امروز سالروز تولد زندهیاد پروین سلیمانی، مادربزرگتان است. از دوران کودکیتان چه خاطراتی از او دارید و آیا در همان زمان از مادربزرگتان پیش دوستانتان تعریف میکردید؟
متاسفانه من در دوران کودکی و نوجوانی کنار مادربزرگم نبودم و انگلیس زندگی میکردم. البته مادربزرگ سالی یک یا دو بار پیش ما میآمد و برایمان نوار فیلمهایی را که بازی میکرد و روزنامه و مجلاتی که درباره او و بازیهایش مینوشتند، با خودش میآورد. من فیلمهایش را با علاقه دنبال میکردم و مصاحبههایش را میخواندم. مادربزرگ افتخار من بود، ضمن اینکه در آن روزگار من ذهنیتی از ایران نداشتم و به واسطه صحبتهای مادربزرگ و فیلمهایش شناخت پیدا کرده بودم.
به یاد دارم وقتی سریال تعطیلات نوروز با بازی مادربزرگم پخش شد، خیلی میان مردم گل کرد و مرتب درباره این کار حرف میزدند زیرا اولین سریال شادی بود که بعد از جنگ مردم را به خنده و شادی دعوت میکرد. در این سریال مادربزرگم نقش طاهره خانم چنگالی را بازی میکرد و این اصطلاح تکیه زبان مردم شده بود. این سریال بارها بازپخش شد و هنوز هم مردم این سریال را دوست دارند و با علاقه به تماشای آن مینشینند. مسلما وقتی من از راه دور شاهد موفقیتهای مادربزرگم بود، به او افتخار میکردم و به دوستانم عکس او را نشان میدادم.
شما در دانشگاه آکسفورد انگلستان رشته معماری خواندهاید، از چه زمانی جرقه بازیگری در شما زده شد؟
من از پدر و مادرم قول گرفته بودم که بعد از تمام شدن دانشگاه به ایران بروم و این جایزه من بود. وقتی به ایران آمدم، سراغ مادربزرگم آمدم. همه جا نام او بود. به یاد دارم روزی همراه مادربزرگ میخواستیم جایی برویم، اما چون آژانس ماشین نداشت، مادربزرگ از من خواست سر کوچه برویم و ماشین بگیریم. شاید باورتان نشود، اما دو ماشین به خاطر این که مادربزرگ را سوار کنند، سریع ترمز کردند و همین منجر به تصادف شد. جالب این بود که بعد از تصادف به جای اینکه درباره خسارت با یکدیگر صحبت کنند، با هم کل انداخته بودند که کدام یک از آنها باید مادربزرگم را سوار کنند.
در مجموع زندگی کردن با مادربزرگ برایم همراه با خاطرات خوش بود. البته با آنکه مادربزرگم دوست داشت من بازی کنم، اما هیچ وقت تصمیم جدی برای این کار را نداشتم تا اینکه اتفاقی برای بازی در فیلم چشمان سیاه آقای قادری انتخاب شدم و من هم پذیرفتم. البته فکر نمیکردم بخواهم این راه را ادامه بدهم، اما تقدیر چیز دیگری برایم رقم زده بود. ضمن اینکه مادربزرگم همیشه دنبال این اتفاق بود و محقق شد.
با توجه به این که تجربه بازی نداشتید، چطور جلوی دوربین اعتماد به نفستان را حفظ کردید؟
راستش من قبل از راه پیدا کردن به دنیای بازیگری بسیار خجالتی بودم. در دانشگاه اگر جواب پرسشی را میدانستم، در جمع پاسخ نمیدادم، اما مادربزرگ این اعتماد به نفس را به من داد که میتوانم از پس کار بربیایم، زیرا معتقد بود خونش در رگهای من هم جریان دارد. مادربزرگم در خانه مرتب با من تمرین میکرد تا دیالوگهایم را با حس و حال بگویم. راستش من هر آنچه در بازیگری بلدم از زبان بدن گرفته تا حرکات و میمیک صورت و... مدیون مادربزرگم هستم و او برای من وقت میگذاشت و با ظرافت، حرکات ریز در بازی را یاد میداد. من هم سعی میکردم شاگرد خوبی برای او باشم. راستش وقتی سر صحنه از بازیام تعریف میکردند، حس خوبی داشتم و در دلم میگفتم شما باید این تعریف را از مادربزرگ کنید. ایشان در بازی بداهههای زیادی داشتند و این مساله را بارها ثابت کرده بود، بویژه در سریال تعطیلات نوروز تمام تکیهکلامها بداهه خودش بود.
الان در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
چند پیشنهاد سینمایی دارم که دربارهشان فکر میکنم. راستش همیشه ترجیح دادم به جای پرکاری، گزیدهکار باشم و با دقت نقشهایم را انتخاب کنم تا وقتی مخاطب مرا میبیند از بازیام لذت ببرد.
در بیشتر مواقع بازیگران زن در آثار نمایشی درگیر کلیشه میشوند، اما شما در سریالهایی مانند نردبان آسمان، در چشم باد، مختارنامه، کلاه پهلوی و گذر از رنجها نقش زنان قدرتمند و متفاوت را بازی کردهاید. این رنگآمیزی تا چه میزان حاصل دقت شما در انتخاب فیلمنامه بوده است؟
هر بازیگری علاقهمند ایفای نقشهای متفاوت و مختلف است و این مساله هم برای من نیز صدق میکند. همیشه دوست دارم نقشهای متفاوت را تجربه کنم و تصویرگر زنانی باشم که هر کدام بنا به جایگاهی که دارند، فعالیتشان منحصربه فرد است. با توجه به روحیهام ایفای چنین نقشهایی را میپذیرم و به سمتش حرکت میکنم. به سمت موقعیتهایی که نقش، حرفی برای گفتن ندارد و مرا درگیر کلیشه میکند، نمیروم. خداوند منان هم مرا را یاری کرده تا این اتفاق خوب برایم بیفتد و در این جهت نقشهای متنوعی را بازی کردهام. گرچه در چند سریال محدود بازی کردهام، اما هر کدام از آنها برایم لذت خاص خودش را داشته است.
البته باید بر این مساله هم تاکید کنم همیشه مادربزرگ علاقهمند بود من تئاتر بازی کنم. ضمن این که همیشه اعتقاد داشت روی صحنه بازی کردن، کار بسیار دشواری است و بازیگر باید خیلی توانمند باشد تا بتواند بخوبی در تئاتر ایفای نقش کند، بویژه نقشهای کمدی که کار راحتی نیست. خوشبختانه امسال این اتفاق افتاد و من در نمایش کمدی دپوتات بازی کردم. این نمایش فروردین و اردیبهشت روی صحنه بود. راستش در روزهایی که این تئاتر را روی صحنه داشتیم، من فقط به مادربزرگم فکر میکردم و حضور او در سالن نمایش برایم محسوس بود و سعی میکردم به بهترین شکل نقشم را اجرا کنم.
پرکاری تا پایان عمر
خدا را شاکرم که مادربزرگم تا قبل از فوتش بازی میکرد. او خرداد 1388 درگذشت و آخرین کارش هم بازی در فیلم سینمایی موش بود که سال 87 ساخته شد. البته وقتی سن بازیگران بالا میرود، فیلمنامههایی که برایشان نوشته میشود، کم است، اما خوشبختانه مادربزرگم در روزهای پایانی عمرش هم کار کرد و من امیدوارم این عاقبت خوب نصیب همه بازیگران شود.
فاطمه عودباشی
رادیو و تلویزیون
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد