به همین دلیل، الان و در این مقطع از تاریخ ما نصیب و بهره زادگاهی و مرگ گاهی از این بزرگمرد عالم شعر و سلوک و عرفان نداریم و تنها میتوانیم به ریشه و خاستگاه ایرانی و زبان پارسی بیشتر شعرهایش فخر بفروشیم که البته برگ برنده ما برای انتساب او به ایران زمین هم همین نظم و نثرهای آغشته به قند و شکر فارسی است. اما ما برای اثبات ایرانی بودن و پارسیگویی مولانا چه کرده و چقدر توانستهایم تعبیرکننده مفاهیم و مضامین مهم و ارزشمند اشعار او در عمل باشیم؟ چقدر به عنوان یک ایرانی آثار این شاعر و دیگر بزرگان و مفاخر ایران را مطالعه کرده و از آنها بهره بردهایم؟ متاسفانه بیشتر افراد اهل مطالعه هم به مصداق مرغ همسایه غاز است، بیاعتنا به گنجینه غنی و بیپایان ادبیات نظم و نثر ایران، همه وقت مطالعاتی خود را صرف خواندن آثار بیگانه میکنند و اگر از آنها بخواهید فهرستی از آثار محبوب ادبی خود بنویسند، کمی دور از ذهن است که نام کتابها و ادیبان ایرانی و پارسیگو در آن به چشم بخورد یا دست بالا سهم قابل توجهی داشته باشد. این کم کاری، هم وجهی شخصی دارد و هم جنبهای عمومی. وقتی جریانی برنامهریزی و هدایت شده رسمی در این خصوص وجود ندارد که انگیزه و مشوقی برای رفتن سراغ این آثار باشد، فاصله گرفتن از این گنجینهها و فراموشی آنها دیگر سوالی بیجواب نیست. در چنین شرایطی حق نداریم از مصادره شدن مولانا به دست ترکها گلهمند شویم و تعصبی عبث و بی بنیان به خرج دهیم.
اجرای نمایشهایی همچون «بازار عاشقان» در این وانفسای بیاعتنایی عمومی نسبت به مفاخر فرهنگ و هنر ایران، فینفسه مهم و ارزشمند است و مایه مسرت و شادی. تکمیل ظرفیت تالار عظیم وحدت در هر شب اجرا هم بخوبی نشاندهنده علاقه بالقوه مردم به داشتههای فرهنگی و تاریخیشان است. فقط باید این فضا و بستر را برای ارائه چنین اقدامات شایستهای فراهم کرد. یکی از دلایل مهم این استقبال را باید به قحطی تولید آثار و برنامههایی در این خصوص دانست و این که متولیان عرصه فرهنگ و هنر و ادبیات، توجه چندانی به تشنگی فرهنگی مردم نمیکنند. در این وضعیت، هر اثری با حداقل استانداردها میتواند به عنوان قطره آبی برای فرونشاندن عطش تلقی شود، یعنی کاری که بازار عاشقان میکند. این اثر سراغ دو نفر از مهمترین شخصیتهای تاثیرگذار تاریخ این مرز و بوم یعنی مولانا و شمس تبریزی میرود و عشق و رابطه پرسوز و گداز و تاثیر و تاثر آنها بر یکدیگر را پیش روی مخاطب قرار میدهد؛ رابطهای عمیق و عرفانی که تا همیشه پرسشهایی بیجواب هم درباره آن وجود خواهد داشت.
ناخنک نما آهنگی
مریدی و مرادی مولانا و شمس و برخی ابهامات و پرسشهای بیپاسخ درباره آنها و فراز و فرودهای پرتعلیق زندگیشان، بهترین بستر برای روایتی جذاب و تاثیرگذار است، اما بازار عاشقان بهره دراماتیک چندانی از این وضعیت نمیبرد و به ناخنکهایی از آن مقطع تاریخی در قونیه بسنده میکند. مخاطب بیشتر از آن که با اثری کامل و نمایشی طرف باشد، به صورتی آنونس وار و کلیپگونه انگار فقط بخشهایی کوتاه از یک داستان بلند را میبیند. این مواجهه حتی در همین صحنههای گلچین شده کم تاثیر هم مستقیم نیست و نیاز به فرامتن و پیش نیاز شناختی و ذهنیتی از شخصیتها دارد. به عبارت دیگر بویژه تا میانههای اثر، نمایشنامهنویس کدوار به معرفی شخصیتها و توصیف برخی موقعیتها میپردازد و اگر مخاطب پیشتر مطالعهای در این زمینه نداشته باشد، چیز چندانی از روابط میان افراد و اتفاقاتی سر در نمیآورد که روی صحنه میبیند. البته و اتفاقا یکی از امتیازات ناخواسته نمایش همین جا بروز میکند و باعث میشود تماشاگر برای رفع ابهامها و رسیدن به جواب سوالاتی که این اثر در او ایجاد کرده، پس از پایان نمایش سراغ مطالعه زندگی مولانا و شمس تبریزی برود و چهبسا این کنجکاوی به شوقی دائمی برای خواندن لذتبخش مثنوی معنوی، دیوان شمس تبریزی، فیه مافیه و... بدل شود. اما از نظر نمایشی این شیوه روایت مبهم و پرشی، پسندیده نیست و نمایش باید دنیای مستقل خود را بنا کند و با زبانی دراماتیک و جذاب با مخاطب سخن بگوید و فرض را بر دانش مطالعاتی و پیشینه ذهنی او نگذارد. در ضمن این نمایش برای فرهیختگان و اهل مطالعهای که با شناخت و تسلط کاملی بر اشعار و زندگی مولانا و شمس پای دیدن آن مینشینند هم چیز شگفت و جذابی برای بهرهمندی و لذت بردن ندارد و کمی بعید است جهان جدیدی پیش روی ایشان بگشاید.
انتخابهای نامناسب
بازیگران اصلی نمایش هم سنخیتی با جهان اثر ندارند و بههیچوجه انتخاب مناسبی برای نقشها نیستند؛ بویژه محمد حاتمی و فرهاد قائمیان با این که جزو بازیگران خوب هستند و تلاش آنها برای جانبخشی به شخصیتها قابل مشاهده است، اما فاصله بعیدی از تصور ما نسبت به مولانا و شمس تبریزی دارند. البته یکی از دلایل این وضع به ناپختگی شخصیتها در نمایشنامه و کارگردانی برمیگردد که در آن فضای ناخنکی کم تاثیر و کلیپوار، مجالی به عرضاندام این دو نمیدهد که از قضا نقشهای اصلی و تعیینکننده نمایش هم هستند. بیان این دو بازیگر هم یارای پوشش دادن تالار وحدت را ندارد و از صلابت و تاثیرگذاری لازم برخوردار نیست و بسختی شنیده میشود. در ضمن هنوز جوابی برای شنگولی دائمی قائمیان در نقش شمس پیدا نکردهام و او بجز یکی دو صحنه ابراز خشم در زمان دادگاه و هنگام حمله و عتاب مردم قونیه، همیشه لبخندی تصنعی بر چهره دارد که لابد میخواهد نشانهای از مستی عرفانی و وارستگی شمس باشد که نیست. تنها بازیگری که از میان شخصیتهای اصلی میتواند تا اندازه زیادی گلیم خود را از آب بیرون بکشد و بازیاش به دل تماشاگر بنشیند و البته مهمتر صدای رسایش به گوش مخاطب برسد، شهرام عبدلی است که نقش قاضی نمایش را طور بامزهای بازی میکند و آن اتهامات تاریخی به مولانا و شمس از زبان او شنیده میشود.
بیشترین بخش نمایش که بیش از همه خوشایند عموم تماشاگران قرار میگیرد، همان لحظات سماع شمس تبریزی و مریدان اوست که اتفاقا در این مورد ویژه هم با اثری مطلوب روبهرو نیستیم و ناهماهنگی گروه حرکت، مانع از یک زیبایی و حظ تمام و کمال میشود.
با این همه و چنانچه ابتدای سخن از این نمایش ذکر آن رفت، بازار عاشقان همین که از مولانا و شمس میگوید، برنده این بازی بیبازیکن است. بازار عاشقان همین که در زمانه بیاعتنایی به فرهنگ و هنر ایران زمین و دوری ناخواسته و چهبسا تحریم عامدانه گنجینهها، حافظه ضعیف ما را به توجه به داشتهها ارجاع میدهد و یادمان میاندازد برای افزایش دانش و معرفت از آثار بیهمتای پارسیگو و پارسینوشت غافل نباشیم، واجد ارزش است. بازار عاشقان با همه کاستیها، محلی است برای عرضه متاع عشق؛ عشق به ریشههای فرهنگ و هنر و ادب و اخلاق و عرفان ایرانی که این روزها گمش کردهایم و نشان دادهایم در تحریم خودمان هم استادیم، دیگر چه انتظاری از غیر و بیگانگان داریم.
علی رستگار
فرهنگ و هنر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد