فارغ از تعاریف آکادمیک، بازیگری در نظر عموم جامعه مترادف است با شهرت و پول و همین تعریف خامدستانه، رنگ و لعاب جذابیت بر آن میزند، کاذب و غیرواقعی و در نظر عموم مفتاحی میشود برای گشودن درهای خوشبختی و سعادت. این در حالی است که در عالم به دور از هیجانات آنی و احساسات زودگذر، بازیگری یک هنر است در وهله اول و در مرتبه دوم یک شغل. قضا را ببین، بسیار هم سخت و مشقتآور، آنچنان که میگویند سختترین کارها پس از کارگری در معدن است؛ صحت و سقمش البته به گردن آنهایی که چنین ادعایی دارند.
در هر صورت، بازیگری نه آنچنان است که عوام میپندارند؛ راحت و آسان و بیدردسر با پول بیحساب و کتاب و شهرت یکشبه.
به باور کنستانتین استانیسلاوسکی، بازیگر کسی است که توانایی بازگو کردن افکار شخصی دیگر، توانایی واگذار کردن کامل خود در خدمت هیجانات دیگر و آخرینش اعمال کسی دیگر را دارد، آنچنان که گویی این اعمال از خود اوست.
استلا آدلر، مدرس بازیگری نیز معتقد است: بازیگر هنرمندی است که به گونهای منحصر به فرد بدنش، روحش و صدایش را ابزار کارش قرار میدهد.
و یرژی گروتفسکی چنین تعریفی از بازیگر ارائه میکند: بازیگر کسی است که چون کشیش، مناجات دراماتیک میآفریند و در عین حال، تماشاگر را به تجربه کردن وامیدارد. یعنی ایجاد یک تنش روانی بین خود و تماشاگر.
تعبیر رابرت دنیرو نیز کوتاه و مجزاست: یکی از نکات بازیگری این است که به شما اجازه میدهد زندگی سایر مردم را تجربه کنید، بیآن که بهایش را بپردازید.
تعاریف و تعابیر وطنی از بازیگری نیز کم نداریم. به طور مثال، رضا کیانیان اعتقاد دارد: کسانی که آگاهانه در برابر دوربین قرار میگیرند و نقش بازی میکنند بازیگر هستند، هرچند در حد و اندازهها و تکنیکهای بازیگری کاملا با یکدیگر تفاوتهای غیرقابل اغماضی داشته باشند. اگر بخواهیم معنی بازیگری را دریابیم باید به تفاوت علم و هنر بپردازیم. در علم هرچه بخواهیم پیش برویم باید گذشته را نقض کنیم تا بتوانیم به چیزهای جدید دست پیدا کنیم، لیکن در هنر دقیقا برعکس این مطلب صادق است، به این معنی که در هنر هر چه به اسطورهها یعنی سرچشمه هنر نزدیکتر باشیم هنر با ریشهتر و اصیلتر خواهد بود، یعنی چشم هنر به ذات بشر است و چشم علم به آینده.
وی معتقد است: بازیگری زندگی نیست، نمایش است و نکته این جمله این است که هر کس در هر شرایطی که دارد به صورت خودآگاه نمایش میدهد، بازیگر است و کسی که بهترین نقش را هم بازی میکند به همین صورت.
اول و آخر، دانشگاه
اصولی و منطقیترین راه ورود به عالم بازیگری که اتفاقا همه بزرگان این فن هم بر آن تاکید دارند، دانشگاه است و تحصیلات آکادمیک؛ با این شرط مقدماتی که داوطلب و متقاضی، حداقل رگهها و نشانههایی از استعداد و خلاقیت را در خود مشاهده کرده باشد. ایرانیها خوشبختانه از این بابت کم و کسری ندارند که اغلب خیلی خوب و بامزه لطیفه و جوک تعریف میکنند در محفلهای دوستانه و خانوادگی و دیگر دو دانگ صدا را هم که همه دارند و همین کفایت میکند دیگر، لابد.
در هر حال، بازیگری یک فن است و علم و دانش خود را طلب میکند و چه جایی بهتر از دانشگاه برای کسب این فیض. البته گروهی از علاقهمندان به هنرپیشگی بخصوص در سالهای اخیر ترجیح دادهاند به جای دانشگاه، راه آموزشگاههای آزاد بازیگری را در پیش بگیرند، به نیت میانبر زدن شاید. نه کنکور و آزمون ورودی میخواهد و نه چهار سال وقت صرف کردن. حالا و پس از اخباری که گاهو بیگاه منتشر میشد و میشود از متعدد سوءاستفادههایی که در این مراکز اتفاق میافتاد فهرستی از مراکز مجاز منتشر شده است تا عاشقان بازیگری حداقل راه به بیراهه نبرند. وجود این مراکز اما همیشه با حرف و حدیثهایی همراه بوده است.
منتقدانی همچون حمیدرضا آذرنگ معتقدند در کلاسهای بازیگری آنقدر همه چیز غلط تعریف شده است که بیشتر وقت کلاس به شکستن ذهنیات نادرست هنرجویان میگذرد.
به باور این بازیگر و مدرس تئاتر، بازیگری مقوله بسیار پیچیدهای است، اما آنقدر سهلالوصول شده که با یکسری اتفاقات ناهنجار روبهرو هستیم.
با این حال کم نیستند بازیگرانی که از دل این آموزشگاهها بیرون آمده و برای خود نام و اعتباری هم دست و پا کردهاند. شهاب حسینی، محمدرضا فروتن، رامین راستاد، حامد کمیلی، بیتا سحرخیز، آیدا فقیهزاده و... ازجمله این هنرپیشهها هستند.
یادگیری حین کار
اما در کنار کسانی که آموزش را لازم و ضروری میپندارند برای آشنایی با علوم و فنون بازیگری، حال از هر طریق، بوده و هستند فعالانی در این عرصه که از در تجربه وارد شده و کار را در حین کار یاد گرفتهاند در اصطلاح عامیانه. این افراد که معمولا مسئولیتهای دیگری را پشت دوربین به عهده داشتهاند، عموما از نوع خدماتیاش یا از سر اتفاق یا از روی علاقه به بازیگری تمایل پیدا کرده و اتفاقا بیش و کم ماندگار هم شدهاند. سندش هم محمود بصیری، علی کاظمی، ساعد هدایتی، سعید پیردوست، مریم امیرجلالی و... یا نمونه به روزترش بابک کریمی، که با وجود تحصیل در رشته سینما و نه بازیگری، از پس معدود نقشهایی که ایفا کرده هم بخوبی برآمده است. او در اثر تحسین شده «جدایی نادر از سیمین» رئیس دادگاه نادر و سیمین بود و در دیگر فیلم فرهادی، «گذشته» صاحب یک رستوران در فرانسه که اتفاقا الفت و دوستیای هم داشت با احمدعلی مصفا.
برو حالشو ببر!
در قالب تعریفهای رایج بازیگری نمیگنجند و حضورشان در جلوی دوربین فقط نوعی تکرار خود است. یا پیرزنی مهربان هستند یا پیرمردی شاد و شنگول. نقشها بشدت تکراری، حتی تکیهکلامهایشان هم؛ برو حالشو ببر، خوشتیپ و از این دست عبارات سطحی و بیمایه. نابازیگرند و از سر یک اتفاق ورود کردهاند به عالم آکتوری. بعضیهایشان هم مایهای هم از خود نشان دادهاند تا فیلمسازان راغب شوند به سپردن نقشهای جدیتر به آنها. البته راندن همه این نابازیگران با چوب تکرار و کلیشه از سبیل انصاف به دور است.
معدودی هم آنقدر با نقش خود همخوانی و تشابه داشتهاند که سخت به دل بیننده و تماشاگر نشستهاند و حتی به تیپ بدل شدهاند. نمونه بارز چنین نابازیگرانی مرحوم پرویندخت یزدانیان بود که مادربزرگ مجید شد و ماندگار شد و حک در یادها و خاطرهها برای همیشه.
استادان از کجا شروع کردهاند؟
بیشک اگر بخواهیم پنج بازیگر که نه، استادان پیشکسوت مرد دنیای هنرپیشگی ایران را ردیف کنیم به پنج اسم میرسیم؛ عزتالله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، داوود رشیدی و محمدعلی کشاورز. شاید خالی از لطف نباشد که بدانیم این استادان از کدام نقطه آغازین به قله رسیدهاند و چه مسیری را پیمودهاند برای ماندگاری.
عزتالله انتظامی فارغالتحصیل مدرسه شبانه تئاتر و سینمای هانوفر آلمان و دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. استاد همچنین دکتری افتخاری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز دارد.
علی نصیریان، اما از هنرستان هنرپیشگی تهران فارغالتحصیل شده و فعالیت هنریاش را در ۱۳۳۱ با بازی در تئاتر جامعه باربد آغاز کرده است.
محمدعلی کشاورز، فارغالتحصیل هنرستان هنرپیشگی تهران و دانشکده هنرهای دراماتیک است. وی نشان درجهیک فرهنگ و هنر را نیز دریافت کرده است.
داوود رشیدی هم فارغالتحصیل کنسرواترا ژنو در رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر از دانشگاه ژنو است. وی نیز دارای نشان درجه یک فرهنگ و هنر است.
جمشید مشایخی، اما تحصیلاتش در رشته تئاتر را ناتمام گذاشته و در ۱۳۳۶ به استخدام اداره تازه تأسیس هنرهای دراماتیک درآمده است. با این حال او امروز از بازیگران صاحب سبک و پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. وی نشان درجه یک فرهنگ و هنر را نیز دارد.
این رزومههای موجز و مختصر نشان میدهد هر پنج استاد ـ بازیگر حاضر و زنده امروز ایران همه تحصیلات آکادمیک دارند و هیچ یک دل را به دریا نزده و همه چیز را به قضا و قدر نسپرده، بلکه از مسیر اصولی و قدم به قدم رشد کرده و تعالی یافته تا به امروز که برای خودش برندی است و الگویی برای جوانان.
سیل بازیگران فاقد سواد آکادمیک
حالا اگر مقایسهای داشته باشیم میان این استادان با بازیگران حتی ستاره و شناخته شده این روزهای سینما و تلویزیون، به یک نتیجه عجیب و حتی دردآور خواهیم رسید. اکثر ستارهها و بازیگران پرکار اصولا هیچگونه تحصیلات دانشگاهی در رشته تخصصی خود ندارند. به این اسامی دقت کنید: هدیه تهرانی، شقایق فراهانی، شیلا خداداد، امین حیایی، محمدرضا گلزار، نیلوفر خوش خلق، پگاه آهنگرانی، مهناز افشار، ارژنگ امیرفضلی، بهاره رهنما، شقایق دهقان، حسام نواب صفوی، الهام چرخنده، پارسا پیروزفر، حمید لولایی، رضا داوودنژاد، بهمن دان، اصغر سمسارزاده، رامبد شکر آبی، مهران مدیری و... .
جالب آن که اولین بازیگران زن و مرد ایرانی هم تحصیلات مرتبط نداشتهاند. عبدالحسین سپنتا که سال ۱۳۰۶ برای مطالعه و تحصیل در زمینه تاریخ و فرهنگ و ادبیات کهن به هندوستان رفته بود تحت تاثیر سینمای هند سودای ساختن «دختر لر» را در سر پروراند و روحانگیز سامینژاد هم که از سر اتفاق و به واسطه ازدواج، ساکن آن کشور شده بود و ربطی به بازیگری نداشت.
روزی روزگاری، ارباب جمشید
روزگاری بیا و برویی داشتند. پاتوقشان قهوهخانهای بود در کوچه ارباب جمشید، معروف به هالیوود ایران، در میانههای خیابان منوچهری. حسن چیچو، غلام ژاپنی، دکتر اصغر و عاشقان سینهچاک سینما که در این قهوهخانه گردهم میآمدند و چشم به انتظار مینشستند تا مگر برای فیلمی سیاهی لشکر بخواهند و به سر کار بروند. سقف توقعشان در همین حد بود؛ دوربین برای ثانیهای آنها را هم بگیرد، حتی به قیمت خوردن یک کتک دونبش از بازیگر اول فیلم. «سرخپوستها» اثر متفاوت و غافلگیرکننده غلامحسین لطفی تصویر اتفاقا مستند و منحصر به فردی از شیوه زندگی و آرزوهای این گروه از عشق فیلمها ارائه میکند.
عشق سینماییها که اکثرا ترک ولایت و دیار کرده و راه ارباب جمشید را در پیش گرفته بودند تا مگر بازیگر شوند، یا حداقل نقش دست چندمی بگیرند. سهم بیشترشان، اما مشت و لگد هنرپیشهای نقش اول و دوم بود در نهایت و یک دستمزد بخور و نمیر.
این روزها دیگر نه از ارباب جمشید نشانی مانده و نه از سیاهی لشکرهایش. فقط ماندهاند حسن چیچو و غلام ژاپنی که هر دو دستفروشند و محتاج به نان شب. مدیران تولید و تدارکات دیگر برای سیاهی لشکر به این کوچه نمیآیند، چون کارگران فصلی در سرچهارراهها فراوانند. با این حال شرکتهایی هم هستند که کارشان تهیه و تدارک سیاهی لشکر برای فیلمهای سینمایی و پروژههای تلویزیونی است، سیاهیلشکرهایی که حالا اسمشان شده هنرور، دستمزدشان اما همان در حد کف، به اندازه حقوق یک کارگر ساختمانی نهایتا. نه بیمه دارند و نه آتیه و نه امنیت شغلی.
بازیگر، هنرپیشه، آکتور یا هر اسم دیگری که برایش برگزینیم آنقدر جاذبه و کشش داشته و دارد که بیشمار مردمانی را گرفتار خودش کرده باشد. عاشقان پاکباختهای که عموما به وصال معشوق و محبوب هم نمیرسند.
محسن محمدی/ گروه رادیو و تلویزیون
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد