این داستان در عهد عتیق و در سفر پیدایش که مورد استناد مسیحیان و یهودیان است، این گونه روایت شده که خداوند به حضرت ابراهیم فرمان میدهد، فرزند خود اسحاق را بردارد و بر بالای کوه موریا برای خداوند قربانی کرده، آتش زند.
تورات میگوید: «و واقع شد بعد از این وقایع که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت ای ابراهیم. عرض کرد: لبّیک. گفت: اکنون پسر خود را که «یگانه» تو است و او را دوست میداری؛ یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو و او را در آنجا بر یکی از کوههایی که به تو نشان میدهیم، قربانی سوختنی کن... چون بدان مکانی که خدا بدو (ابراهیم) فرموده بود، رسیدند، ابراهیم در آنجا مذبح را بنا نمود و هیزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته، بالای هیزم بر مذبح گذاشت و ابراهیم دست خود را دراز کرده، کارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید. در حال فرشته خداوند از آسمان وی را ندا درداد و گفت: ای ابراهیم! ای ابراهیم! عرض کرد: لبیک. گفت: دست خود را بر پسر دراز مکن و بدو هیچ مکن زیرا که الان دانستم که تو از خدا میترسی، چون که «پسر یگانه» خود را از من دریغ نداشتی... .» (سفر پیدایش. 22:2)
در قرآن مجید اما روایت به شکل دیگری صورت میپذیرد. در اینجا ماجرا نه قربانی کردن حضرت اسحاق که قربانی کردن حضرت اسماعیل یعنی فرزند دیگر حضرت ابراهیم (ع) است:
«هنگامی که آن پسر (به دنیا آمد و بزرگ شد و) در تلاش کردن به پدرش رسید، ابراهیم به او گفت: ای پسر عزیزم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم. پس ببین در این باره چه میگویی؟ گفت: پدرم! آنچه به آن امر شدهای انجام بده، حتما مرا در این کار از صابران خواهی یافت. پس چون پدر برای قربانی کردن و پسر برای قربانی شدن، تسلیم شدند، ابراهیم او را روی تل بر پیشانی خوابانید (عمل به خواب تحقق پیدا کرد) و با صدای بلند ندا کردیم که ای ابراهیم! خواب را محقق کردی، ما نیکوکاران را این چنین جزا میدهیم، این حتما آزمایش آشکاری است و بر او (گوسفندی فرستاده) ذبح بزرگی فدا ساختیم و ثنای او را برای آیندگان قرار دادیم. سلام بر ابراهیم... .» (صافات: 108 ـ 102)
ماجرای قربانیگری در فلسفه غرب، از موارد بحثبرانگیز اخلاقی بوده است. پرسش مهمی که در اینجا بیان میشود، آن است که خداوند چرا باید به حضرت ابراهیم دستور دهد که بیهیچ دلیل و گناه خاصی فرزند خود را به قربانگاه ببرد، حتی اگر عمل قربانیگری در عمل تحقق نیابد؟ آیا چنین فعلی اخلاقی است؟ آیا خود خداوند که به تعبیر مومنان واضع اخلاق و مرجع اخلاقیگری است در اینجا حکم اخلاقی خود در ده فرمان تورات را که میگوید «قتل مکن» زیر پا نهاده است؟ آیا این فعل میتواند توجیهی بر نسبیگرایی مطلق اخلاق از منظر دین باشد؟
در فلسفه و الهیات مسیحی به این پرسش پاسخهای متعددی داده شده است. برخی همچون کی یرکگور فیلسوف دانمارکی، این داستان را در چارچوب اخلاق، معنادار نمیدانند بلکه بیان میکنند این ماجرا بسیار فراتر از اخلاق و باید و نباید اخلاقی، بلکه در سپهر دین صورت میپذیرد. او میگوید اینجا ما در ساحت ایمان هستیم که مبتنی بر فردیت است و نه همچون اخلاق مبتنی بر عمومیت و همه شمولی. البته این نگاه ریشه در ایمانگرایی پروتستان و مبتنی بر آرای لوتر است. در اینجا کی یرکگور بیان میدارد تکلیف مطلقی در برابر خداوند وجود دارد که در مقابل آن همه تکلیفهای دیگر اخلاقی نسبی میشود و رنگ میبازد. کی یرکگور از منظر دیگری نیز این رویداد را بررسی میکند. در خوانش عهد عتیق این ماجرا، حضرت ابراهیم (ع) تصمیمش را مبنی بر قربانی کردن اسحاق به او بازگو نمیکند. بلکه اسحاق را بیاطلاع خودش به قربانگاه میبرد و وقتی اسحاق مواجه با نیت پدر میشود، به او التماس میکند از این تصمیم منصرف شود. از این منظر حضرت ابراهیم باز هم دستور اخلاق را زیر پا میگذارد، چرا که اخلاق خواهان افشاگری است و اگر حضرت اسحاق برای قربانی شدن برگزیده شده است، اخلاقا خود باید از آن آگاه و بدان راضی باشد. (نک: کی یرکگور، سورن، ترس و لرز)
حال برای ما به عنوان یک مسلمان این سوال مطرح میشود که در قرائت قرآنی قربانیگری ابراهیم، تا چه میزان مساله اخلاق و الغا و رنگ باختن آن به واسطه امر ایمانی جدی است؟ در قرآن، آیه 195 سوره بقره میخوانیم «با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید». این دستور اخلاقی قرآن است. از دیگر سو در قرآن کسانی که بدون هیچ دلیل و گناهی دست به قتل دیگران میزنند، بارها مورد عتاب قرار میگیرند و از عذاب شوندگان شمرده میشوند. از این منظر، ماجرای حضرت ابراهیم و اسماعیل همچنان که متفکران مسیحی در باره ماجرای ابراهیم و اسحاق میگویند، یک فعل اخلاقی به نظر نمیرسد بلکه در ساحتی فراتر از آن قرار میگیرد. مطابق اخلاق نه حضرت ابراهیم مجاز به قتل بیدلیل فرزند است و نه حضرت اسماعیل مجاز است خودش را بدون دلیل و توجیهی اخلاقی و عقلانی به هلاکت و مرگ بسپارد. مفسران قرآنی نیز تاکید کردهاند که اینجا سخن از ایمان و تسلیم در برابر امر مطلق خداوندی است، نه اخلاق. ایمان و تسلیم در چارچوبهای همهشمول اخلاق نمیگنجد و از آن فراتر میرود. بنابراین نمیتوان افعالی را که حضرت ابراهیم و اسماعیل در این ماجرا انجام دادند، واجد عمومیت اخلاقی دانست، بلکه باید آنها را الگوهایی برای ایمان و تسلیم دانست.
از منظر دیگر یعنی مساله افشای اخلاقی، روایت قرآن از روایت عهد عتیق متمایز میگردد. در خوانش قرآنی، عمل قربانیگری نه بدون اطلاع حضرت اسماعیل بلکه با آگاهی و رضایت کامل ایشان صورت میپذیرد. در قرآن حضرت ابراهیم ابتدا ماجرای رویای صادقه خود را برای فرزندش بازگو میکند و سپس از او نظر میخواهد و این خود حضرت اسماعیل است که پدر را به تسلیم در برابر امر خدا و انجام قربانی تشویق میکند. بنابراین میبینیم که در اینجا حضرت ابراهیم برخلاف خوانش عهد عتیقی، در چارچوب اخلاق عمل میکند و اصول کلی اخلاق را زیر پا نمینهد.
سمیه موسوی / کارشناس ارشد الهیات، ادیان و عرفان
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد