جام جم : پیراهن تقلبی اعلا
خیلی بد است که آدمیزاد با کلاه گذاشتن سر دیگران، یک پیراهنش دو تا بشود. از راه سالم و درستش کلی پشت سر طرف حرف و حدیث است که چرا پیراهنش دوتا شده؛ تا چه رسد به این که از راه خلاف و خفن، این کار صورت گرفته باشد. آدم آن پیراهن دوم را جر بدهد، بهتر است. پیراهن وقتی از راه درست و درمان به دست آمده باشد، میشود مصداق همان پیراهن معروف حضرت یوسف صاحب جمال که حتی بوی آن شهره آفاق و انفس شد.
اما متاسفانه هستند کسانی که انگار از نسل برادران یوسف هستند و به هر دری می زنند و هر دری را با هر تخته ای جفت و جور می کنند، بلکه پیراهن شان دو تا شود.
زبان حال دلواپسان روزی:
ترسم آنگه دهند پیرهنم / که نشانی و نامی از تن نیست
حالا چه شد که وسط این همه موضوعات جدی، صحبت از پیراهن شد؟ مگر زیرشلواری خنده دارتر نیست؟ چه شد که آقای رضا عطاران عزیز در فیلم های کمیکش زیرشلواری را انتخاب می کند و نگارنده کج سلیقه، پیراهن فاقد بار خنده را؟.... راستش، باید از کسانی پرسید که با پیراهن، کلاه سر ملت می گذارند.
خبر وارده: «رئیس اتحادیه پیراهن دوزان و پیراهن فروشان گفت: قیمت پیراهن مردانه تولید داخل و با کیفیت مناسب، حدود 60 هزار تومان است که برخی فروشگاه های معروف با نصب برند تقلبی روی این پیراهن ها، آنها را به اسم خارجی و با قیمت بیش از 160 هزار تومان می فروشند.» ـ به نقل از جراید مچ گیر
گمانه زنی اخلاقی: واقعا چرا بعضی ها روز روشن دست به این اعمال می زنند و عین خیالشان هم نیست؟ توجه شما را به چند حدس و گمان صرف در این راستا جلب می کنم:
1ـ ریختن قبح دروغ: بعضی ها کاری کردند که قبح دروغ و زشتی آن از بین رفته است. بدون آن که دماغشان مثل پینوکیو دراز شود. دراز هم بشود، عمل زیبایی می کنند که معلوم نشود.
2ـ گول شیطان خوردن: طرف خودش می داند که دروغ بد است و کم فروشی زشت است؛ اما با شیطان وارد گفت وگو می شود و ابلیس اهل هزار و یک تلبیس، وی را مجاب و بلکه قانع می کند که کارش مصداق دروغ نیست. برعکس، کار او باعث اعتلای صنعت پیراهن دوزی داخل و بالا رفتن کلاس کار می شود.
3ـ سختی کار بازرسی: ظاهرا هرچقدر که بازرسی از مراکز انرژی هسته ای و نیروگاه های اتمی ما به زعم اجانب آسان است و مشکلی نیست که آسان نشود؛ به همان میزان و مقدار، از قرائن پیداست که بازرسی از فروشگاه های عرضه پیراهن های داخلی با مارک تقلبی خارجی، سخت و لاعلاج می باشد.
سیاست روز : اعتماد به سقف
وزیر انرژی آمریکا: فرصتی عالی برای رسیدن به معامله پیشروی ما است.
جای کدام یک از کلمات زیر در عبارت فوق خالی است؟
الف) موذی
ب) جهانخوار
ج) مرگ
د) ...خودتی
رئیس جمعیت هلالاحمر: از همه کسانی که صدای بلند دارند تقاضا میکنیم مردم را به وقف داراییهای خود در راه خدمت داوطلبانه در جمعیت هلالاحمر دعوت کنند.
کدام یک از گزینههای زیر صدای بلندتری دارند؟
الف) خریداران لوازم منزل
ب) لیدر باشگاههای فوتبال ایران
ج) دختر همسایه در مجموعه کلاه قرمزی
د) یکی از دادزنهای معروف کتابفروشیهای اطراف میدان انقلاب
علی پروین خداییش هم خوشتیپ بودم هم فوتبالم حرف نداشت.
عبارت فوق یادآور کدام یک از این گزینههاست؟
الف) من خوشگلم ؟/ بعله / نیلوفرم؟/ بعله / من ناز دارم؟ / بعله / آواز دارم؟ / بعله
ب) طاووس!! از دیوار بالا میرفت مادرش میگفت قربان دست و پای بلورینت بروم
ج) خوشگلیم ورد زبونه / حرف هر پیر و جوونه / چشمونم مثل ستاره / زیر سقف آسمونه
د) بعضیها اعتماد به نفس دارند و بعضیها اعتماد به سقف
قانون : اگر در بند درمانند، در مانند!
دوره اجباری چنانکه از نامش پیداست، همه چیزش اجباری است، به قول شاعر «خوش کِشی بر تنبانم افکنده دوست، میکشد هر جا که عشق و حال اوست». بنده دوران سربازی را در روابط عمومی یک سازمان نیمچه دولتی مستقر شده بودم که راس الروابط آن شخصی بود به نام میلاد محسنی که در گذر روزگار روابط عمومی را حسابی خدمت مینمود.
وی از خطر تفکر و تدبر خجسته و از عرفان و اخلاق کلا وارسته بود و اساسا همه چیزش شوآف و نمایش بود... هر روز صبح با چشمانی سرخ و ماغزده وارد شده و با دست بسته و دهان باز، پشت کفش خوابانده و پشت مو مالانده، تعدادی فحش در هوا پرتاب میکرد تا هیچیک از ما سربازان بیفحش نمانیم... سپس برای خلقِ خدا چنان خودش را پرزنت میکرد که گاه، حتی خود ما تصور میکردیم با پدر علم ایران روبه رو هستیم.
سپس با تلاشی مذبوحانه مثلا فاز فروتنی میآمد تا خود را قابل اعتماد نشان دهد. اصلا هر جا سخن از اعتماد میشد، محسنی پیدایش میشد و خودش را معرفی میکرد. باری، حرف میلاد فاصله بسیار داشت با عمل، و پیوسته صادقانه تلاش میکرد برای حفظ این فاصله، در کوچک ترین مسائل نیز رعایت امر میکرد. مثلا اگر میگفت «سرباز جان مرخص نشید، فقط دو دقیقه کار داریم»، معنی آن بود که سرباز مفلوک تا برایش ساک و پیراهن کاموایی کل اقوامش را نبافد، مرخص نمیشود.... و از این دست، مثال بسیار است... میلاد هماره کوشش میکرد به مقامی بالاتر دست یابد، چرا که اساسا آب را از بالادست گِل کردن، خوشتر میدانست.
و در این راه از وفور لابی، خلوصش به خلاصی افتاده بود. غافل از اینکه ما یک مشت سرباز بودیم جون به کف، که هر کدوم واسه خودشون داستان ها دارن... سربازانی که در تلاش، بسان پاندای کونگفوکار، در فرصتطلبی بسان سوباسا و در پاکدامنی چونان پیر معبد شائولین بودیم، تصمیم گرفتیم میلاد را درسی بیاموزیم.. پلان چنین بود که از طرف محسنی به سران مملکت نامهای چرت و پلا نوشته و متن را با جمله «سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه» آغاز نماییم.
ایده چونان دقیق بود که ز کثرت فرح و سرور، اشک میریختیم شُر و شُر، وقتی نامهها تایپ شده و شماره فکسها استخراج شد، عدهای از ترس اضافه خدمت، چونان عکس خانوادگی، چشم فرو بسته و عقب نشستند! ناامید بودیم که ناگاه یک نفر که دستمال قدرت بسته و پیوسته بر سیم آخر منزل داشت، داوطلب شد تنهایی پلان را اجرایی کند... ظاهرا چارهای جز استقبال نبود آن شب خواب به چشم هیچکداممان فرو نرفت... در سرمان خروسی مدام قوقولی قوقو میخواند، با استرس فراوان صبحی را چشم انتظار بودیم که قاعدتا نامهها به سران مملکت میرسید...
صبح هنگام، جوانی آمد گفت: «از طرف خانم دکتر فلانی دسته گلی برای جناب محسنی آوردیم. بیایید دم در تحویل بگیرید!»
در پلهها فکرم به هزار جا رفت... آیا آن خانم مسئول هم عاشق محسنی شده؟ آیا ما ناخواسته امر خیری ترتیب داده بودیم؟ در حیاط سربازان را دیدم که گریان و مالان به صف شدهاند... که ای دل غافل چه نشستهاید که آن جوان سیم آخری، خودش خواهرزاده محسنی بوده و همگی رودست خوردهایم. چنان شد که محسنی سالیان سال خدمت کرد به خلق و ما نیز سالیان سال خدمت اجباری.... سخن کوتاه کنیم که به وفور گفته شد در پس پرده و پشت ابر...
کیهان : دور از جونگاو!
گفت: کلیپ تصویری هواپیمای ایرانی حامل کمکهای دارویی و غذایی به یمن که به تهدید جنگندههای آلسعود اعتنایی نکرده بود، در فضای مجازی چند میلیون بیننده داشته است.
گفتم: خب! منظورت چیه؟!
گفت: اکثریت قریب به اتفاق بینندگان این کلیپ از ایران تقدیر کرده و پادشاهان آلسعود را وحشی و مزدور اسرائیل نامیدهاند.
گفتم: حرف حساب جواب ندارد، خب! ... دیگه چی؟!
گفت: نزدیک به یک میلیون از نظرات ضد آلسعود از داخل عربستان بوده است و یکی از نظردهندگان نوشته «جنایات آلسعود مختص امروز نیست، این خاندان از ابتدا راهزن و دزد و آدمکش بودهاند.»
گفتم: یارو به دکتر مراجعه کرد و گفت؛ آقای دکتر مردم به من میگویند گاو. دکتر پرسید؛ از کی تا به حال و یارو جواب داد؛ از همان موقع که گوساله بودم! (البته دور از جون و بلانسبت گاو)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان