ولی هم وبلاگنویسی و هم امکانات ارتباطی متاخرتر مثل همین شبکههای اجتماعی، دست به دست هم دادند که این اتفاق در مورد یک پدیده دیگر بیفتد؛ شعر و شاعری. اگر کسی ادعا کند که در فضاهای امروزی تعداد شاعرها از تعداد مخاطبان شعر پیشی گرفته احتمالا دارد اغراق میکند، اما تظاهر به شاعرپیشگی و ادعای شاعریت بیتردید میتواند مساله این روزهای جامعه ما باشد. این البته یک آسیب نبود اگر «شعر»ها واقعا جوهره شعری داشتند و «شاعر»ها استعداد شاعری. اما آیا دارند؟
راستش این روزها همه دارند شعر میگویند. فضای مجازی پر شده از متون لوس و پفکی و بیمایهای که نه خودشان ربطی به شعر دارند، نه نویسندگانشان آشنایی حداقلی با ادبیات و حدود و ثغور آن. فضای نشر هم اگرچه کمتر، اما به هر حال با این موج بیماریگونه دست به گریبان است.
فضای توهمزا، پهلوانپنبهساز و لایکمحور فیسبوک و همخانوادههایش هم احتمالا متهم اصلی است و در شکلگیری این وانفسا نقش غیرقابل کتمانی دارد. نگارنده البته منکر این نیست که فضای متکثر جدید، سبب کشف و بارورسازی استعدادهایی نیز شده است؛ استعدادهایی که احتمالا در فضای پیشافیسبوک، از سد بروکراسی و فضای نسبتا رانتیِر نشر نمیتوانستند عبور کنند و بالطبع مخاطبانی بیابند. اما حداقل در این مقوله خاص، شبکههای اجتماعی به تزی میمانند که آنتیتز خود را تولید کردهاند. چنانکه همین استعدادهای نوظهور هم در این وانفسایی که تشخیص سره از ناسره در آن دشوار است، به سرعت گم و تلف میشوند.
میگویند رواج بیش از اندازه شاعریت، میتواند نشانهای بر انسداد عقلانیت باشد. شاعرها از این رو به شعر روی میآورند که تاب گنجیدن در چارچوبهای سخت و خشن واقعیت را ندارند. دلبر را به ماه و خورشید تشبیه میکنند، ابرو را به هلال ماه، دست را به شاخسار و پا را به تنه درختان و چشم را به دریایی که میتوان در آن شنا کرد و غرق شد... و در همه این لحظههای شاعرانه میزان پایبندی به واقعیت کمترین اهمیت را دارد. مادامی که این شاعرپیشگیها مختص تیر و طایفه شاعران باشد، مشکلی نیست. چون آنها با شعرهایشان دنیا را جای بهتری میکنند برای زندگی. اما اگر در جامعهای هزاران نفر خودشان را شاعر بدانند چه؟ و اگر بخواهند همان شاعرپیشگی تصنعی و روحیات فانتزی را بیاورند در زندگیهایشان چه؟ من به شما میگویم، نتیجه همان انسداد عقلانیت و طرد منطق است. نتیجه، زندگی آدمها با فانتزیهایشان است و گریزان بودنشان از عقل. نتیجه همان میشود که جوانی برای جلب توجه معشوقهاش، به جای صغری کبرای منطقی، خودش را از بالکن بیندازد پایین و برای این کار تشویق هم بشود.
بیایید شاعری را به شاعران واگذاریم. نه تراوشات نامسنجم هر ذهن بهمریختهای میتواند شعر باشد، نه هر آدمی استعداد و سواد شاعری دارد. هر کسی را بهر کاری ساختند، به جای شعر گفتن بیایید شعر بخوانیم. البته نه هر شعری را؛ همان شعرهایی که حاصل لحظات ناب خالقانشان هستند، لحظاتی که دستیافتنی نیستند و هر کسی را یارای وصال به آنها نیست. این شعرها آدم را مست میکند، دنیا را تلطیف میکند و زندگی را شیرین. اصلا شاید توهم شاعریت را هم از سر آدم بیندازد بیرون، خدا را چه دیدید...
عباس رضایی ثمرین / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد