کشف و شهود به وقت شهر کتاب

در دور و زمانه سگ‌دوهای تمام‌نشدنی و زندگی‌های دور تند، دلخوشی‌ها گاهی کوچک‌تر از آنند که نام «لذت» را یدک بکشند. ولی چه می‌شود کرد که زندگی‌های این روزها حاصل‌جمع همین دلخوشی‌های خرد گاهی مضحک است.
کد خبر: ۸۲۸۱۰۷
کشف و شهود به وقت شهر کتاب

دلخوشی‌های انگشت‌شمارِ به‌غایت شخصی که اگر دریابی‌شان، شاید طعم گس روزگار تلخ‌تر از زهر را کمی برایت تعدیل کنند. هر آدمی معمولا چند مورد از اینها برای خودش دارد. مثل من که اگر هر چند روز یک‌بار به یکی از دو کتابفروشی مورد علاقه‌ام نروم و یک دل سیر آنجا به کشف و شهود نپردازم، روزم شب نمی‌شود.

شهر کتاب مرکزی یکی از این دو پاتوق است که شرح پرسه‌زدن در آن به‌عنوان «خرده لذت» نوشتنی‌تر است؛ سختی پیدا کردن جاپارک در شلوغی خیابان شریعتی، خیلی زود فراموشت می‌شود وقتی از در اصلی وارد می‌شوی.

اختلاف فاز نزدیک به 180 درجه‌ای دنیای چرک ‌و پرسروصدای پشت سرت و دنیای آرام و تروتمیز پیش رویت؛ همان اول کار غافلگیرت می‌کند. پیشخوان تازه‌های نشر همیشه اولین انتخاب است حتی اگر مطمئن باشی هیچ کتاب جدیدی چاپ نشده است. پیشخوان مجلات حتما یکی دیگر از گزینه‌های پیشنهادی است، مخصوصا اگر روزنامه‌نگار باشید.

آن بخش فروش موسیقی که معمولا هم یکی از آلبوم‌های جدیدش دارد پخش می‌شود هم که خب غیرقابل صرف نظر است. دنیای رنگارنگ بخش لوازم‌التحریر و اسباب‌بازی، به یک دیزنی‌لند هیجان‌انگیز می‌ماند. آن بخش فروش زیورآلات و بانوان جوانی که به دقت لابه‌لای ویترین‌هایش وول می‌خورند هم طبعا بخش مهمی از پروژه‌اند.

با این همه ولی پرسه در میان تک تک این بخش‌ها را مستقلا نمی‌توان خرده‌لذت لقب داد. ماجرا روح کلی اینجاست؛ زیرصدای آرام موسیقی، پچ‌پچ‌های کتاب‌بازهایی که گله‌به‌گله ایستاده‌اند و جدیت چهره‌هایی که کتاب ورق می‌زنند اولین تصویری است که با آن مواجه می‌شوید. آن مبل‌های راحتی تپل و آدم‌های ولو شده روی‌شان که اصلا برای خودش یک ژانر است.

قدم زدن لابه‌لای قفسه‌های پر از کتاب حال آدم را خوب می‌کند و این البته یک لذت شخصی نیست. مطمئنم شما هم امتحان کنید مشتری می‌شوید. آمبیانس بوی کتاب نو و قاب بصری هزاران کتاب رنگارنگ فشرده به هم و البته صدای پای آرام آدم‌هایی که مثل شما لابه‌لای قفسه‌ها قدم می‌زنند، یک ترکیب حسی اغواکننده را رقم می‌زند. هیچ بعید نیست که بخشی از هوش و حواس شما همان اول کار به عاریت برود.

پیشنهاد ویژه این است که اگر وقت داشته باشید ـ که باید داشته باشید وگرنه اصلا نروید بهتر است ـ یک کتاب دست‌تان بگیرید و روی یکی از آن مبل‌های راحتی عجیب‌وغریب ولو شوید. همزمان با ورق زدن کتاب، زیرچشمی آدم‌ها را بپایید و داستان‌شان را حدس بزنید.

آن آقای عینکی را می‌بینید، همان که موهای پرپشت نامرتبی دارد و دکمه‌های پیراهنش باز است و نوشته‌های گل‌درشت روی تی‌شرتش جلب توجه می‌کند. او احتمالا دانشجوی سینما یا موسیقی است. همین پریروز احتمالا هفدهمین شکست عشقی‌اش را تجربه کرده و احتمالا یک دقیقه قبل از ورود به اینجا آخرین نخ سیگارش را پک زده است.

یا آن یکی آقای میانسال کت‌شلواری اتوکشیده را ببینید. او یحتمل یک استاد دانشگاه است که همین چند روز پیش تنها دخترش ـ که خیلی هم دوستش دارد ـ از تصمیمش برای ازدواج پرده‌برداری کرده است یا شاید هم خودش پس از آن طلاق یا مرگ ناگهانی همسر، تصمیم دارد دوباره ازدواج کند و نمی‌داند چطور این را به دختر دلبندش بگوید.

کسی چه می‌داند...آن خانم جوان هم که لابه‌لای قفسه‌ها قدم می‌زند و مدام ساعتش را چک می‌کند، معلوم است منتظر کسی است و برای غلبه بر انتظار به کتابفروشی پناه آورده است. قصه او را دیگر شما حدس بزنید. اسب تخیل را به هر کجا که دوست دارید بدوانید و مطمئن باشید برخلاف موضوع این یادداشت و تز خط اولش؛ این کار نه یک خرده لذت و دلخوشی کوچک که بی‌تردید یکی از لذت‌های بزرگ دنیاست.

عرفان پارسایی‌فر - چمدان (ضمیمه پنجشنبه - روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها