سیاست روز : کمیته مقابله با نهادینهسازی اختلاس راهاندازی میشود
جراید: یک استاد دانشگاه را به خاطر تن صدای زنانهاش از تدریس محروم کردند.
به عقیده شما در سال آینده کدام یک از شرایط زیر برای تایید صلاحیت اساتید دانشگاه الزامی است؟
الف) قد بالای ۱۷۰ سانتیمتر و موهای پرپشت و چشمهای سبز
ب) قد بالای ۱۸۰ سانتیمتر و دور بازوی چهل و پنج و بینی قلمی
ج) قد بالای ۱۹۰ سانتیمتر و انگشتهای کشیده و موهای بور
د) قد دو متر و بالاتر و چشمهای شهلا و گونههای برجسته (دارندگان چاه موسوم به "زنخدان" در اولویت هستند.)
دستیار رئیسجمهور در امور اقوام: در دوره ۸ ساله رئیسجمهور پیشین موضوع اختلاس نهادینه شده است و اختلاس تنها به مباحث مالی ختم نشده بلکه اختلاسها درخصوص عزت ملت ایران نیز شکل گرفته است.
با توجه به اظهارنظر فوق، کدام یک از نهادهای زیر به زودی تاسیس خواهد شد؟
الف) کمیته مقابله با نهادینهسازی اختلاس
ب) ستاد کل حفاظت از عزت ملت ایران و مبارزه با اختلاسهای نهادینه
ج) وزارت رسیدگی به جرایم رئیسجمهور پیشین در امور نهادینهسازی اختلاس
د) دبیرخانه دائمی حفظ آثار و عزتهای ملت سلحشور ایران و برخورد قاطع با اختلاسهای نهادینه
کشف زیر متعلق به کدام یک از کاشفان مشهور است؟
طلاق مختص کلانشهرها نیست و همه شهرهای دور و نزدیک مسئله طلاق را تجربه کردهاند.
الف) محمدبن زکریای رازی
ب) کریستف کلمب
ج) مادام ماری کوری
د) برادر محمود گلزاری - مشاور وزیر ورزش
شرق : اداره گرفتن حال و ثبت آن
پنجسال است که شناسنامه ندارم و مشکلی ندارم. الان دوماه است که شناسنامه را لازم دارم و مشکل پیدا کردهام. توی این پنجسال کسی نگفت چرا چی شده؟ الان میگویند چرا اینطوری شده؟ پا شدم رفتم اداره ثبتاحوال.
گفتم:«ببخشید شناسنامه جدید صادرکردن سخت است؟» گفتند بله. گفتم ولی مثل اینکه گواهی فوت صادرکردن سادهتر است. گفتند بله خیلی. صادر کنیم؟
بعد من متوجه شدم اداره ثبتاحوال واقعا مسوول ثبتاحوال است یعنی وظیفه دارند حال آدم را بگیرند و ثبت کنند. مشکل اصلی ادارههای ثبتاحوال این است که در ساختمانهای پنجطبقه قرار دارند. بعد اینها فکر میکنند باید حتما از همه طبقات استفاده کنند تا بهش مالیات تعلق نگیرد و آخر سال مجبور نشوند یکطبقه را بدهند بروند. برای همین چیکار میکنند؟ هیچی.
آدم بدبخت را وادار میکنند ١٠بار این طبقهها را بالا و پایین کند. بعد هم ما رفتیم توی فکر کارمندان ثبتاحوال که کجا دوره قبضروح میبینند که اینقدر موفق عمل میکنند. ما چهارساعت آنجا معطل شدیم، همان اول یک جوانی آمد اینقدر اتاقبهاتاقش کردند پیر شد، با واکر برگشت. یک پیرمرد بختبرگشتهای هم آمد گفت: پدرجان ببخشید من شناسنامهام گمشده چقدر طول میکشه تا آماده بشه؟ بهش گفتند: به عمر شما قد نمیده. گفت: تا آماده بشود من چیکار کنم؟ آن طرف خیابان را نشان دادند و گفتند: برو آنجا خودت را سرگرم کن.
نگاه کردم آنطرف خیابان دیدم کافورفروشی است. بعد هم باباجان من کلیهام را میفروشم یکدستگاه فتوکپی بگذارید توی آن اداره آبادشده. چرا باید ملت بروند تا سر خیابان ٥٠تومان بدهند و برگردند؟ به جان عالمی، من دوماه است درگیر اداره ثبتاحوالم، عمرم کوتاه شده. یعنی اگر عمر من دفتر ٦٠برگ بود، نصف آن را همین اداره ثبتاحوال خطخطی کرد.
بابا یکنفر را بگذارید آنجا بلد باشد با ماهیچههای صورتش کار کند و ادای خنده دربیاورد. یا حداقل چهارتا مهر درست کنید، بگذارید زیردست یکنفر همان طبقه اول، که همه را او بزند دیگر. آمبولانسچی حاضر است حقوق همه اینها را بدهد. اصلا از ما که گذشت، ما افتادیم به وصیت؛ واقعا وصیت میکنم هرچی از من باقی میماند، ٢٠، ٣٠نفر را استخدام کنند برود اینها را قلقلک بدهد خُلقتنگشان باز شود. والا. حالا فکر نکنید اینها را نوشتم خرم از پل گذشته. نخیر!! فعلا نیمکیلو نخودسیاه سفارش دادند که گویا دوماه دیگر طول میکشد تا آماده شود.
اعتماد : رونق این کارخانه کم نشود
من زیاد می نویسم؟ نه؟ هر روز که می نویسم، هیچ، سه شنبه ها هم سرمقاله و ته مقاله و حاشیه و متن را یک تنه می نویسم. نوشته هایم را روی هم بگذارم قد سه تا شاهنامه نوشته ام. اما آن خشت بود که پر توان زد. مگر کارخانه نویسندگی من چقدر ورودی دارد که این همه خروجی پس می دهد؟
مگر با این اوضاع تحریم چقدر مواد اولیه وارد کله ام می شود که این همه تولیداتم افزایش پیدا کرده؟ چیت ری اینقدر پارچه نمی بافد که من مقاله. تازه فقط «اعتماد» نیست که گاهی برای چندجای دیگر هم می نویسم و این سوای آن چیزهایی است که برای کتاب و دفتر خاطرات و پس مرگم می نویسم. مرحوم پدرم بی جهت میرزابنویس صدایم نمی کرد.
او البته پیش بینی می کرد دم دادگستری عریضه نویس شوم. خیلی هم خدابیامرز خطا نکرده. خوب توی بهرش بروید دارم عریضه می نویسم و شرق و غرب را خشک و تر به هم پیوند می زنم تا خدمت زعمای قوم عریضه بنویسم که با ما به از این باشند که با خلق جهانند. واقعا این همه عریضه به چه دردی می خورد؟ اسمش هرچه هست خودم جلوتر از شما می گویم که روزنامه نگاری نیست. البته شما به این قلم شکسته لطف دارید و سخت نمی گیرید بر من اما حیای گربه که جایی نرفته.
غالبا اینقدرم عقل و کفایت هست که بدانم شبیه به عروسی خوان های لس آنجلسی شده ام و دم به ساعت دارم می زنم و می خوانم و مجلس گرم می کنم. روزی ده تا کتاب هم توی مخم کنم جواب این همه نوشته را نمی دهد... اما چه کنم؟ ننویسم؟ کمتر بنویسم؟ یک روز درمیان بنویسم؟ اصلاچرا دارم این حرف ها را به شما می گویم؟
من از صبح تا شب همه را نقد می کنم. مردم را، مسوولان را، روزنامه نگاران را، جهانیان را و همه و همه را نقد می کنم و عیب و ایرادات شان را روی دایره می ریزم. به قول ادبا شوخ پیش چشم شان می آورم. به قاضی ها و وکلاو وزرا و مدیران و عالی مقامان گیر می دهم و نقطه ضعف های شان را عیان می کنم و توی کرگدن نامه می نویسم. آیا زشت و مایه آبروریزی نیست که عیب و ایراد خودم را لاپوشانی کنم و نگویم که حواسم هست که پرنویسی کار دستم می دهد؟ گفتم که آن خشت بود که پر توان زد. اگر من اینقدر زیادی بنویسم معلوم است که مجبور به یاوه نویسی می شوم... چه کنم؟ باور کنید همه نگرانی ام همین است که حرف حسابم تمام شود و کفگیرم به ته دیگ بخورد. روز اول که بحث کرگدن مستقل و ضمیمه پیش آمد با خودم بنا گذاشتم که آن کار را با این کار قاطی نکنم و در این ستون کم نفروشم و چیزی کم نگذارم. گفت لب بود که دندان آمد. کرگدن نامه بود که کرگدن آمد. پس از انصاف و مرام به دور است که این ستون را از چشم خواننده اش بیندازم.
می گویند نعمت نفتی وقتی که هنوز اسم و رسمی نداشت و معروفیتی نداشت، به استخدام صاحب کافه ای درآمد و شبی ده تا تک تومن قرارداد بست تا برایش بخواند. در یک فیلم فارسی جزییات این قرارداد به تصویر کشیده شده. بعد اما کار نعمت گرفت و دعایش مقبول افتاد و سرش بین کافه دارها جنگ و دعوا افتاد و این بکش آن بکش همه سعی کردند تا او را از آن خود کنند.
آنقدر بازارش رونق گرفت که شبی هزارتومن، بلکه ده هزارتومن با او قرارداد بستند. اما او تا آخرین شبی که می توانست بخواند آن شبی ده تومن را تعطیل نکرد و قراردادش را با نخستین کافه به هم نزد. من البته صدایی ندارم و بازارم هم عین مرحوم نعمت گرم نشده. «اعتماد» هم نخستین کافه ام نیست.
اما آنقدر حواسم هست و آنقدر مرام و معرفت حالی ام می شود که این شبی ده تومن را تعطیل نکنم و ستون کرگدن را نگذارم که شل شود و از ریخت و قیافه بیفتد. البته توان آدم هم مهم است. سعی ام این است که دکانم را اینجا تعطیل نکنم و از رونقش کم نکنم اما بالاخره از چدن که نیستم. شاید یک روز بی تعارف و بی رودربایستی خدمت تان برسم و به صراحت و با کمال تواضع و فروتنی عرض کنم خدمت تان که من دیگر توانایی ندارم.
کیهان : قهر!
گفت: نتانیاهو به آمریکا رفته و اعلام کرده است که قصد دارد جزئیات توافق ژنو را مطرح کند و آمریکا با این اقدام وی به شدت مخالفت کرده است.
گفتم: ای عوام! جنگ زرگری است! حالا که دیدهاند ایران حاضر نیست کلاهگشادی که در توافق ژنو بر سرش گذاشتهاند را بپذیرد نتانیاهو مأموریت پیدا کرده که علیه توافق ژنو حرف بزند و برخی از سادهلوحان داخلی با استناد به اینکه اسرائیل با توافق ژنو مخالف است! این توافق را یک دستاورد معرفی کنند!
گفت: ولی آمریکاییها که گفته بودند همه جزئیات را با اسرائیل هماهنگ کردهاند و مقامات آمریکایی از توافق ژنو به عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای دولت اوباما یاد میکنند، بنابراین چه کسی جنگ زرگری اسرائیل و آمریکا را میپذیرد؟!
گفتم: شام آبگوشت بود، بچه خانواده خودش را لوس کرد و دمر خوابید و گفت قهر کرده است. مادرش که میدانست طرف چه مرضی دارد، مقداری گوشت کوبیده برایش کنارگذاشت. بچه ننر که دید هیچکس به او محل نمیگذارد، گفت، البته من که قهر کردهام ولی این گوشت کوبیده به این خوشمزگی را برای هر کس کنار گذاشتهاید، خیلی کم است!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد