سروان در اداره در حال تحقیق روی پروندهای بود که صدای زنگ تلفن بلند شد. سرهنگ با او کار داشت. پرونده را داخل کشو گذاشت و به سمت دفتر رئیس پلیس رفت. سرهنگ پروندهای را به او داد و گفت: کارهایت را انجام بده فردا باید بروی ماموریت. مرگ مشکوکی در یکی از روستاهای شمالی کشور رخ داده و از ما درخواست کمک شده است. تصمیم گرفتیم شما برای تحقیق به آنجا بروی.
سروان حکم ماموریت را گرفت و راهی دفترش شد. کارهایش را انجام داد و عصر به سمت خانه حرکت کرد. پرونده قتل را داخل کیفش گذاشت تا شب آن را مطالعه کند.
پرونده قتل مربوط به مرگ پسر جوانی به نام احمد بود که بر اثر شلیک گلوله به سینهاش جان باخته بود. روز حادثه احمد با یکی از دوستانش برای شکار به دشت رفته بود که این حادثه برای او رخ داد. محسن که شاهد این ماجرا بود، در تحقیقات گفته بود، احمد در حال تمیز کردن اسلحهاش بود که ناگهان گلولهای شلیک شد و به خودش اصابت کرد.
از سوی دیگر، خانواده احمد با طرح شکایتی مدعی شده بودند که محسن بهخاطر کینهای قدیمی احمد را به قتل رسانده و خواستار رسیدگی به پرونده شده بودند.
کارآگاه میری نکات پرونده را یادداشت کرد و خوابید تا صبح راهی محل حادثه شود. وقتی به روستا رسید هوا روبه تاریکی میرفت. به خانهای که برایش در نظر گرفته شده بود رفت، تا صبح فردا تحقیقات را آغاز کند. صبح مامور پلیس آگاهی به دنبالش آمد تا به محل شلیک گلوله بروند. محل حادثه تا روستا 20 دقیقهای فاصله داشت. احمد در دامنه کوه از پا درآمده بود. مامور آگاهی در تشریح ماجرا گفت: من پس از حادثه به محل آمدم. جسد کنار تخته سنگی قرار داشت و اسلحهای شکاری در کنارش افتاده بود. گلوله به سینهاش اصابت کرده، پوکه نیز در فاصله دو متری او پیدا شد.
سروان سپس به خانه احمد رفت تا درباره دلیل خانوادهاش برای قتل بپرسد. زن و مرد سالخورده لباس مشکی به تن داشتند و پیرزن اشکهایش بند نمیآمد. پدر احمد در حالی که سعی میکند همسرش را آرام کند میگوید: احمد و محسن از بچگی با هم بزرگ شدند.
محسن پسر شروری بود، اما احمد شاگرد اول روستا و خیلی مودب بود. ما همیشه از او میخواستیم از محسن دوری کند. وقتی پسرم در دانشگاه قبول شد، محسن به او حسادت کرد و سعی داشت از پسرم انتقام بگیرد، سرانجام هم انتقام گرفت.
چرا باید از دوست دوران بچگی خود انتقام بگیرد؟
موفقیتهای احمد و شکستهای محسن باعث شد او سرخورده شود و اهالی روستا همیشه پسرم را به رخ او بکشند.
غیر از این حس انتقام دلیل دیگری هم دارید؟
پسرم تیرانداز خوبی بود و امکان ندارد او هنگام تمیز کردن اسلحه سهلانگاری کند.
کارآگاه حرفهای این مرد را صورتجلسه کرد. مامور آگاهی او را به اقامتگاهش رساند تا استراحت کند.
صبح فردا سراغ محسن رفت. پسر جوان در یک کارگاه آهنگری کار میکرد. خودش را معرفی کرد و از او خواست به پرسشهایش پاسخ دهد.
در مورد روز حادثه بگو؟
من و احمد برای شکار به دشت رفتیم. هرچه گشتیم حیوانی برای شکار پیدا نکردیم. در حال بازگشت بودیم که احمد خسته روی تخته سنگی نشست. من هم با فاصلهای یک متری کنارش نشستم. احمد در حال تمیز کردن اسلحه بود که ناگهان گلولهای شلیک شد. خودم را به او رساندم که دیدم گلوله به سینهاش اصابت کرده و غرق در خون است. چند بار صدایش کردم، اما مرده بود.
بعد چه کار کردی؟
هراسان به روستا رفته و کمک آوردم.
چرا او را به روستا نبردی؟ شاید هنوز زنده بوده.
نه قلبش از کار افتاده بود.
اسلحه احمد چه بود؟
اسلحه شکاری لوله بلند.
سروان میری از محسن خواست زیر برگههایش را امضا کند و سپس به اقامتگاه رفت. شب که روستا در سکوت فرو رفت، پرونده را با اظهارات پدر احمد و تنها مظنون ماجرا بررسی کرد.
صبح به دادسرا رفت و با اشاره به دو دلیل محسن را به عنوان قاتل معرفی کرد.
پسر جوان وقتی دستگیر شد، دوباره اظهارات قبلیاش را تکرار کرد، اما در ادامه لب به اعتراف گشود و گفت: به خاطر انتقام و به بهانه شکار، احمد را به دشت برده و کشتم.
وحید شکری / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
شما خواننده گرامی با معرفی قاتل و با اشاره به دو دلیل کارآگاه میتوانید در مسابقه معمای پلیسی شرکت کنید. پاسخ خود را همراه نام و نام خانوادگی به شماره 300011224 ارسال کنید.
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد