تعریف؟
صبور و آرام و رام و مکدر از زمانه.
چرا فریدون؟
یعنی فر و شکوه.
چطور بچگی کردید؟
به یک روش کلاسیک که برای هزار سال پیش بود.
هزار سال؟
بله در جایی مثل سنندج که پر از خاک بود.
مهمترین مشخصهاش؟
همه چیز حداقلی بود.
چیزی بود حسرتش را بخورید؟
در آن شرایط چیز خاصی وجود نداشت. نه پفک و اسمارتیز بود و نه امکانات دیگر که بخواهی حسرتش را بخوری.
بالاخره باید یک چیزهایی بوده باشد.
یک وقتی دلم میخواست دوچرخهسواری یاد بگیرم که گرفتم.
یعنی دوچرخه خریدید؟
نه. یک جایی بود که کرایه میداد. خواب دیده بودم دوچرخهسواری یاد گرفتهام. بیدار شدم رفتم یک ساعت کرایه کردم.
خب؟
توی خوابم در سرازیری میراندم. رفتم توی یک سرازیری و یواشیواش یاد گرفتم.
دوست داشتید چه کاره شوید؟
گروهبان ارتش.
چرا؟
چون بچه نحیفی بودم.
و حسرت قدرت داشتید...
نظامیها هم به نظرم صاحب قدرت بودند.
اولین باری که سینما رفتید؟
در باشگاه افسران، یک سینمای تابستانی بود.
تصورتان چه بود؟
اصلا نمیدانستم سینما چه جور چیزی است.
پس برای چه رفتید آنجا؟
یک صداهایی میآمد از تپه. یک شب که پدرم خواب بود، دزدکی رفتم ببینم چیست.
بعد پرده سینما را دیدید؟
نه. یک سرباز را دیدم که کشیک میداد.
جلویتان را گرفت؟
مرا گذاشت پشت یک بوته گل سرخ تا فیلم را تماشا کنم.
اسم فیلم یادتان نمیآید؟
صفرعلی.
بچه بودید زیاد حرف میزدید؟
نه. پدرم خیلی جدی بود و من هم گوشهگیر و ترس خورده.
ارتباطات شخصی یک فعال رسانه؟
3، 4 نفر از همنسلانم را حفظ کردهام.
دنیای شما شلوغ است؟
سالی یک بار که نوههایم میآیند ایران میبینمشان.
همیشه باید آنلاین بود؟
در زمانهای که حتی با خودمان قهریم باید در را باز بگذاریم اگر کسی خواست بیاید.
خلوت؟
قابل احترام است. همه به آن نیاز داریم.
جهان شبیه دهکده شده است؟
بله.
چطور میشود استقلال داشت در این دهکده؟
به استقلال فردی اعتقاد ندارم.
مگر میشود؟
مدیریت استقلال داریم. در جامعهای که همه شاهد و قاضی تو هستند.
کسانی که از گفتوگوهای شخصی اسکرین شات میگیرند؟
هر انسانی یک راز است. البته همین راز دستهبندیهایی دارد.
این دستهبندی برایم جالب است...
یک رازهایی را به یکی 2 نفر میتوانی بگویی. یک رازهایی فقط برای خودت است. بعضیها را حتی به خودت هم نباید بگویی، چون کابوس میشود.
اگر بخواهید از مریخ خبر مخابره کنید چگونه آغاز میشود؟
دوستت دارم. با سلامها و احترامها. مثل همیشه.
روزنامهنگارهای امروزی؟
پرشتاب، سریعالانتقال اما کمدقت.
روزنامهنگاران دیروز؟
عمیق و دقیق و صبور.
وسایل ارتباطی، این شغل را آسان کرده است؟
قطعا. ولی هر آسانی لزوما زیبا نیست.
معیشت روزنامهنگاران؟
خیلی بامزه است.
بامزه؟
بیشتر سس است تا خود غذا.
پس کافی نیست.
اگر 2 روزنامهنگار بخواهند ازدواج کنند پیشنهاد میکنم یکیشان تغییر شغل بدهد.
این همه فارغالتحصیل ارتباطات.
حداقلش این است یاد میگیرند چطور با خودشان و دیگران در دیالوگ باشند.
اولین چیزی که در خبرها چک میکنید؟
تازگی.
شعر؟
پوست پیازیترین قلبها برای شاعران است.
وقتی یک شاعر میمیرد؟
یک باغ طراوتش را از دست میدهد. اما این موقتی است. شعرهای شاعر باعث میشوند باغ، پاییزش را از سر بگذراند.
مثل؟
پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، نیما یوشیج، حافظ.
خرداد؟
ماه تولد همسرم و امتحانات و پایان کلاسها.
سوءتفاهم در کار؟
فکر کنی دوست هزار سالهات جواب سلامت را نداده است. بعد بفهمی گوشهایش سنگین شده.
درس اولی که به شاگردهایتان میدهید؟
شریف باش!
روزنامهنگار محافظهکار؟
محافظهکار نمیشناسم.
یعنی نداریم؟
مفهوم دقیقتری دارم؛ روزنامهنگار واقع بین. دارای درک و تحلیل است.
یعنی هیچ روزنامهنگاری محافظهکار نیست؟
نه این که نباشد. خواستم تعریف دقیقتری ارائه دهم.
هرم وارونه؟
یاد فیلم بنجامین باتن میافتم. کاش ما هم از بزرگسالی چکه چکه آب شویم.
جایی در زندگی هست که بخواهید دوباره تجربه کنید؟
برگردم سنندج. نزدیک سحری زمستانی، که برف تا قوزک پایم میرسید.
خب؟
از شهری پرت در آذربایجان برگشته باشم. پیش از این که دقالباب کنم، در به رویم باز شود.
مادر؟
بله مادرم بود. گفت صدای پایت را شنیدم. کاش باز در را به رویم باز کند.
چه میگویید اگر تکرار شود؟
نوکرتم.
جایی هست که بخواهید از گزارش زندگی حذف شود؟
قطعا. هر جا خطا کردم. از روی نابخردی و نادانی بوده و نه عمد.
چقدر از این خطاها کردهاید؟
افلاطون میگوید نادانی پایانناپذیر است. هرچه بیشتر یاد میگیری، بیشتر میفهمی که نمیدانی.
اگر روی یک صندلی رو به ساحل نشسته باشید؟
منتظر همسرم میمانم و نوههایم که با قایق از راه برسند.
وقتی رسیدند؟
میگویند پدربزرگ ببخشید. خیلی معطل شدید.
چند روز میتوانید بدون اینترنت سر کنید؟
تا به حال فکرش را نکردهام.
حالا الان فکرش را بکنید.
اگر گیر داعش بیافتم شاید محروم شوم از اینترنت و روزنامه.
ارتباط با جهان؟
ارتباط با خود است. دوست ندارم خودم را محروم کنم از خودم.
اگر بروید در قالب ناصرالدین شاه قاجار؟
خوب است. شاید کارهای او را بکنم. بخش مربوط به هنردوستی او را.
پادشاه خوبی میشدید؟
من سلطان خوبی نیستم. اگر ظالم نباشی نمیتوانی پادشاهی کنی. چون میراث بر هستید.
اگر پرنده در گلو داشته باشید؟
اگر بخواهم سکوت را بشکنم ترجیح میدهم قناری باشد.
صبحها توی آینه چه میبینید؟
یک قیافه تکراری که از خودش خسته شده است.
خسته چرا؟
تکراری است دیگر. میگویم یک بلایی سر دماغ گنده و موهای فرفریات بیاور.
خب چرا نمیآورید؟
دماغ را که رویم نمیشود عمل کنم. موهارا هم نمیتوانم از ته بزنم. چون بچه بودم همیشه ماشین میکردند.
شب چه میبینید در آینه؟
یک مرد خسته که سعی میکند مسواک بزند. بعد قبل از این که پتو را روی خودش بکشد، خوابش میبرد.
در خانه گلدان نگه میدارید؟
بله.
برای مهربانی با طبیعت؟
در این روزگار دون فقط با طبیعت میشود کنار آمد.
در شهر نمیتوان تفاهمی یافت.
فکر میکنم آنهایی که آخر عمر به روستا پناه میبرند را درک میکنم. فقط با مرغ و خروس و درخت میتوان یک شفقت واقعی داشت.
داستـان نـوشتن از روی تجـربـههای روزنامهنگاری؟
پنجشنبهها در روزنامه مینویسم داستانها را.
کولی بودن؟
همه ما حس بیقاعدگی و ساختارشکنی را داریم. آنقدر دیوارها به تو فشار میآورند که دوست داری سر به بیابان بگذاری.
اگر بخواهید چیزی بگویید که از شما به جا بماند؟
با قلبت با دیگران زندگی کن.
بزرگترین آرزوی شما برای مردم ایران چیست؟
آرامش.
مردم ما غمگین هستند؟
عمیقا بله.
آخر این قصه...
همه باید برگردیم به جایی که از آنجا آمدهایم؛ چون نیامدهایم که بمانیم.
الناز اسکندری / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد