هر شب که از بیرون میآید روزگار من را سیاه میکند. شادی و خنده و عیش و نوشش برای دوستانش است، بداخلاقی و وحشیگریاش برای من بیچاره. برایش شام میکشم نمیخورد و از کوچکترین چیزی ایراد میگیرد.
اگر سریال مورد علاقهام را ببینم فریاد میکشد که به فکر او نیستم و بیتوجهم. تلفن که زنگ میزند عصبانی میشود که چرا اینقدر علافم که چنددقیقه وقت را به صحبت با دوستان اختصاص میدهم.
تازگیها با کسی در خانه حرف نمیزند و حتی وقتی در اتاقش تنهاست و کسی مزاحمش نیست، شروع به مشت کوبیدن به درودیوار میکند. من نمیدانم او چرا این اندازه عصبی شده. ما جرات نداریم کلامی برخلاف خواسته او حرف بزنیم.
میدانم چیزی بشدت او را رنج میدهد، وگرنه او چنین پسری نبود. اما متاسفانه نمیدانم آن چیست که مایه عذاب او و ما شده و درعین حال جراتش را هم ندارم که موضوع را با او مطرح کنم. مریمجان، نمیدانم باید چه کارکنم».
مریم که تا آن لحظه سکوت کرده بود و به حرفهای بدری گوش میداد، زبان گشود و گفت: «دوست عزیزم، احساس میکنم پسرت تحت فشار است و آستانه تحملش تمام شده است.
چرا او را نزد مشاور نمیبری؟ مشاور خوب میتواند ناراحتی او را براحتی تشخیص دهد و به شما راهکارهایی ارائه کند تا آنها را به کار برید و بهزاد را نجات دهید. میخواهی شماره یک مشاور خوب را برایت پیداکنم؟»
اسم مشاور که به میان آمد، چهره بدری درهم رفت. با ناراحتی جواب داد: «چه گفتی؟ مشاور؟ روانشناس؟ روانپزشک؟ مگر پسر نازنین من دیوانه است؟ جای دیوانگان زنجیری و مجانین خطرناک پیش روانشناس است نه عزیز دستهگل من. اصلا اشتباه کردم با تو تماس گرفتم و درددلم را به تو کردم.
درد بدری، درد بسیاری از ما ایرانیهاست. عادت داریم با اولین عطسه و سرفه نزد پزشک معالج برویم و تمام دستورالعملهایش را موبهمو اجرا کنیم. اما اساسا با پدیدهای به نام مشاور روانشناس آشنا نیستیم و تصور میکنیم این افراد مخصوص بیماران روانی حاد است و صدالبته که ما مشکلی نداریم.
این در حالی است که همه ما انسانیم و گاهی زیر بار ناملایمات زندگی له میشویم. زندگی روزمره از صبح هنگام تا شامگاه، هزارویک چهره مختلف به ما نشان میدهد و گهگاه ما را بشدت غمگین و افسرده میسازد.
اگر بیماری جسمی پیدا کنیم و زود اقدام به درمان نکنیم، آن بیماری در جسممان رشد میکند و پس از چندی، معالجه آن بمراتب دشوارتر میشود.
پس چرا فشارهایی را که ناملایمات زندگی به روحمان وارد میکند جدی نمیگیریم و آن قدر پیش مشاور نمیرویم که ناگهان یک روز از خواب بلند میشویم و میبینیم را که ایوای! اوضاع آنقدر خراب شده که دیگر به هیچ طریق آسانی نمیشود کاری کرد و باید اقدام به انجام کارهای جدیتر کنیم.
امروزه تعداد افراد تحصیلکرده در ایران بمراتب بیشتر از گذشته شده؛ اما متاسفانه در توجه ما نسبت به مساله مشاوره و درمان ناراحتیهای روحی چندان تغییر نکردهایم و همچنان از مراجعه به روانشناس گریزانیم.
دوستی میگفت: مدتی در دورههای مثبتاندیشی شرکت میکردم و به همین دلیل، روحیه فوقالعادهای پیدا کرده بودم. وقتی ماجرا را با دخترعمویم در میان گذاشتم، با تعجب به من گفت: «چه میگویی؟ تو که از لحاظ روحی اختلال نداری.
پس چرا در این گروه شرگت میکنی؟ این جمعها مخصوص آنهایی است که اسکیزوفرنیا دمار از روزگارشان درآورده و خانواده به طور کلی از درمان آنها ناامید شدهاند، نه تو».
روح ما بمراتب بیشتر از جسممان نیاز به مراقبت و محافظت دارد. هر فرد عادی باید حداقل ماهی یک یا دوبار به مشاور مراجعه کند تا یاد بگیرد چگونه روحیهاش را تقویت کند و در مقابل ناراحتیها و موانعی که برای رسیدن به خوشبختی در مقابل چشمانش خودنمایی میکنند روحیهاش را حفظ کند.
اگر در دورهای فشارهای زندگی بیشتر شد، مراجعه به مشاور باید بیشتر شود. گاهی اوقات همین رفتن پیش یک مشاور دلسوز، درددل کردن با او و راهکارهای درست و عملی گرفتن میتواند تا حد فوقالعادهای در بهبود حالات روحی و شرایط زندگی فرد مفید باشد.
آیا شما درد دندانتان را نادیده میانگارید و رفتن پیش دندانپزشک را گناهی کبیره میدانید؟ پس چرا به وضع روحیتان توجهی ندارید و بزرگترین تابوی دنیا برای شما، مراجعه کردن به مشاور است.
گاهی وجود یک مشاور خوب میتواند در زندگی فرد معجزه کند. این همان معجزهای بود که در زندگی نازنین اتفاق افتاد. نازنین دختر 34 سالهای بود که پنج سال بود در دام عشق یکی از همکارانش گرفتارشده بود و شب و روز نداشت.
همکارش هم به او روی خوش نشان میداد، اما خانوادهاش بشدت مانع این ازدواج بودند. نازنین سن خود را بالا میدانست و اصرارداشت حتما این پیوند زناشویی صورت بگیرد، زیرا این آخرین امکان ازدواج برای اوست.
اوضاع برای نازنین خوب پیش نمیرفت و مادر پسر روزبهروز مخالفتش را بیشتر اعلام میکرد. عرصه به نازنین تنگ شده بود. او نزد یک روانشناس رفت و موضوع را با وی در میان گذاشت. روانشناس به او توصیه کرد که محل کارش راعوض کند تا آن پسر را نبیند.
اگر براستی او مایل به ازدواج با نازنین باشد، به سویش خواهد آمد. از این گذشته، راهحلهای فراوانی به وی توصیه کرد تا با بهکار بستنشان بتواند روحیه از دست رفتهاش را به دست آورد و دوباره شاداب شود.
اگر قسمت به ازدواج این دو نبود، نازنین باید به دختری شاداب تبدیل میشد تا برای مردان دیگر پسندیدنی باشد و خواستگارانی مناسب پیدا کند.
نازنین به حرفهای مشاور گوش کرد. از آن محیط کار درآمد و خیلی زود در جایی دیگر مشغول شد. به توصیه مشاور دلسوزش هرروز در محیطهای سبز پیاده روی میکرد، دوش میگرفت، میوه و سبزی مصرف میکرد، با دوستانش قرار ملاقات میگذاشت، شروع به یادگیری هنر نقاشی کرد؛ چیزی که عمری اشتیاق فراگیریاش را داشت، اما هرگز جدی نگرفته بود.
مطمئنا از درد عشق عذاب میکشید، مخصوصا که میدید فرد مورد علاقهاش به دنبالش نیامده و او را تنها گذاشته است. اما روحیه بهتری پیداکرده بود و میتوانست خودش را حفظ کند. وضع روحی او، هرروز بهتر از دیروز میشد.
کمکم اتفاقاتی جدید در زندگیاش افتاد. یکی از خالههایش خواستگاری را به او معرفی کرد و نازنین در همان دیدار اول احساس کرد میتواند براحتی به او علاقهمند شود. مراسم خواستگاری با حضور بزرگترها بخوبی پیش رفت و نازنین و خانوادهاش را سراپا شادی کرد. همه چیز عالی بود و چندی بعد نازنین طی مراسمی ساده به خانهبخت رفت.
لیلا رعیت - چاردیواری (ضمیمه دوشنبه - روزنامه جام جم)
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
بازگشت ترامپ به کاخ سفید چه تاثیری بر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگو با علی کاظمی، از ورودش به بازیگری تا نقشهای مورد علاقهاش
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»: