نگاهی به «نشانه‌های صبح» نوشته ابراهیم حسن‌بیگی

داستان بلند پاوه

چکیده داستان: شخصیت اصلی داستان «نشانه‌های صبح»؛ سعید طهماسب با حسین و رضا برای فیلمبرداری در حال رفتن به شهر پاوه هستند. راوی داستان (سعید) در آغاز با توصیف ناامنی و خوفناکی جاده،‌ حالت ترس و نگرانی خود و همراهانش را شرح می‌دهد.
کد خبر: ۸۶۶۵۱۴
داستان بلند پاوه

نیروهای ضدانقلاب، ناگهان به جاده یورش برده، حسین و رضا در اثر رگبار تیربار دمکرات‌ها کشته می‌شوند و خودروی لندرور صداوسیما در آتش می‌سوزد. راوی پس از طی مسافتی، شب هنگام به شهر آشوب‌زده و ناامن پاوه می‌رسد. صدای انفجارهای شدید از همه جای شهر شنیده می‌شود. راوی به مقر سپاه پاسداران منطقه می‌رود. مردم در آنجا جمع شده‌اند و وضع آنجا به‌هم ریخته است. راوی دریافته است که آنجا ستیز مرگ و زندگی است و عده‌ای از هم‌ولایتی‌های او با حمایت عراق و آمریکا مسلح شده و اسم دمکرات، کومله و چریک فدایی را هم روی خودشان گذاشته‌اند.

جنگ شدت می‌گیرد و بیمارستان در محاصره می‌ماند. ترس همچنان دامنگیر راوی داستان است. او اسیر می‌شود و به گمان این که جاسوس (جاش) است،‌مورد آزار و شکنجه کردهای دمکرات قرار می‌گیرد. کردهای دمکرات از او می‌خواهند درباره نیروهای سپاه و ژاندارمری، اطلاعاتی به آنها بدهد و او می‌گوید که چیزی نمی‌داند و اهل سیاست نیست. می‌خواهند او را تیرباران کنند؛ اما پس از گفت‌وگو با دکتر محمدی، سرکرده‌ کرد دمکرات‌ها آزاد می‌شود و به مقر سپاه پاسداران می‌رود و از ماجرای آنجا و مظلومیت‌ و ایمان بچه‌های سپاه فیلم می‌گیرد. همه منتظر آمدن هلی‌کوپتر نیروی کمکی هستند. راوی همچنان دوربین خود را روشن کرده و چند پلان از آنچه روی می‌دهد، می‌گیرد. نیروهای دمکرات به بیمارستان می‌رسند و آنجاست که راوی می‌بیند، سر چند پاسدار را می‌برند. او از آن صحنه فیلم می‌گیرد. راوی از بیمارستان خارج می‌شود. نیروهای مهاجم در اطراف مقر سپاه، او را می‌گیرند و وقتی نام دکتر محمدی؛ سرکرده دمکرات‌ها را می‌برد و ماجرای آنجا را شرح می‌دهد، رهایش می‌کنند.

او به محوطه مقر سپاه وارد می‌شود. حیاط آنجا شلوغ‌تر از گذشته است. با ورود دکتر چمران و تیمسار فلاحی، صدای صلوات آنجا را پر می‌کند. چمران به پاسداران می‌گوید: «من خبر مظلومیت شما را به گوش امام خواهم رساند.»

صدای تیراندازی هنوز به گوش می‌رسد. قطع برق، احتمال سقوط مقر سپاه را افزایش می‌دهد. جنگ تا نیمه‌های شب ادامه دارد. دشمن آب را هم روی آنها می‌بندد. راوی به ماندن و مبارزه کردن ایمان می‌آورد. هلی‌کوپتر می‌رسد و انتقال مجروحان و شهدا صورت می‌گیرد. دکتر چمران همچنان آنجا هست و به یاری مجروحان و پاسداران مشغول است. هلی‌کوپتر سقوط می‌کند. فاجعه‌ بار دیگر رخ می‌دهد. راوی (فیلمبردار) خود را به ساختمان ژاندارمری می‌رساند و از آنجا به طرف خانه پاسداران می‌رود. تعدادی از پاسداران کرد و فارس در حیاط به دور چمران حلقه زده‌اند و او برایشان صحبت می‌کند و آنها را به داشتن آرامش روحی، تقوا و ایمان الهی دعوت می‌کند. پیام امام خمینی برای ارتش و ملت ایران، کار دشمن را می‌سازد و دمکرات‌ها عقب‌نشینی می‌کنند. ناگهان دمکرات‌ها با خمپاره حمله می‌کنند. گلوله خمپاره‌ای، بازوی دست راست راوی را مجروح می‌کند و دوربین از دست او می‌افتد. انگار خدا خواسته بود که او بماند و از نزدیک واقعیت‌های تلخ کردستان را در سال 1358ببیند و حالا در آستانه تولدی دیگر، ایستاده است.

واکاوی داستان

اگر هر داستان را روایتی واقعی بدانیم که از پدیده‌های اجتماعی مایه گرفته و به دقیقه‌های ویژه‌ای از تاریخ جامعه انسان وابسته است؛ داستان بلند نشانه‌های صبح، نوشته ابراهیم حسن‌بیگی می‌تواند مصداقی گویا و ارزشمند در این باره باشد. حسن‌بیگی کوشیده است تا با صداقت و امانتداری، غائله دمکرات‌ها را در شهر پاوه که بخشی از سرزمین مقدس ماست واکاوی کند و ویژگی‌های ضروری آن رویداد را مشخص کند: «شهر خلوت است. مردم اغلب وحشت‌زده‌اند و ناآرام و بی‌قرار و پرشتاب در گذر. شهر نیم‌مرده است و در انتظار جنگی قریب‌الوقوع.»

نقل داستان و طرح موضوع آن به شیوه زاویه دید اول شخص مفرد، صورت گرفته و شخصیت اصلی داستان ـ راوی ـ یک فیلمبردار است که از طرف سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران به پاوه رفته تا ماجرای درگیر شدن مردم و پاسداران انقلاب اسلامی با دمکرات‌های کرد را ثبت کند؛ از این رو، داستان شرح و نقلی است که در آن شخصیت، صحنه، کار و کشمکش‌های متفاوت بازآفرینی شده است.

حسن‌بیگی با قرار دادن سه عنصر واقعیت، خیال و داستان به شرح ناهمتایی‌های درونی و بیرونی شخصیت‌ها پرداخته و در قالب گفت‌وگوهای کوتاه و مناسب، درونمایه داستان خود را همسو با ساختار زبانی و آیین نگارشی آن، کامل کرده است: «ـ ای‌کاش نیامده بودم»، «از نگاهش یاس می‌بارد و ترس»، «ـ بهتر نیست از همین‌جا برگردیم؟»، «آقای طهماسب!‌چنین ماموریتی دل و جرات می‌خواهد که داری و «ـ ترس‌مان بیهوده است بچه‌ها، آنها با ما کاری ندارند؛ خبرنگارها در همه جای دنیا آزادی عمل دارند و...». راوی ادامه می‌دهد: «کسی اعتقادی به این حرف ندارد؛ حتی خودم. عرق روی پیشانی‌ام نشسته است. نمی‌دانم از ترس است یا از گرمای هوا...». «ترس» حالتی است که بر راوی تا صحنه‌های پایانی کتاب چیره است؛ اما با این که این داستان بلند در ذات، واقع مبناست و تصویری راستین از هیجان‌های روحی و درونی شخصیت‌ها را در برابر جلوه‌های بیرونی نمایش می‌دهد، نویسنده در صحنه‌های پایانی به‌موقع طبیعت و اخلاق راوی را ارتقا داده و او را بی‌باک، شجاع و با ایمانی استوار نشان داده است: «حس عجیبی وادارم می‌کند که نماز بخوانم... اما اینجا صحبت از خدا می‌کنند و... اگر نماز ترس و دلهره را در دل بمیراند و امید به زنده ماندن را شکوفا کند، چه عیبی دارد که نماز بخوانم؟» آنجا که راوی به تشویق و ترغیب یکی از پاسداران ـ حمه عزیز ـ‌ به این درک می‌رسد که... حتی اذان گفتن‌شان برایم تازگی دارد. شیعه و سنی در کنار هم، یکدل و یکرنگ. شاید دیدن این آدم‌ها و شنیدن حرف‌هایشان سبب شده است که من هم به فکر خواندن نماز بیفتم.» این‌گونه است که بینش دینی نوشته از زبان راوی بیان می‌شود و خواننده درمی‌یابد که نویسنده با مهارت خاصی به معرفی انسان‌هایی در پیوند با خلق و خوی دینی و احساسات انسانی و میهنی‌شان پرداخته است و این یکی از نشانه‌های یک داستان بلند واقعیت‌گراست.

جهانبینی نویسنده

پس برای ما روشن است که این داستان بلند از جهان‌بینی نویسنده مایه گرفته است و در آن ما کمتر با عناصر خیالی و غیرحقیقی روبه‌روییم. آنچه در این داستان بلند برجسته است بازنمایی صادقانه حقیقت تاریخی یک قوم است.

امیدواری خواننده در این است که این حقیقت در این داستان تغییر نکرده باشد. رویارویی حق و باطل در همه ابعاد آن در این داستان به چشم می‌خورد. ما همه جای داستان شاهد تبدیل کلام، شخصیت، رفتار و موجودات به هدفی معنوی هستیم؛ هدفی که به صورت آرمانی دینی،‌ حقیقت‌ انگیزه‌های ژرفای ایمان الهی و اعتقاد انسانی را آشکار می‌کند و ماهیت
تاریخی ـ اجتماعی خود را نشان می‌دهد.

نویسنده، هوشیارانه این نقش را به‌عهده حمه عزیز و چمران، شخصیت‌های برجسته و کلیدی داستان نهاده و ثابت کرده که یک داستان بلند می‌تواند وظیفه آرمان‌آفرینی داشته باشد و وضعیت انسان را در پیوند با هدف دینی و مرام قرآنی‌‌اش نشان دهد. این‌گونه است که ما در این داستان بلند به‌هیچ موضوع پوچ و بی‌معنایی برنمی‌خوریم و هرجا از مرگ سخن گفته شده، زندگی هم تعریف شده است. یعنی زندگی در این داستان همپایه مرگ در حرکت است و هیچ چیز و هیچ عملی به بن‌بست نمی‌رسد: «احساس عجیبی دارم. کابوس مرگ رخت بربسته است. طعم پیروزی چه شیرین است... باید این لحظه‌ها را جشن گرفت. دوربین را به کار انداخت و این پیروزی را ثبت کرد. آرامش بعد از توفان، معنایی ندارد. توفان دیگری برخاسته است که مرا به رقص وامی‌دارد...»

عبدالحسین موحد

پژوهشگر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها