هیچ وقت تمام نمیشود، گم نمیشود. همیشه از یک جایی شروع میشود که نقطه اوج لذت است. اصلا هفته اول کاری یک پسر بچه خبیث است که با نگاه تیز و ترسناکش روز آخر تعطیلاتمان را تباه میکند و خوشیها را دانه دانه از کف دستمان میدزدد. اینها همه جملههای منفی بیفایدهای است که توی تمام دقایق عید، پسِ ذهن همه مان، پشت بزن و بکوبهای دستهجمعی، آن ور قهقهههامان در رفت و آمد بوده و سر بزنگاهها حالمان را میگرفت و خوشی را زهر تنمان میکرد. هفته اول کاری، روز شنبه اول سال، تمام شدن تعطیلات، آغاز بدبختی و... اینها اما یک مشت ترکیب سادهاند که خودمان برای خودمان عجیب و نحس کردیمشان. اصلا گاهی یادمان میرود این پسر بچه تخس را خودمان بزرگ کردیم. توی تمام مدت سال دستش توی دست خودمان بوده، اصلا خودمان سفارش کردیم زودِ زود برگردد. حالا هم که برگشته دلمان میخواهد سر به تنش نباشد. آدم یک وقتهایی حساب و کتاب از دستش درمیرود. خودش را میسپرد به دست تعطیلات فربه و خوش زبان، اسیر وسوسهها و زبان گرم و نرمش میشود یادش میرود باید برخیزد. تعطیلاتی که شلوغ و پلوغ است و خوشگذران. یک زن میانسال که انصافا دستپخت خوبی هم دارد. آنقدر محو تماشا و گشت و گذار و مزه کردن خوراکیهای خوشمزهاش میشویم که از خیال پسرک پر جنب و جوش و پرتلاشمان درمیآییم. از خیال این که توی همین بالا و پایین رفتنها و خسته شدنهاست که احساس خوشبختی میکنیم. از خلال همین رفتنها و رفتنهاست که خودمان را پیدا میکنیم. اصلا به خاطر همین خستگیها و فرسودگیهاست که گاهی تعطیلات و استراحت میچسبد به تن آدم. اصلا فرمول زندگی همین است. همین که بلد باشی پسر بچه خستگیناپذیر درونت را بزرگ کنی و اسیر بیهودگی نشوی. ما گاهی یادمان میرود زندگی کردن را. خوشخیال و تنبل میشویم. بازیگوش و حرف گوش نکن. خواب و خوراک اسیرمان میکند و از خیال روزگار میاندازدمان. اصلا همه بدی تعطیلات به این است که بیخیالی را عادتمان میکند. کرختی و پروار شدن را حتی. مسئولیت را از یادمان میبرد. مسئولیت تر و خشک کردن پسربچه تخسمان را که همیشه خدا یک جایی دارد شیطنت میکند و بالا و پایین میپرد که همیشه خدا حرفهای گندهتر از دهنش میزند و سوالهای درست و حسابی از آدم میپرسد و گاهی آنقدر گیجمان میکند تا آخر سر پیدا کنیم پاسخ سوالاتش را. حالا هم که بعد یک تعطیلات درست و حسابی و مغزدار آمدهایم تنگ خانه نشستهایم، انتظار داریم پسرک تخس هفته اول کاری بر سرمان هوار نشود. خب حق دارد. 15 روز بیهوا رهایش کردیم، بی توجهی کردیم و تنگ آغوشمان راهش ندادیم. حالا هم او دارد تلافی میکند. غر میزدند. بدخلقی میکند. دهنکجی میکند و روی خوبش را پنهان میکند از ما. حواسمان باشد یکی دو روزی با بیتابیهایش کنار بیاییم، دوباره میشود همان پسرک پر شر و شور دوستداشتنی که کنارش حتی اگر خسته هم بشویم خوشحالیم و راضی. بیایید هوای این پسرک تخس را حتی توی تعطیلات داشته باشیم.
مهراوه فردوسی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد