مصرفم به قدری زیاد بود که دائم توهم داشتم و همیشه هم فکر و خیالات بد سراغم میآمد. گاهی اوقات آنقدر شجاع میشدم که ممکن بود خود را به کشتن دهم و گاهی اوقات هم از یک بچه شش ساله هم ترسوتر میشدم و فکر میکردم کسی پشت سرم هست و من را تعقیب میکند. چهرهام خیلی معلوم نبود که معتادم و تیپ و قیافم هم خوب بود. رفتارم هم هنوز نشانگر اعتیادم نبود و اهالی محل به چشم یک جوان عاقل به من نگاه میکردند. ولی به دلیل حواسپرتیهای ناشی از مصرف مواد در کار برایم مشکل پیش آمد و اشتباهات پشت سرهم در کار باعث اخراجم شد.
بعد از اخراج دیگر دوست نداشتم دوباره سرکار بروم و ترجیح میدادم در خانه بمانم و شیشه بکشم و با توهماتم سر کنم. دیگر کمکم داشتم گوشهگیر و افسرده میشدم. با کسی حرف نمیزدم و مغزم را تعطیل کرده بود. پشتبام خانه محل امن من بود و اکثر وقتم را در آنجا میگذراندم. مادر و پدرم از این بابت خیلی ناراحت و نگران بودند و نمیدانستند با من چه کنند. من هم گوشم به نصیحتهایشان بدهکار نبود و کار خودم را میکردم.
یک روز صبح که مثل همیشه روی پشتبام نشسته بودم و اطراف را نگاه میکردم متوجه شدم مرد همسایه از خانه بیرون آمد و سوار ماشین شد. از مدل بیرون رفتنش مشخص بود که به محل کار میرود و بزودی هم بازنمیگردد. ناگهان فکری مانند جرقه از ذهنم گذشت. به سمت اتاقم رفتم و چاقو جیبیام را برداشتم و از خانه بیرون رفتم. مقصدم خانه همسایه بود. میدانستم بعد از بیرون رفتن مرد همسایه، زنش در خانه تنهاست و در برابر من نمیتواند مقاومت کند.
در طول مسیر فکر نمیکردم و فقط مانند یک آدم آهنی به سمت خانه همسایه میرفتم. میدانستم کارم اشتباه است ولی نمیدانم چرا نمیتوانستم از انجام آن دست بکشم. پشت در خانه آنها رسیدم و در زدم، زن جوان در را باز کرد و سرش را از در بیرون آورد. من را کامل نمیشناخت، ولی با توجه به اینکه چند بار من را در محل دیده بود و میدانست هممحلی هستیم، بدون مکث به من سلام کرد و منتظر شد تا من حرف بزنم.
من در آن لحظه در را که نیمه باز بود با تمام قدرت هل دادم و وارد خانه شدم. زن جوان که شوکه شده بود میخواست جیغ بزند، ولی با چاقو او را تهدید کردم و گفتم اگر کوچکترین سر و صدایی کند، او را میکشم. زن همسایه در حالتی که تمام بدنش میلرزید سکوت کرد و اشک میریخت. در خانه را بستم و او را با زور به سمت اتاق بردم و مورد آزار و اذیت قرار دادم.
در تمام مدتی که در خانه آنها بودم یک لحظه هم چاقو را کنار نگذاشتم و اینگونه او را مجبور کردم که سر و صدا نکند.
بعد از آن هم زن را به طرفی پرت کردم و بسرعت از آنجا گریختم. چون میدانستم زن همسایه علیه من به پلیس شکایت میکند، به سرعت به طرف اتاقم رفتم و وسایلم را جمع کردم و چند روزی به شمال رفتم تا آبها از آسیاب بیافتد. بعد از یک هفته که فکر کردم اوضاع آرام شده است به خانه بازگشتم، ولی فکرم اشتباه بود و گشتهای محلی همچنان در حال جستجوی من بودند و به محض آنکه به خانه نزدیک شدم، دستگیرم کردند و به زندان بردند.
حالا هم مجازات اعدام در ملاءعام برایم بریدند و تا چند روز دیگر هم مجازاتم اجرا میشود.
من در تمام مدتی که در زندان بودم فقط به این فکر کردم که با یک اشتباه کوچک و کشیدن مواد همه زندگی و آرزوهایم را از بین بردم.
تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد