شمس در پاسخ آن مرد احتمالا بعد از نگاهی که آن را عاقل اندر سفیه میخوانند، گفت به من چه.مرد هم در دفاع از خود با تعجب پاسخ داد، آخر به سمت خانه شما میبرند و شمس ـ باز احتمالا پس از همان نگاهی که ذکر شد ـ جواب داده است، خوب به توچه؟ اگر به زندگی خود نگاه کنیم، قطعا از این «به من چهها» و «به تو چهها» فراوان پیدا میکنیم که البته اغلب نگفتهایم و درگیر مسائلی بیربط شدهایم.
یکی از مهمترین راههای آرامش و تمرکز بر مسائل اصلی زندگی این است که بلد باشیم بگوییم به من چه؟ ذهن ما مثل یک ردیف دندان پرتوان نیست که هر چیزی را هضم کند. برخی چیزها با ذهن و تربیت و علائق و روحیات ما هماهنگ نیست. این البته بیشتر مربوط به دغدغههای روزمره و کاری است. بدیهی است، مسائلی مثل مرگ بیگناهان، بیماران یا ظلم به پناهجویان به همه ما ربط دارد و اگر کاری از دستمان برمیآید، باید برایشان انجام دهیم، اما مسائلی از قبیل زندگی دیگران یا مسائل سیاسی که ما نمیدانیم در زندگیمان چه نقشی دار د، در حوزه امور مربوط به ما نمیتواند باشد. گفتن «به من چه؟» یا «نمیدانم» در این امور نهتنها بد نیست بلکه مقدمه آرامش و راه موفقیت است.
دانستن، نمیدانم است
حتما پیش آمده با آدمهایی روبه رو شوید که حتی به دروغ درباره همه چیز، به گونهای حرف میزنند که انگار میدانند. آدمهایی که با جدیت و حتی تعصب و پافشاری درباره سیاست، هنر، مشکلات دوستان و آشنایان، پزشکی و خواص خوراکیهای مختلف و چیزهایی از این دست حرف میزنند. آنها درباره بدن، ورزش، انواع مواد مخدر، فیلم و سینما، وضعیت اقتصادی و ترافیک و هر چیز که حرفش را بزنید و سوالی دربارهاش داشته باشید، جوابهای دست به نقد دارند. هیچ چیزی نیست که به آنها مربوط نباشد و این اغلب باعث مضحکه و خنده شنوندگان میشود، نه بهرهجویی آنها. سقراط بزرگترین فیلسوف تاریخ که درباره همه چیز با مردم مکالمه میکرد و برای خودش حکیمی بود، جمله معروفی دارد که میگوید: میدانم که نمیدانم. او این جمله را عصاره تلاشهای فلسفی و همه حکمتهایی میدانست که آموخته بود. سقراط این را نهایت آگاهی میدانست. پس میتوان با جرأت و با ضمانت سقراط حکم داد که نمیدانم فضیلت است، نه عیب.
واقعیت این است که دنیا پهناورتر از ذهن ماست و ابعادی پیچیده تر از باورها و دانستنیهای ما دارد. هنوز انسان درباره بسیاری از امور، از جمله اموری در ظاهر همیشگی، مثل ذهن و بدن خود به قطعیت نرسیده است. هنوز درباره غریزههای اصلی و اولیهاش اطلاعات کافی ندارد. هنوز نمیتواند مشکلات روزمره خود را درست بشناسد و حل کند، اما مدام چیزهایی را که فکر میکند آگاهی و دانش او درباره مسائل است، خرج میکند و غلط به کار میبرد و مدام با این ندانمکاریها و دانا پنداشتن خود، مشکلاتش را بیشتر میکند. این دانایی کاذب، یعنی آگاه پنداشتن خود درباره موضوعی که واقعا به آن آگاه نیست، سبب میشود انسان برای حل مشکلات خود به متخصص مراجعه نکند و در نتیجه بر دامنه مشکلات خود هر روز بیفزاید. از این منظر، اگر حکمت و عقل را به کار بردن موثرترین راهها برای حل مهمترین مشکلات بدانیم، «نمیدانم» یکی از راههای اصلی برای حل مشکلات است، چراکه به جای رجوع به دانستههای مغلوط و مشکوک خود، به آگاهی متخصصان و آگاهان آن مساله رجوع میکنیم. انسانی که دچار مشکلات خانوادگی، افسردگی یا عصبیت زودرس و زیاد میشود، اغلب در آن مشکل درجا میزند و دامنه آن را عمیقتر میکند، برای این که نمیداند، اما توان پذیرفتن نادانی و جرأت اعتراف به آن را برای پیدا کردن راهحل موثر ندارد.
نمیدانم حق است
شما هم در بچگی با این موقعیت حرصدرآور روبهرو شدهاید که بچهای هم سن و سالتان اسم پایتختهای مهم جهان را بگوید و اطلاعاتی درباره تاریخ و امور دیگر داشته باشد که اصلا نیاز نبوده بداند. بچههایی که هوش و توانایی آنها به سبب دانستن نام پایتختهای جهان تحسین میشود، اغلب چندان هم نابغه و موفق از آب درنمیآیند. در تربیت کمالجوی پدرها و مادرها، گاه بچهها مخزنی از اطلاعات میشوند و مثل طوطی اطلاعاتی را تکرار میکنند، اما در لحظه و در زمان خود و در راستای رفع نیازهای جسمی و روانیشان زندگی نمیکنند. اگر همه اطلاعات جهان را هم یک کودک در ذهنش محفوظ داشته باشد، نمیتواند فقدان زندگی غافلانه و در لحظه را که در ماهیت کودکی است، پر کند. بسیاری از عرفا غبطه زندگی غافلانه و ناآگاهانه کودک را میخورند، اما ما از این غفلت شیرین، غافلیم. دانستن چیزهایی مثل پایتختهای جهان و نام روسای جمهور کشورهای مختلف هیچ دردی را دوا نمیکند.
علیرضا نراقی
دین و زندگی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد