به این دارد که وقتی کسی به یک موقعیت ویژه میر سد، توان هضم آن را دارد یا نه. در واقع مثل یک ریاضت می ماند. شاید باورتان نشود، اما من در هفته دهها بار این حرف را به خودم میزنم که فکر نکن خبری شده، اینها همه حباب است و فردا ممکن است نباشد. چون اگر غیر از این باشد، مثل خیلی از آدمهایی می شوی که اینقدر درگیر شهرت میشوند و اینقدر خودشان را باور میک نند که زندگی واقعی را از یاد برده و به سن میانسالی که میرسند، افسردگی می گیرند.
به هرحال این شهرت مسیر طبیعی زندگی و لذات و هر چیزی که می توانسته برای یک نفر در شکل نرمال وجود داشته باشد را تغییر میدهد. این را که نمی شود منکر شد.
بله. کاملاً درست است.
این را هم قبول داریم که قشری از هنرمندان که برای مردم محبوب هستند، مجبورند زندگی ای داشته باشند که ممکن است از هنجارهای طبیعی خودشان فاصله داشته باشد؟ شما می گویید می توان این را به شکلی که خودتان می خواهید پیش ببرید و برایتان زندگی را سخت نکند؟
البته نمی گویم که هیچ تأثیری ندارد، اصلاً ممکن است من ناراحت باشم و دلم بخواهم در ماشین ام بنشینم و گریه کنم. چند وقت پیش اتفاقی برای همسرم افتاد که خیلی حالم بد شد. در ماشین داشتم برای یکی از دوستانم تعریف میکردم که یکدفعه زدم زیر گریه. سرنشین ماشین بغلی شیشه را داد پایین و گفت خانم ضیغمی شما دیگر چرا گریه می کنید؟! گفتم آقا ولم کن! اصلاً دلم میخ واهد امروز گریه کنم (خنده). به هرحال تو هم انسانی و شاید یک روز دلت بخواهد گریه کنی یا هر چیز دیگر. اما وسط آن گریه کردن خنده ام گرفت و گفتم ببین من حتی گریه هم نمیتوانم بکنم (خنده).
این تغییراتی که در زندگی شخصی چهره های مشهور به وجود میآید -مثل همین خلوتی که سخت تر به دست میآید- در خیلی از روابط اجتماعی آنها هم تأثیر میگذارد. خانم «هدیه تهرانی» به این معروف است که اگر دلش بخواهد مثلاً یک ماشین داغون سوار شود، به حرف دیگران توجه نمی کند و سوار میشود؛ اما خیلی ها می گویند که ما به خاطر شرایطمان مجبوریم یکسری چیزها را رعایت کنیم و نمی توانیم به طور مثال با لباس دمدستی به خیابان بیاییم. شما چطور به این قضیه نگاه میکنید؟
من سعی میکنم خودم را به یکسری چیزها مقید نکنم. فکر می کنم خیلی رفتارها به شخصیت خود آدم مربوط میشود؛ برخی زندگی ساده را دوست دارند و برخی هم ندارند. من قبل از اینکه بازیگر شوم هم خیلی دوست نداشتم مثلاً شلخته لباس بپوشم. در کل سعی میکنم جوری زندگی کنم که خودم را معذب نکنم، اما از طرفی هم میگویم من ناخودآگاه الگوی گروهی از آدمها شده ام. شما باورتان نمی شود که مردم به چه چیزهایی دقت میکنند، مثلاً می بینی که یک دختربچه 10 ساله به کوچکترین کاری که کرده ای نگاه کرده. من می گویم وقتی در این موقعیت قرار گرفته ام، وظیفه دارم که حواسم به کارهایم باشد. مثلاً ازدواج و طلاق آدمهای شناخته شده خیلی مهم است، در صورتی که الان آمار طلاق در جامعه ما سر به فلک کشیده! به این دلیل است که همه به تو به شکل دیگری نگاه میک نند و تو درگیر مسائلی می شوی که از قبل به آن واقف بوده ای. پس مسئولیت سنگینی داری. هر چیزی یک بهایی دارد و بهای شهرت هم این است که باید یکسری چیزها را مراعات کرد.
به نظر می رسد زندگی شخصی خیلی از بازیگران تحت الشعاع این موضوع قرار گرفته. اگر خیلی از خانمها یا آقایان بازیگر دیر ازدواج میکنند، شاید ناشی از همین موضوع باشد. به هرحال دیدگاه آدم تغییر می کند و ممکن است نتواند آن معیارهای قبل را داشته باشد.
شکی نیست که زندگی مشترک با زندگی مجردی تفاوت دارد، اما من فکر میکنم آدم باید ببیند که چه چیزی برایش مهمتر است. هیچوقت اینطور نیست که بگویم من به عنوان یک زن دلم میخواهد تنها بمانم و خودم میتوانم همه کارهای زندگی ام را انجام دهم. به هر حال من یک زن هستم و اگر رئیس جمهور هم شوم یک زن ام. زن هم دوست دارد که یک پشتوانه داشته باشد. همه چیز که موقعیت و پول نیست، پس تکلیف روح آدم چه میشود؟
شاید این ویترینی که یک عده برای خودشان قائل هستند، در اینجا -به خصوص ایران- جدیتر از غرب است. در غرب آدمها خیلی راحت ازدواج می کنند و بچه دار می شوند، اما اینجا انگار نوعی ترس از این قضیه وجود دارد.
کاملاً درست است. آنها در هالیوود در یک جامعه خیلی بازتر زندگی می کنند و با اینکه فرم بدن و صورتشان برایشان خیلی مهم است، می بینیم که خیلی راحت ازدواج میکنند و بچه دار می شوند. ما ازدواج می کنیم، طلاق می گیریم و جلوی هر کاری که انجام می دهیم، همیشه یک پرده می کشیم و می گوییم ما این کارها را نکرده ایم. آدم چرا باید به خودش دروغ بگوید؟ اگر واقعاً طلاق اینقدر مسئله فاجعه آمیزی بود که هیچگاه در مذهب و دین ما وجود نداشت. پس وقتی هست، یعنی اینکه تو می توانی قبل از مرگ یک تصمیم دیگر هم بگیری. بازیگر هم مثل باقی آدمهاست، اگر یک روز ازدواج کرد و به طلاق رسید، قرار نیست حکم اعدامش صادر شود. من فکر می کنم اگر آدم بنشیند و فکر کند که از زندگی چه می خواهد، خیلی راحت با موقعیت های زندگی روبرو می شود.
شما به هر حال با این موضوعات از نزدیک در ارتباط هستید و شاید ما که یک مقدار از آن دوریم خیلی متوجه آن نباشیم. به طور مثال اگر «آنجلینا جولی» باردار میشود، از او در این حالت عکس میگیرند و روی جلد مجلات میرود و مدام راجع به حس بچه جدید و تغییرات زندگیشان صحبت میکنند. خیلی هم دوست دارند این زندگی خانوادگی را به دیگران نشان دهند. اما اینجا از نشان دادن زندگی خانوادگی خیلی ابا دارند و اگر مثلاً یکی از هنرمندان ما باردار شود، این موضوع را بروز نمیدهد تا وقتی بچه او یک ساله شود!
من می توانم نظر و دیدگاه خودم را در این زمینه بیان کنم. خود من زمانی که ازدواج کردم خیلی راحت با همسرم به تلویزیون و مطبوعات آمدم. شاید برخی از چهره های سرشناس تصور میکنند زمانی که بحث ازدواج مطرح میشود، بخشی از طرفدارانشان را از دست میدهند، شاید فکر میکنند که محبوبیتشان کم میشود، شاید به این فکر میکنند که اگر یک روز نخواهیم زندگیمان را ادامه دهیم بعدش چه میشود و...
از نظر من یکی از خانمهای بسیار موفق در این زمینه خانم «لیلا حاتمی» هستند. ازدواج و بچه دار شدنش را همه میدانند، با وجود دو بچه کارش را بهتر از خیلی های دیگر انجام میدهد، زندگی سالم، سلامت روانی و سلامت کاری دارد و همه کارهایش را هم به خوبی انجام میدهد. من فکر می کنم این موضوع یک مسئله شخصی و درونی است. اگر آدم در هر زمینه ای کارش را بلد باشد، هیچ چیز نمی تواند از طرفدارانش کم کند. من که این نوع زندگی را نمی پسندم و اصلاً شاید این موضوعی که شما بیان کردید، از نسل گذشته به ما انتقال پیدا کرده. به نظرم خیلی مسئله جامعه شناسانه و روانشناسانه ای است و شاید نیاز به یک تحلیل عمیق دارد.
اینکه قدیم همه چیز خیلی مخفی و به اصطلاح توی پستو بوده است؟
نه، مثلاً قصه های زندگی بسوز و بساز قدیمی ها را می شنویم که شاید ترس از آبرو داشته اند یا اینکه همیشه زن فرمانبردار بوده و... اگر به گذشته نگاه کنید، این زندگی مردسالارانه وجود داشته و شاید ته نشین آن تفکر هنوز در جامعه ما به چشم می خورد، چون زنها میخواهند بگویند که من حرفی برای گفتن دارم و میخواهم یک انسان مستقل باشم. در واقع از آن طرف بام افتاد ایم.
یکی از کسانی که سینما را کنار گذاشت، خانم «کتایون ریاحی» بود. اصلاً شاید به همین دلایلی که شما میگویید تصمیم گرفت سینما را ترک کند. خانم ریاحی زندگی خانوادگی خیلی برایش مهم بود و حاضر نشد خودش را فدای سینما کند.
بله. خانم ریاحی جزو بازیگرانی است که جز شخصیت هنری، شخصیت واقعی اش هم برایم خوشایند بوده. ایشان به قدری مهربان است و نگاه انسانی دارد که راغب شدم با ایشان در مرکز خیریه ای که دارند همکاری کنم و اعلام کردم که هر کمکی از دست من بربیاید برای شما انجام خواهم داد. من او را همیشه به عنوان یک فرد مهربان که روح آرامی دارد و این آرامش را به انسان منتقل می کند، شناخته ام. خیلی خوشحالم که یک خانم بازیگر با چنین روحیه اخلاقی میبینیم که تصمیم گرفته در کنار هنرش فعالیت خیریه هم انجام دهد. دغدغه ایشان را خیلی دوست داشتم و دلم می خواست بتوانم در این زمینه به او کمک کنم. از این به بعد هم هر زمان که بخواهند این کار را انجام خواهم داد.
خیلی جالب است که شما اینقدر راحت درباره زندگی خودتان صحبت میکنید. میخواهم بدانم با توجه به همه جهاتی که صحبت کردیم خود شما مشکل ندارید که اگر بخواهید فرزندی داشته باشید، عکستان روی جلد مجلات چاپ شود؟
نه دیگه. من هم می خواهم عکسش را بفروشم به مجله شما! (باخنده) اگر هالیوود بود، الان یک سرمایه گذاری می کردم و چند میلیون دلار عکسش را می فروختم (خنده). جدا از شوخی، چرا که نه. مگر زنی که بازیگر شد یا در جامعه موقعیتی پیدا کرد، دیگر زن نیست! هنوز زن است، هنوز مادر است، هنوز همسر است. اگر اینطور نباشد، آدم به سن 50 سالگی میرسد و ناگهان میبیند که بچه ندارد! بعد هم میگوید که من دیگر نمی توانم بچه داشته باشم.
احساس میکنم در مورد شما اتفاق خوبی در آینده خواهد افتاد. اصلا دوست دارید بچه داشته باشید؟
بله. چرا که نه!
ما کلی صحبت کردیم درباره اینکه خانمهای هنرپیشه نباید با خانمهای عادی تفاوت داشته باشند. برگردیم به اول گفتگو و موضوع کودکی شما که می گفتید با بچه های دیگر تفاوت داشتید. الان حس میکنید با آدمهای دیگر چه تفاوتهایی دارید؟ مثلاً زندگی خانوادگی شما همان قدر شبیه آدمهای دیگر هست؟ همانقدر دوست دارید آشپزی کنید، خانه را تمیز کنید یا خیلی کارهای دیگر؟
واقعاً ناخواسته از خیلی چیزها محروم می شوی، چون زمان کم می آوری. بعضی وقتها فکر می کنم که کار خانم های خانه دار خیلی سخت است. یک روز که تصمیم به آشپزی می گیری، قشنگ تا ساعت 4 بعدازظهرت به سرعت میگذرد! چرا دروغ بگویم؟ شاید زندگی من شبیه زندگی همه خانم هایی که در خانه هستند نباشد، اما دوست دارم و سعی می کنم جوری زندگی کنم که خیلی غیرمعمولی نباشد. البته واقعاً وقت انجام برخی از کارها را ندارم.
یعنی فقط مشکل وقت است؟ اگر زمان داشتید، همان قدر که ممکن است یک خانم خانه دار علاقه داشته باشد، شما هم دوست داشتید که مثلاً قرمه سبزی درست کنید؟
راستش را بگویم؟ (خنده) من واقعاً آشپزی کردن را خیلی دوست ندارم. نه اینکه از زمانی که بازیگر شدم علاقه ام را از دست داده باشم، نه، قبلاً هم دوست نداشتم.
اگر زمان کافی داشتید کدام یک از کارهای شخصی خانوادگی برایتان جذابتر بود؟
من خرید روزمره خانه را خیلی دوست دارم.
که آن هم باز داخل خانه نیست!
بله، آن هم داخل خانه نیست (خنده). حتی چیدمان داخل خانه و خیلی چیزهای دیگر را هم دوست دارم. چون کار خانه که فقط آشپزی نیست.
به گل و گلدان چطور؟ مثل «مهراوه شریفی نیا» که عاشق گل و گلکاری است.
نه، من گلباز حرفه ای نیستم اما گیاهان را دوست دارم.
هنرهای دیگر چطور؟ مثلاً هیچوقت خیاطی کرده اید؟
دگمه دوخته ام (خنده)!
اینها را قبل از ازدواج با همسرتان طِی کرده بودید که علاقه زیادی به این چیزها ندارید؟
بله. من همه چیز را گفتم. همسرم اینقدر من را درک میکند که واقعاً باید ازش تشکر کنم. بیشتر از چیزی که فکر میکردم شرایط من را درک میکند. گاهی اوقات که خودم را جای او میگذارم، میبینم که اگر من بودم، نمیتوانستم تحمل کنم.
فکر می کنم این موضوع که شما یکدیگر را درک می کنید و با هم تفاهم دارید را همه میدانند. می خواهم اگر ممکن است کمی از اختلاف نظرهایتان بگویید. اینکه سر چه موضوعاتی هیچوقت با هم کنار نیامدید؟
(مکث و فکر)... آرش به خاطر کارش خیلی با تلفن صحبت میکند و من سر این موضوع خیلی غر میزنم. آن اوایل خیلی عصبی می شدم، اما بعدها با خودم گفتم کارش اینطور است دیگر، من چه کار کنم! نه اینکه بگویم چرا حرف میزنی، بلکه می گفتم چرا مثلاً نمیتوانی غذایت را درست بخوری و یا مثلاً وسط صبحانه پنجاه دفعه باید بلند شوی و بنشینی. بعد به خودم گفتم کار من هم یکسری چیزها دارد که او دوست ندارد، خب او من را قبول کرده و من هم قبول کرده ام دیگر. او هم خیلی اوقات اذیت میشود، مثلاً به خانه می آید و من نیستم. یا مثلاً خیلی از چیزهایی که خانمهای خانه دار میتوانند داشته باشند را من نمیتوانم انجام دهم، اما او شرایط را درک میکند و من هم سعی کرده ام در زمان هایی که هستم، آن را جبران کنم. واقعاً زندگی یک خانم بازیگر سخت است و فکر می کنم با هیچ شغل دیگری قابل مقایسه نیست. به هر حال او من را درک کرد و من هم سعی کردم او را درک کنم، اما بالاخره هنوز سر یکسری مسائل با هم بحث میکنیم که کاملاً هم طبیعی است.
با این اوصاف، به نظر می رسد باید در برخی از بخش ها یک تجدید نظری بکنید، چون اگر بخواهید بچه داشته باشید، با این کار زیاد شما و کار زیاد همسرتان اوضاع یک مقدار سخت خواهد شد.
من خیلی اوقات دلم میخواهد بچه داشته باشم، اما وقت نمیشود (خنده).
گفتید همسرتان سر صبحانه چندین بار بلند میشود، انشاءالله صبحانه را که دیگر خودتان درست میکنید؟!
بله.
صبحانه که یک نان و پنیر است و با این شرایط شما بعید است چیز مفصلی باشد (خنده جمعی). چند سالی است مد شده که بازیگران کارهای جنبی هنری (مثل نمایشگاه عکس، نقاشی و مجسمه سازی و...) انجام میدهند. شما هم درکنار بازیگری تجربه های متفاوتی داشته اید.
من فقط وارد بحث تهیه کنندگی شدم که کار خیلی سختی است. به جز آن یک کلینیک پوست و زیبایی هم داریم.
همچنان درگیر کلینیک هستید؟
بله. مکان آن را تغییر داده ایم. در آنجا من شریک داشتم، اما اینجا (کلینیک جدید نیوشا ضیغمی) دیگر برای خودم است و با تجربه جدیدی آن را راه اندازی کرده ام. یک مدت هم وارد پروسه تولید فیلم شدم که واقعاً احساس میکنم کار خیلی مردانه ای است. سعی کردم این کار را بیشتر آرش انجام دهد تا من، چون خیلی روحیه مردانه میخواهد.
البته این امتیاز شما است که دغدغه نان ندارید، چون خیلی از بازیگران به خاطر همین دغدغه مجبور به کار میشوند و نمی توانند مثل شما 2 سال کار نکنند.
من فکر میکنم این مسئله امنیت شغلی در ایران فاجعه است و هیچ پشتوانه ای در این زمینه وجود ندارد. شما فکر کنید که آدم شناخته شده ای هستید و درگیر اجاره خانه و بچه و... در این صورت مجبور به انجام کارهایی میشوید که دوست ندارید! من فکر میکنم بازیگران ناگزیرند که یک شغل دوم داشته باشند. گاهی اوقات انتقادهایی را به بازیگران می بینم که مثلاً چرا رفتی فلان فیلم را بازی کردی؟ خانم یا آقای محترم! تا حالا صاحبخانه شما پشت در آمده تا اجاره بخواهد؟! شاید یک منتقد هیچوقت نتواند خودش را جای او بگذارد و فقط از موضع انتقاد به آن نگاه کند. (مجله زندگی مثبت)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد