سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
حکام سلسلهی قاجار (حک. ۱۹۲۵-۱۷۹۶) در اوایل قرن نوزدهم خود را با دشمن جدیدی رویارو دیدند: امپریالیسم اروپایی. جنگهای ۱۸۱۳-۱۸۰۴ و ۱۸۲۸-۱۸۲۶ ایران و روسیه، کشمکشهای متعدد با بریتانیا و مداخلات بعدی استراتژیستهای سلطنتی بریتانیا و روسیه در امور مملکتی (که با عنوان «بازی بزرگ» از آن یاد میشود) خواب نخبگان ایران را که تا قبل از آن در خیال برتری فرهنگی و مذهبی غوطه میخوردند، آشفته کرد (رینگر، ۲۰۰۰). هیچ چیز از سنتهای فکری ایران نمیتوانست از چند و چون قدرت و ثروت ملل اروپایی سر دربیاورد. از این رو، اندیشهی سیاسی جدید در ایران به رویارویی با این وضعیت دشوار و بنیادین روی آورد (این استدلال در مورد قرن بیستم نیز صادق است): آن نوشدارویی که بتواند شکاف نظامی، اقتصادی، اجتماعی و علمی میان ما و غرب را از میان بردارد، کدام است؟
ایدئولوژی ملیگرایی نوین به عنوان یکی از کوششهای متعدد برای حل این معضل، ایران را در چارچوب اصطلاحات نژادی و تاریخی که بعد از سال ۱۸۶۰ به تدریج پدید آمدند، تعریف کرد. این ایدئولوژی به صورت کاوشی استدلالی برای یافتن منزلت کشور و پیدا کردن راهکاری اندیشمندانه برای جبران آسیب ناشی از عقب افتادگی موجود پدیدار شد. ناسیونالیسم با پرداختن به گذشتهی ایران و هستیشناسی سرنوشت آن بر اساس رویکردهای جدید، در وهلهی نخست با آرزوی دستیابی به ادوار ایران ماقبل اسلام نمایان شد. برای ایدئولوگهای ملیگرا، ایران پیش از اسلام مظهر جوهر اصیل ملت به شمار میرفت: قدرت، شکوه و جایگاهی والا در میان ملتها، همطراز با اروپای آن عهد. چنین ارزیابیهای کریمانهای دربارهی گذشتهی ایران، با شور و تمنا پاسخ این پرسش محوری ایدئولوژی ملیگرایی را طلب میکرد: چرا ما دچار انحطاط شدیم؟ ناسیونالیسم، در غیاب بیگانهای که آن را سپربلای ملامتهای خود قرار دهد، اسلام و حاملان آن یعنی اعراب را نشانه گرفت. بدین سان، این روایت ساده و در دسترس– که تمامی افراد آشنا با تاریخنگاری و گفتمان هویتی ایران از آن مطلعاند- سربرآورد: با ظهور اسلام شکوه و جلال ادوار پیش از اسلام ایران از میان رخت بربست و ایران گرفتار عقب ماندگی، خرافات، جهل و تعصب شد و ایرانیان از هر مسئولیتی در این افول مبرا هستند. راه درمان این ضعف و افول نیز به همان اندازه ساده و مشخص است: در آینده، میراث اعراب و اسلام از میان خواهد رفت، و خلوص نژادی و فرهنگی با هدف بازگرداندن ملت به شکوه و جلال گذشتهاش دوباره برقرار خواهد شد.
به رغم ادعای کهن و دائمی بودن این خصومت و دشمنی نسبت به اعراب، عربستیزی در ایران محصول دوران جدید است. نفرت نسبت به اعراب از تاریخنگاری نژادمحور ایران که به طور عمده در قرن نوزدهم و از سوی محققان اروپایی پدید آمد، نشأت گرفته است، و بعدها مورخان ملیگرا بر وسعت آن افزودند. اعراب از منظر نژاد ایرانیان در زمرهی «دیگران» به حساب آمدند و آمیزش نژادی/فرهنگی میان این دو به عنوان عامل انحطاط دیده شده است. استحکام و محوریت این باور در روایت ملیگرایانه از تاریخ ایران نباید سرسری گرفته شود. نگارنده پیش از این در جای دیگری در این باره بحث کرده است که این نژادگرایی در مورد گذشتهی ایران علاوه بر کارهای علمی، در درون احساسات عامهی مردم نیز حتی تا زمانهی حاضر رسوخ کرده است. این تفکر ملیگرایانهی خاص بعدها به ایدئولوژی رسمی حکومت پهلوی (۱۹۷۹-۱۹۲۵) تبدیل شد، و به دنبال آن گسترهی تبلیغات حکومتی، نظام آموزشی و تاریخنگاریهای متعصبانه را فرا گرفت. جذابیت این تفکر به لطف توضیح ساده و بیدردسر دلایل ضعف ایران، به گونهای فراگیر شد که در نهایت- و در آن سوی دیگر طیفهای سیاسی- حتی گفتمان اسلامگرایانه در باب ایران و اسلام را نیز متأثر ساخت (آقایی، ۲۰۰۰). و ظرفیت آن برای اثرگذاری بر تمامی ایدئولوژیهای جایگزین را میتوان گواهی بر تأثیرگذارترین بودن این جهانبینی در تایخ معاصر ایران دانست.
با در نظر گرفتن مطالب فوق، شایان توجه است که پژوهش نظاممند دربارهی ریشههای تفکر نژادگرایی در ایران مورد غفلت قرار گرفته است (دو استثنا در این باره عبارتند از کاتوزیان، ۱۹۹۱؛ و مرعشی ۲۰۰۸). ورود مستدل به متون و تواریخ ملیگرایانه نیز یا با نادیده گرفتن و یا توجیه این موضوع همراه بوده است (برای نمونه ن.ک به آدمیت، ۱۹۷۰، ص ۱۲۰). حداکثر گفته شده که ملیگرایان ایرانی کوشیدهاند «ایران را از اسلام جدا کنند» (توکلی طرقی، ۱۹۹۰، ص ۱۰۱-۷۷)، اما دلایل این جدا کردن و منابعی که برای تبیین آن مورد استفاده واقع شدند، تحت بررسی و پژوهش قرار نگرفتهاند. مقالهی حاضر در صدد پرکردن این خلاء است.
تاریخنگاری ملیگرایانه
ایدئولوژی ملیگرایی که نگارنده در این مقاله بدان اشاره دارد، نخستین بار در رسالههای میرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۸۷۸-۱۸۱۲) و میرزا آقا خان کرمانی (۱۸۹۶-۱۸۵۳) و در دورهی زمانی ۱۸۶۰ تا ۱۹۰۰ مطرح شده است. هر دوی اینها ایران پیش از اسلام را به صورت جامعهای آرمانی ترسیم کردهاند که شاهد دستیابی به تمامی پیشرفتهای بشری ممکن بود. آخوندزاده (۲۰۰۶، ص ۲۹۴-۲۹۱) قلمرویی قانونمدار را توصیف میکند که در آن فقر و بیعدالتی به چشم نمیخورد، بیمارستانها رایگان و مالیاتها منصفانه بودند؛ «اعراب پابرهنه و گرسنه» و گریخته از بیابان موجب خاتمه یافتن عمر این مدینهی فاضله شدند. نفرت از اعراب در آثار کرمانی شدیدتر است. او آنها را «برهنه، لخت و عور[۲]، وحشی، گرسنه و آواره» می خواند و ادامه میدهد: «تف بر رویشان … دزدان پابرهنه، موشخوارهای بیخانمان … آدمهای مشمئزکننده، وحشیترین جانوران … راهزنان شترسوار، مردمان سیاه و زرد لاغرمردنی، مانند حیوانات و حتی بدتر از حیوانات» (کرمانی، ۲۰۰۵، ص ۱۳۹-۱۲۸).
این روایت حاکی از نفرت، نکوهش و دیگری قلمداد کردن اعراب در میان منورالفکران عهد قاجار به حیات خود ادامه داد و در دوران بعد از جنگ جهانی اول با اشعار ابوالقاسم عارف قزوینی و میرزاده عشقی رونق و رواج بیشتری یافت. به همین ترتیب نشریه عامه پسند ایرانشهر در دههی ۱۹۲۰ مدعی شد که «امپریالیسم اعراب وحشی» در قرون نخستین اسلامی «موجب ایجاد وقفه در قدرت خلاقیت ساکنان آریان مستعد ایران شد» (به نقل از گریگور، ۲۰۰۹، ص ۱۰). آثار ماندگار ادبیات ایران- با قلم بدون تردید بزرگترین نویسندگان ایرانی همچون صادق هدایت (مؤلف نمایشنامه پروین دختر ساسان، ۱۹۲۸ [۱۳۰۹ش]) و بزرگ علوی (دیو! دیو …، ۱۹۳۱)- ایران را در نخستین روزهای مصیبتبار بعد از ورود اسلام به تصویر میکشند، زمانی که ایرانیان پاکنژاد، پاکگوهر و دلاور علیه اعراب هیولا مانند و عاری از صفات انسانی که تنها هدفشان نابودی هویت ایرانی بود، به نبرد مشغول بودند. میل اعراب به زنان ایرانی و فساد طبیعت ایرانیانِ حاصل اختلاط نژادی با اعراب از موضوعات تکراری این آثار، و یادآور یکی از مشغلههای ذهنی بعضی از نظریات نژادی اروپایی آن عهد دربارهی تمایلات جنسی و آمیزش اقوام است (یونگ، ۱۹۹۵). تاریخنگاری ناسیونالیستی که با آثار حسن پیرنیا و صادق رضازاده شفق آغاز شده و با کتاب دو قرن سکوت (۱۹۵۷) به اوج خود میرسد، کوشید تا به عربستیزی مشروعیت و ظاهری علمی بخشیده، و ظهور اسلام را به پدیدهای نژادی با عنوان «حملهی عرب» تبدیل کند، اعرابی که هدف اولیه و اصلی آنها از بین بردن فرهنگ و زبان ایران بود. این «حمله» به صورت حادثهای مقدر و نهایی محسوب شد و به گونهای سهلالوصول تمامی ضعفهای بعدی ایرانیان را منطقی و موجه حلوه داد. عاملیت تاریخی به سهولت به اعراب و «دیگری» اعطا شد، و ایرانیان در ماجرای انحطاطشان به بازیگرانی بیتقصیر و هیچکاره مبدل شدند.
حکومت پهلوی، به ویژه در دورهی رضا شاه (۱۹۴۱-۱۹۲۵)، در تلاش برای محو میراث اعراب به طور کامل فرامین آخوندزاده، کرمانی و جانشینان بیشمار آنها را سرمشق خود قرار داد. برای احیای خلوص نژادی ایران که گمان میرفت تا پیش از ورود اسلام پابرجا بود، تقویم باستانی ایران مجدداً برقرار شد، فرهنگستان زبان فارسی برای پیراستن این زبان از واژگان بیگانه به وجود آمد، ساختمانهای حکومتی به سبک کاخهای هخامنشی احداث شدند، و تبلیغات رسمی حکومتی سلطنت پهلوی را به عنوان وارث شاهان گذشته معرفی و ترسیم کردند. تا زمان سلب قدرت از رضا شاه در سال ۱۹۴۱، آداب و رسوم مذهبی ایرانیها به طرز بیرحمانهای سرکوب شدند. کشف حجاب زنان با زور و اغلب با خشونت به اجرا درآمد، و مراسم و آئینهای عمومی اسلامی- شیعی و از جمله مراسم تعزیه به کلی ممنوع شدند. مخالفت با این سیاستها تحمل نمیشد و نیروهای نظامی شاه بر روی جمعیتی که به صورتی صلحآمیز در سال ۱۹۳۶ در مسجد گوهرشاد مشهد جمع شده بودند تا صدای اعتراض خود را به گوش حکومت برسانند، آتش گشودند. اهداف اجرای چنین سیاستهایی با عباراتی صریح و روشن از سوی علیاکبر سیاسی، از مقامات حکومت پهلوی (۱۹۳۱، ص ۲۳، با تأکیدات مضاعف)، بیان شده است: «پاک کردن روح ایرانی از این ناخالصی و فراهم آوردن امکان درخشش تلألو خاص نبوغ نژاد آریان.» واژهی «ناخالصی» در این سخنان به عناصر و رسوم بیگانهی عربی اشاره دارد. در این برداشت نژادی از تاریخ ایران، اسلام همچون تمدنی فراملیتی دیده نشده که در آن ادبیات و علوم ایرانیان به اندازهی اعراب، ترکان، هندیها و سایر ملتهای مسلمان سهیم بوده است، جز آن که در این تمدن دستاورد یک نژاد برای همان نژاد اعراب به بار نشسته است.
در میان ملیگرایان سکولار، این باور همچنان به طور گسترده حاکم است که با به سرانجام رسیدن این طرح [و پاک شدن روح ایرانی از ناخالصیهای مذکور]، ایران بیدرنگ جایگاه خود را در میان ملتها دوباره به دست خواهد آورد. در حال حاضر، مخالفت با جمهوری اسلامی جان تازهای به اندیشهی مقصر دانستن اعراب بخشیده است، اعرابی که میراث آنها امروزه به واسطهی انقلاب ۱۹۷۹ نکوهش شده و تمامی ضعفهای مقامات جمهوری اسلامی به دعوی اسلامی آنها و در نتیجه عربزاده بودنشان منتسب میشود. کتاب اخیر و حجیم شجاع الدین شفا (۲۰۰۳) با عنوان بعد از ۱۴۰۰ سال نمونهای از این گرایشهای امروزی است.
ایدئولوژی ناسیونالیسم به گونهای مداوم بر این باور تأکید میکرد که دشمنی و خصومت نسبت به اعراب خصیصهی کهن و همیشگی ایرانیان بوده است، همان گونه که، برای نمونه، فردوسی شاعر حماسه سرای سدهی دهم و سرایندهی شاهنامه (سروده شده در حدود ۱۰۱۰-۹۷۷)، حماسهی ملی ایران و سرایشی از شکوه و عظمت گذشتهی پیش از اسلام ایران، یک ایرانی ملیگرا، مخالف اسلام و دشمن اعراب بود (کرمانی، ۲۰۰۵، ص ۱۳۹-۱۳۵؛ آخوندزاده، ۲۰۰۶، ص ۲۹۶-۲۹۵). این نوع اشعار شاهنامه از سوی نویسندگان ملیگرا نقل شده و بدانها اجازه داده تا قرائت خودشان را از طریق آن بیان کنند:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار / عرب را به جایی رسیدهست کار
که فر کیانی کند آرزو / تفو بر تو ای چرخ گردون تفو (آخوندزاده، ۲۰۰۶، ص ۳۰۰-۲۹)
در این جا لازم است بر این نکته تأکید کرد که طبق نظر متخصصان شاهنامه این ابیات از اشعار شاهنامه در زمرهی الحاقات بعدی هستند و در نسخ اصلی و اولیه شاهنامه وجود نداشتند (خطیبی، ۲۰۰۵). هرچند، حتی با فرض این که آن ابیات الحاقی هم نباشند، ادعای ملیگرایان از جهات متعدد مورد چالش است. در وهلهی اول، گویندهی این سخنان یکی از شخصیتهای داستانهای شاهنامه و از فرماندههان نظامی ساسانی است که به دلایل روشن از پیروزی نیروهای اسلام هراسناک است. نسبت دادن این سخنان به فردوسی به نوعی تحریف در منابع است، زیرا نمیتوان با چنین بیقیدی مقصود سراینده را به یکی از شخصیتهای داستان نسبت داد. به علاوه، مابقی ابیات شاهنامه از این نوع برخوردهای توهین آمیز با اعراب، به دور هستند، چنان که شاهدیم داستان بهرام گور بدون ذرهای دشمنی نسبت به اعراب روایت میشود. یمن با نگاهی مثبت به عنوان سرزمینی برخوردار از صلح و آرامش و جایی که اعراب و ایرانیان در کنار یکدیگر با هم زندگی میکنند، توصیف شده است. گفته شده که پرورش بهرام گور در میان اعراب بود که او را یکراست به قدرت رساند. منذر پادشاه اعراب به عنوان شاهی خردمند، سخاوتمند و مهربان توصیف شده است. دیک دیویس مدعی است که ابهامات دیگری نیز در نحوهی برخورد فردوسی با اعراب در آستانهی ورود اسلام به ایران وجود دارد، و این بحث را مطرح میکند که گه گاه «فردوسی هم شاهد زوال درخشش یک تمدن [ایران عصر ساسانی] است و هم در حال بیان تهور تمدنی جدید [ایران اسلامی] که در حال ظهور است» (فردوسی و دیویس، ۲۰۰۷، ص).
دلیل دیگری که برای نشان دادن تداوم خصومت میان ایرانیان و اعراب ارائه میشود، وجود جریان شعوبیه و آثار و مشاجرات شعوبیها از اواخر قرن هشتم و قرن نهم دربارهی جایگاه اعراب و غیرعربها در جامعهی اسلامی است. محققانی چون جلال همایی از شعوبیه به عنوان «بیداری ملی» ایرانیان در مقابل ظلم و فشار اعراب یاد کردهاند. همایی (۱۹۸۴، ص ۲) در سال ۱۹۳۴ شعوبیه را «بزرگترین نهضت ایرانی، و نهضتی که در نهایت به از ریشه درآوردن و سقوط کامل حکومت عرب انجامید»، خواند. هرچند، روی متحده (۱۹۷۶، ص ۱۶۲) اشاره میکند که شعوبیه نه تنها «اساساً جریانی مبتنی بر مشاجرات قلمی» بود، بل بیشتر شعوبیها در زمرهی خدمتکاران صادق خلیفه، که هیچ گاه اسلام را زیر سئوال نمیبرد، قرار داشتند. همچنین، ریچارد فرای (۱۹۸۸، ص ۱۲۲) بدین نکته اشاره کرده که اصطکاک قومی مشهود میان شعوبیه با گرایشات کلی این دوره نیز همخوان نیست: «اگر جریان شعوبیه چنان پررنگ میبود، شکاف و دودستگی بر مباحثات مذهبی … و نیز حیات سیاسی و اجتماعی نظام خلافت چیره میشد، و حال آن که چنین چیزی به یقین رخ نداده است.«
البته این نکته را نباید بدان معنا دانست که نخبگان حاکم اموی پیش از آن از موقعیت خود به عنوان اعراب (که یک دستهبندی قبیلهای بود)، سوءاستفاده نکردهاند. این نکته محرز است که بخش وسیعی از شعوبیان اهل مناقشه از اعراب و ایرانیانی (عجم) بودند که یه یکدیگر توهین میکردند (و تنها آنها نبودند، بلکه شعرایی چون ابونواس یا برخی از نویسندگان معتزلی نیز گه گاه اعراب را در نوشتههای خود تحقیر میکردند). برای بسیاری، و به طور حتم در میان نخبگان، تمایز میان اعراب و ایرانیان امری فینفسه آشکار بود. اما این تمایز نه رویکردی نژادپرستانه در معنای مدرن آن، که نژادها را بر مبنای تفاوتهای زیستی و ذهنی دستهبندی میکند، به شمار میرفت، و نه قیامی ملی به حساب میآمد. هیچ کوششی برای تقسیمبندی فرهنگی یا زبانی آداب و رسوم آن عصر به عنوان «عربی» یا «ایرانی»، و بحث دربارهی مغایرت آنها به چشم نمیخورد. تمایز مورد اشاره بیشتر نوعی تصور قومی سنتی و قالبی، یا رقابت بر سر قدرت میان گروههای مختلف در درون یک مذهب و نظام سیاسی است. اختلاط و آمیزش قومی و فرهنگی در بیشتر مواقع امری رایج بود. فرای (۱۹۸۸، ص ۱۲۲) در این خصوص اشاره میکند که تمایزات مذکور نامشخص بودند و «فهرست اسامی هوادارن و ضدعربها از این نظر که هم اعراب و هم ایرانیان در هر گروه وجود دارند، قابل توجه است.«
در مجموع، فردوسی یا شعوبیه را به سختی میتوان طلایهدار نوعی تمایلات عرب ستیزانه دانست، و مقصر دانستن اعراب از منظر ملیگرایی، از رسوم و باورهای تثبیت شده و همیشگی ایرانیان منبعث نشده است. بدین سان، عربستیزی موضوعی است که احتمالاً بعدها پدید آمده و منشأ و سرچشمههای دیگری داشته است.
منبع: مقاله رضا ضیاابراهیمی، ترجمه علیمحمد طرفداری، پایگاه عبرت پژوهی تاریخی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد