انیمیشن 3 احمق از شبکه پویا پخش می‌شود

پیام‌های اجتماعی به روایت 3 احمق

مروری بر مضمونی مشترک در برخی از آثار تلویزیون دهه 60

قصه سختکوشی یک نسل...

«ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود...!» کسی چه می‌داند؟ شاید یک دلیل مهم سختکوشی دهه شصتی‌ها و یکی دو نسل‌ دیگری که همزمان با آنها در حال رشد و بالندگی بودند، مضمون مهم و غالب در بیشتر آثار نمایشی تلویزیون و حتی سینما در دهه 60 باشد. چرا که یک مرور ساده و دم‌دستی بر مضمون آثار نمایشی تلویزیون در دهه 60 نشان می‌دهد درونمایه مشترک بسیاری از آنها از قبیل فیلم، سریال، تئاتر و حتی کارتون‌های پخش‌شده از برنامه کودک و نوجوان، سختکوشی و خستگی‌ناپذیری شخصیت‌های اصلی آنها بوده است.
کد خبر: ۸۰۰۹۷۹
قصه سختکوشی یک نسل...

برای پی بردن به جزئیات این موضوع نیازی نیست راه دوری برویم. این مساله حتی در بیشتر کارتون‌هایی که آن زمان برای بچه‌ها به نمایش درمی‌آمدند نمایان بود. مثلا سریال کارتونی «هاچ زنبور عسل» به تبع نامش درباره زنبور عسلی به اسم هاچ بود که به دنبال مادرش می‌گشت و در هر قسمت با ماجراها و کاراکترهای تازه‌ای روبه‌رو می‌شد. «سفرهای گالیور» به داستان این سو و آن سو گشتن گالیور به دنبال پدرش اختصاص داشت، در حالی که او نقشه یک گنج را نیز به همراه داشت و مجبور بود مدام از دست کاپیتان لیچ که از وجود چنین نقشه‌ای در دست گالیور باخبر بود بگریزد. البته در این سفرهای پرماجرا چهار کوتوله لی‌لی پوتی و همچنین سگی به نام «تگ» او را همراهی و کمک می‌کردند.

مشابهت در آثار نمایشی

حالا بگذریم که بیشتر داستان‌ها (مانند فیلم، تئاتر و سریال‌های زنده و کارتونی) به پیگیری و همراهی با شخصیت‌های اصلی داستان که هر کدام هدف یا هدف‌هایی را دنبال می‌کردند، اختصاص دارد، اما در آن زمان به سبب شرایط خاص سیاسی و اجتماعی موضوع‌ و مایه آثاری که از تلویزیون و تقریبا با اندکی تفاوت در سینماها نمایش داده می‌شدند از چند حیطه فراتر نمی‌رفت. آن سال‌ها نه می‌شد به مسائل عشقی پرداخت و نه‌چندان دست کارگردان‌ها و نیز واردکنندگان این آثار در دست‌چین کردن و نمایش فیلم‌های کمدی و حتی حادثه‌ای باز بود. حتما بسیاری یادشان هست که تلویزیون نیز روی خوشی به نمایش آثار سینمای وسترن نشان نمی‌داد و فقط معدودی از این فیلم‌ها گاه و بی‌گاه در سینما اکران می‌شدند. فیلم‌های سینمای رزمی (نظیر آثار بروس لی و همچنین چهره تازه‌وارد آن سال‌ها یعنی جکی چان) نیز به کلی دست‌کم تا یک دهه اول پس از انقلاب ممنوع بودند و علاقه‌مندان این آثار مجبور بودند آنها را به طور قاچاقی در سینمای خانگی تماشا کنند (هنوز تا ابتدای دهه 70 و آزاد شدن استفاده از ویدئو زمانی باقی مانده بود)؛ به این ترتیب می‌دیدیم که بیشتر آثار نمایشی با پی‌رنگ‌ها و خط قصه اصلی مشابهی دست‌چین می‌شدند و به چرخه نمایش از تلویزیون راه می‌یافتند.

بگذریم که در صحنه زندگی واقعی در جامعه آن سال‌ها نیز به سبب وقوع ناخواسته جنگ، شرایط برای تمام گروه‌های سنی به نوعی سخت و گاه طاقت‌فرسا بود. بچه‌ها نیز مجبور بودند در کنار بزرگ‌ترها در گذراندن امور با آنها همراه شوند یا دست‌کم از کمبودها و خطرهای گاه و بی‌گاه برآمده از جنگ بی‌نصیب نمی‌ماندند.

همذات پنداری با فیلم های غربی

«مردی که گریخت» یا همان فیلم «آن که گریخت» به کارگردانی روی واردبیکر، فیلمساز بریتانیایی نیز اثری بود که سختکوشی یک افسر خلبان اسیر آلمانی را در بطن جنگ جهانی دوم به تصویر می‌کشید. نقش این خلبان را که در فیلم فرانتز فون‌ورا نام داشت هاردی کروگرِ مشهور بازی می‌کرد. نکته مهم و جالب (و البته کمیاب در آن سال‌ها که در اثر فضای موجود ضد استعماری و میهن‌دوستی بر همه ما غلبه داشت) این بود که بر خلاف بقیه (و در واقع نزدیک به همه) فیلم‌هایی که به جانبداری از پارتیزان‌ها و نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم می‌پرداختند و بالطبع تماشاگران ایرانی نیز که خود سرزمینش مورد تجاوز رژیم عراق قرار گرفته بود با آنها همذات‌پنداری می‌کردند. در فیلم مردی که گریخت تلاش‌های بی‌پایان و دنباله‌دار این اسیر آلمانی، سمپاتی و همدلی بیننده را برمی‌انگیزد و باوجود فضای خشک و سرد فیلم (که البته با داستان و مضمون آن هماهنگ است) او را همراه می‌کند.

هاردی کروگر، زاده ۱۲ آوریل ۱۹۲۸ ‏در آلمان آن زمان در ایران با فیلم‌های دیگری مانند پلی در دوردست، بری لیندون، هاتاری و البته برای نسل ما با اکشن دیدنی و پرستاره «غازهای وحشی» شناخته می‌شد.

مردی که گریخت البته تنها فیلمی نبود که در دهه 60 از کارگردانش پخش شد. از او در همان سال‌ها شب به یاد ماندنی نیز (با بازی کنت مور و رونالد آلن) از تلویزیون مرتب پخش می‌شد که به داستان شب آخر کشتی معروف تایتانیک می‌پرداخت و بسیار جذاب‌تر و دیدنی‌تر از مردی که گریخت بود و البته بینندگان بیشتری را هم پای تلویزیون کشورمان نشاند.

دیگر فیلم مهمی (که یک دلیل اهمیتش کارگردان آن بود و دیگری تعدد نوبت‌های پخش و در واقع تکرار نمایش فیلم) «پرواز در آسمان‌ها» ساخته لوئیس گیلبرت، فیلمساز تجاری موفق و سازنده فیلم پربیننده «دوستان» بود. اینجا نیز روایت خستگی‌ناپذیری و قدرت اراده خلبانی با بازی کنت مور (البته این بار اهل انگلیس) را شاهد بودیم. این خلبان که نامش داگلاس بادر است روزی در اثر حادثه‌ای هر دو پایش را از دست می‌دهد ولی از پا نمی‌افتد و پس از دل بستن به پرستارش و استفاده از دو پای مصنوعی و تمرین و پشتکار فراوان، سرانجام موفق می‌شود به حرفه‌اش خلبانی بازگردد. از قضا جنگ جهانی دوم نیز درمی‌گیرد و داگلاس بادر که حالا با آن پرستار ازدواج کرده با رشادت فراوان در جنگ ایفای نقش می‌کند. او نه‌تنها از پس پروازهای خودش موفق بیرون می‌آید، بلکه کم‌کم فرماندهی یک و سپس دو و سه اسکادران را به عهده می‌گیرد. در واقع برخی فیلم‌ها نه تنها به لحاظ جذابیت‌های متنی و فرامتنی، که به سبب داشتن بارهای آموزشی و موافق (هماوا) بودن با شعارهای روز به تکرارهای چندباره می‌رسیدند و پرواز در آسمان‌ها قطعا یکی از آنها بود.

سه فیلم پلیسی، حادثه‌ای، پرهیجان و البته پربیننده «دوئل»، «کمیسر متهم می‌کند» و «انتقام» محصول اروپای شرقی نیز در شرایط روی خوش نشان ندادن سیما به محصول‌های غربی حکایت‌گر یک کمیسر پلیس بودند که یک‌تنه مجبور بود مقابل قانون‌شکنان و بزهکاران ـ که گاه با دولت همدست بودند ـ ایستادگی کند و در این راه مشقت‌های زیادی را از سر گذراند و تا مرز کشته شدن نیز پیش رفت. دو برنامه دنباله‌دار و ترکیبی سرخپوست‌ها و سیاه‌پوستان آمریکا که پیشتر به طور مفصل به آنها پرداختیم نیز در رده چنین آثاری قرار می‌گرفتند و بیننده صحنه‌های ایستادگی و مقاومت برده‌ها را ـ گاه همراه تلاش‌های فردی و جمعی آنها برای فرار ـ به وفور مشاهده می‌کرد.

قصه‌های پر سوز مثل بینوایان

از دیگر آثار مشهور با درونمایه سخت‌جانی و تاب آوردن در برابر ناملایمات «بینوایان» براساس کتاب مشهور ویکتور هوگو بود که شاید نخستین نسخه‌ای که پس از انقلاب از روی آن در تلویزیون و سینماها نشان داده شد فیلمی بود که گلن جردن سال 1978 ساخت. در این نسخه از بینوایان، ریچارد جردن نقش ژان والژان را بازی می‌کرد و زنده‌یاد ایرج ناظریان دوبلورش بود. همچنین آنتونی پرکینز نقش ژاور را (با گویندگی ناصر طهماسب) جان می‌بخشید و کلود دافین نیزکشیش میرییل (با صدای زنده‌یاد حسین معمارزاده) بود و کارولین لنگریش (کوزت با صدای مینو غزنوی) و کریستوفر گارد (ماریوس با دوبله منوچهر والی‌زاده) بودند.

این نسخه از بینوایان تا زمان از راه رسیدن نسخه سریالی‌اش (ساخته روبر حسین با بازی لینو ونتورا در نقش ژان وال ژان) و بعد هم نسخه دنباله‌دار کارتونی‌اش در برنامه کودک و نوجوان بارها نمایش داده شد و هر بار اثر جاودانه ویکتور هوگو را برایمان عینی‌تر جلوه داد. بینوایان آنقدر تأثیر گذاشت که نگارنده بارها آدم‌هایی را می‌دید که مثلا در توجیه سختی‌هایی که در زندگی از سر گذرانده بودند از آنها جمله‌هایی با این مضمون می‌شنید که: «اگر قصه زندگی من را بنویسید از بینوایان هم پر سوز و گدازتر خواهد شد!»

بعدها در دهه 70 نمایش صحنه‌ای مفصلی از روی داستان ویکتور هوگو در فرهنگسرای بهمن (تهران) روی صحنه رفت و زنده‌یاد مهدی فتحی در آن نقش ژان وال ژان را بازی می‌کرد و بهزاد فراهانی نقش بازرس ژاور را. همچنین گفته شده که فیلم مشهور و پربیننده «مارمولک» ساخته کمال تبریزی با گوشه چشمی به این داستان و فیلم‌ها و سریال‌هایی که براساس آن آفریده شده‌اند، خلق شده است. مثلا اینجا زندا‌نبان فیلم که مثل بازرس ژاور در تمام طول داستان به دنبال محکوم فراری می‌گردد نامش «جابر» است و نام کاراکتر قصه اصلی را تداعی می‌کند.

علی شیرازی / قاب کوچک (ضمیمه شنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها