روایت خبرنگار جام‌جم از چند ساعت حضور در بیمارستان سوختگی شهید مطهری

زبانه‌های آتش، آینده‌ام را سوزاند

چرا هنوز صدایشان توی گوشم است؟! تصویرشان از جلوی چشمم دور نمی‌شود؟! صورت مرضیه با آن پوست صورتی رنگ ور آمده، چهره امین با آن باندهای قهوه‌ای رنگ که قاب چشم‌های بی‌مژه، صورت بی‌ابرو و نگاه‌های خالی‌اش شده بودند، صورت علیرضای ده ساله با دست و پاهایی باندپیچی شده، خوابیده روی تخت بیمارستان شهید مطهری، خسته از 70 روز کلنجار مداوم با سوختگی... نه ! یادم نمی‌روند... مرضیه را اگر آتش به جانش نیفتاده بود، امین را اگر گرفتار شعله‌ها نشده بود، علیرضا را اگر بنزین، گوشت و پوستش را یکی نکرده بود، می‌توانستم جای دیگری ببینم؛ جایی در شلوغی کوچه و خیابان‌های همین شهر، بین بقیه آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند.
کد خبر: ۹۶۱۶۰۴
زبانه‌های آتش، آینده‌ام را سوزاند

آدم‌هایی با چهره‌هایی معمولی بدون مُهر و نشانی از سوختگی. چهره‌هایی که خیلی وقت‌ها در خاطرم نمی‌مانند، اما تصویر امین، مرضیه، علیرضا و همه آنها که در بیمارستان سوختگی دیدم، پررنگ‌تر و زنده‌تر از تصویر هر مصاحبه‌شونده دیگری گوشه ذهنم جا خوش کرده‌اند با همان وضوح... با همان جزئیات. آدم‌هایی که هیچ‌وقت خیالش را هم نمی‌کردند آتش، یک روز نشانی آنها را هم بگیرد، بیاید و سفت و سخت خودش را بچسباند به لحظه لحظه زندگی‌شان و امروز و فردایشان را بسوزاند.

یک چهارشنبه پاییزی است که خودم را می‌رسانم به قدیمی‌ترین بیمارستان سوانح و سوختگی کشور، بیمارستان شهید مطهری تهران خیابان ولیعصر، خیابان شهید رشید یاسمی. بهانه‌ام خبر تازه‌ای است که در رسانه‌ها منتشر شده، خبری که درباره شیوع سوختگی در پاییز و زمستان هشدار می‌دهد.

نمی‌گویم خبرنگارم. ساعت ملاقات که می‌شود با همراهان دل نگران و ناراحت بیماران سوخته همراه می‌شوم و در سالن مشاهده، از پشت شیشه‌های دوجداره خیره می‌شوم به بیمارانی که دراز کشیده‌اند روی تخت‌ها. با چند نفرشان تلفنی صحبت می‌کنم، آنها آن طرف شیشه و من این طرف. آنها حرف می‌زنند و من درد سوختگی را از همان جا حس می‌کنم، از پشت شیشه‌های قطور اتاق‌های شش تخته... درد سوختگی، خودش را با ناله‌های امیرسام بیات به من نشان می‌دهد، وقتی با صدای بلند گریه می‌کند و از مادرش می‌خواهد باندهای قهوه‌ای رنگ را باز کند؛ باندهایی که تن نحیفش را پوشانده‌اند.

درد سوختگی را وقتی بیشتر می‌فهمم که علیرضا ابراهیمی نگاه بی‌حالش را می‌دوزد به من، پسرک ده ساله‌ای که در پرونده‌اش نوشته‌اند: 60 درصد سوختگی با بنزین. علیرضا از آن سوی شیشه، روزهای خوش سلامت را حسرت می‌کشد.

مقابل علیرضا،‌ روی تخت دختربچه کوچکی دراز کشیده. روی دیوار بالای سرش روی اتیکت مشخصات بیمار مقابل دلیل سوختگی نوشته‌اند 8 درصد با چای داغ. تاریخ بستری دخترک دو ساله هم 7/24 است. فرصتی برای خواندن بقیه اطلاعاتی که بالای تخت جا خوش کرده‌اند نمی‌ماند. پرستار از راه می‌رسد و پرده را می‌کشد. شخصیت‌های کارتونی روی پرده بین من و بقیه ملاقات‌کننده‌ها و بیمارهای بستری فاصله می‌اندازند.

پای درددل بیمارها

محوطه بیرونی سالن مشاهده شلوغ است و پرهمهمه... چشم خیلی از همراه‌ها از بس باریده، ورم کرده؛ بینی‌ها سرخ شده و صداها گرفته. محمود گورانی را طبقه اول بیمارستان می‌بینم، جایی نزدیک بخش یک مردان، تکیه داده به حصارهای سفید رنگی که فلاورباکس‌های بزرگ و کوچک پر از گل، تن پوششان شده‌اند؛ بهانه‌ای کوچک برای نمایش جریان زندگی.

مرد برای ملاقات خواهرزاده‌اش اینجاست. دیشب خودش را از ایلام رسانده به تهران. می‌پرسد: از سوختگی می‌نویسید؟ بنویسید بدترین چیز است... آتش فقط تنِ این بیچاره‌ها را نسوزانده، زندگی‌شان را هم سوزانده... حال و آینده‌شان را هم سوزانده... .

خواهرزاده او، جوان 25 ساله‌ای است که در یک حادثه آتش‌سوزی در محل کارش با 85 درصد سوختگی راهی بیمارستان شده، جوانی که دست راستش را از مچ و دست چپش را از آرنج از دست داده... .

اینها را که می‌گوید، غصه‌ها آوار می‌شوند روی سرش، آن‌قدر که دلش سیگار می‌خواهد. تا پیاده‌روی باریک بیرون بیمارستان همراهی‌اش می‌کنم، تن سفید سیگار که گر می‌گیرد،‌ چشم‌های او هم خیس می‌شود. می‌گوید: بنده خدا بیمه درست و حسابی که نداشت، یک ماه بیمه بود، ‌دوماه نبود... الان هم کارفرمایش خسارت را گردن نمی‌گیرد می‌گوید بی‌احتیاطی خود کارگرها بوده... در دادگاه پرونده دارند، اما هنوز به جایی نرسیده‌اند. حالا اصلا بر فرض همه از این بیمارستان بیرون بیاید،‌ اصلا کسی به او دوباره کار می‌دهد با این وضع معلولیت؟!

جواب او را به جای من، یک نفر دیگر می‌دهد. غریبه‌ای که از چند دقیقه پیش شاهد صحبت‌های ماست. امین پسر 24 ساله‌ای است که از 9 ماهگی با سوختگی و مشکلات ریز و درشتش زندگی کرده. 23 سال و چند ماه زندگی با صورتی که جابه‌جایش ردپای آتش است کار راحتی نیست؛ این را البته امین به زبان نمی‌آورد... مادرش می‌گوید. زنی که 23 سال تمام پا‌به‌پای پسرش برای درمان به تهران آمده و رفته... 23 سال فاصله 336 کیلومتری دامغان تا تهران را طی کرده... آن‌قدر آمده و رفته که حالا حسابش از دستشان در رفته. زن،‌ برگه‌های آزمایش پسرش را جلوی ما می‌گیرد و می‌گوید: ببنید، ‌امروز چهارشنبه است، ‌گفته‌اند برو شنبه بیا من کجا بروم؟ جایی را در تهران ندارم. مجبورم برگردم شهرمان.

امین اگر نسوخته بود،‌ اگر پشه‌بندی که امین 9 ماهه زیرش خوابیده بود، ‌با آتش کبریت گر نگرفته بود، اگر برادربزرگ‌ترش او را هم مثل برادر دوقلویش از زیر پشه بند نجات می‌داد، ‌حالا شاید شبیه هر دوی آنها برای خودش زن و زندگی داشت و کار و بار. اما شعله‌های آتش حتی بعد از خاموشی هم، در تمام این سال‌ها پا‌به‌پایش آمده‌اند و همه فرصت‌های مهم زندگی‌اش را سوزانده‌اند: من تکنیسین فنی هستم. در کارم مهارت دارم، اما چه کسی به آدمی مثل من که صورت و دست‌هایش کاملا سوخته کار می‌دهد؟!

این را امین می‌گوید و مادرش ادامه حرفش را می‌گیرد: آن موقع که پسرم سوخت همان شهر خودمان بردمش دکتر. گفتند زنده نمی‌ماند... گفتم هر کاری می‌توانید بکنید. گفتند ببریدش تهران. ما اینجا بیمارستان سوختگی نداریم... وقتی رسیدیم تهران شب شده بود.‌ همانجا بچه را از من گرفتند و ما را فرستادند بیرون. پسرم را بستری کردند و دقیقا هشت ماه اینجا در بخش اطفال بستری بود... من هم در تمام آن مدت سه روز تهران بودم دو روز دامغان... هیچ کس فکر نمی‌کرد زنده بماند، اما ماند. الان 23 سال بیشتر گذشته، اما دامغان هنوز بیمارستان سوختگی ندارد و ما همیشه برای هر جراحی‌ای باید بیاییم تهران.

مادر امین آه می‌کشد و گره روسری‌اش را سفت می‌کند و ادامه می‌دهد: بقیه بیماری‌ها یک بار یا دو بار عمل دارند،‌ اما سوختگی چندین بار عمل دارد. مدام باید بروی تکه تکه بدنت را درست کنی... برای ما شهرستانی‌ها این آمدن و رفتن خیلی سخت است.

آتشی که بی خبر می‌آید

«اصلا نفهمیده‌ام چطور شد!» در راهروهای بلند بخش درمانگاه بیمارستان پای صحبت هر بیمار سوخته‌ای که می‌نشینم این جمله را می‌شنوم. این که نفهمیده‌اند سوختگی چطور راه خانه آنها را پیدا کرده، از کجا سرک کشیده و آرامش زندگی‌شان را به هم زده، چطور نزدیک‌تر آمده، نفس‌شان را به شماره انداخته... نفهمیده‌اند. چون همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاده؛ زندگی خیلی‌هایشان را اما همان لحظه زیر و رو کرده؛ مرضیه یکی از همان‌هاست. روی نیمکت‌های فلزی بخش پذیرش درمانگاه منتظر اعلام شماره‌اش نشسته... 29 ساله است و از 23 سالگی یک پایش بیمارستان مطهری است و یک پایش خانه‌شان در اسلامشهر. می‌آید و می‌رود و هنوز صورتش برای عادی شدن چندین و چند عمل جراحی می‌خواهد... باندهای قهوه‌ای رنگ سر و صورت او را هم مثل خیلی‌های دیگر پوشانده‌اند. می‌گوید برای ترمیم گوشت‌های اضافه صورتش هرچند وقت یکبار یک عمل جراحی انجام می‌دهد. مرضیه تا حالا 15 بار عمل کرده، اما هنوز صورتش را دوست ندارد. کیف پولش را باز می‌کند، گوشه کیف، پشت طلقی شفاف، یک زن جوان در قاب یک عکس سه در چهار رنگی به من لبخند می‌زند. می‌گوید: ببینید خانم! این شکلی بودم. چطور راضی شوم به این شکل و ظاهری که الان دارم؟!

شعله‌های آتش با انفجار کپسول گاز در آشپزخانه، دامن مرضیه را گرفته‌اند. اول صدای مهیب انفجار آمده و بعد شعله‌ها روی زمین راه افتاده‌اند و از دیوارها تا سقف بالا رفته‌اند. مرضیه را هم همانجا داخل آشپزخانه گیر انداخته‌اند، کباب کرده‌اند... از آن آتش‌سوزی مهیب برای مرضیه بدنی سوخته مانده و روحیه‌ای خراب... .

دوباره به عکس نگاه می‌کنم. نه! هیچ شباهتی نیست؛ بین تصویر سه در چهار مرضیه و انبوهی از گوشت و پوست صورتی رنگ ور آمده که جای بینی، لب، چانه و گونه را روی صورت او گرفته‌اند شباهتی وجود ندارد... پازلی که سوختگی مقابل من روی صورت او ساخته، شباهتی به نمونه اصلی ندارد.

دستش را به آرامی روی پوست‌های صورتش می‌کشد و می‌گوید: مشکل ما بیماران سوختگی خیلی زیاد است. بیمه فقط تا وقتی زخم‌های ما عفونت دارد خرج هزینه‌ها را می‌دهد. ‌بعد می‌گوید عمل‌های ما، عمل زیبایی است؛ عمل زیبایی هم که شامل بیمه نمی‌شود! اما شما خودت قضاوت کن... کجای این عمل زیبایی است؟ این که این پوست قرار است جای این حفره بزرگ را روی گونه من پر کند زیبایی است؟ من فقط می‌خواهم یک شکل عادی پیدا کنم... یکی شوم مثل بقیه مردم... .

مرگ 3000 نفر در سال

مرضیه و بقیه مراجعان منتظر را همانجا در سالن انتظار درمانگاه تنها می‌گذارم و خودم را به طبقه دوم ساختمان اداری بیمارستان می‌رسانم؛ به مرکز تحقیقات سوختگی و دفتر انجمن حمایت از بیماران سوخته که خیلی‌ها با نام ققنوس می‌شناسندش. در دفترهمین انجمن پای صحبت‌های دکتر محمدجواد فاطمی، رئیس مرکز تحقیقات سوختگی دانشگاه علوم پزشکی ایران و رئیس انجمن می‌نشینم. مسئولی که از فوت سالانه 3000 نفر در کشور بر اثر سوختگی خبر می‌دهد. فاطمی به جام‌جم می‌گوید: براساس آمارهای موجود، هر سال 180 هزار نفر در کشور دچار سوختگی می‌شوند، از این تعداد 30 هزار نفر در بیماستان‌های سوختگی بستری می‌شوند 3000 نفر هم فوت می‌کنند.

رئیس مرکز تحقیقات سوختگی دانشگاه علوم پزشکی ایران در ادامه از بالا بودن آمار سوختگی در استان‌های محروم به علت استاندارد نبودن محیط زندگی، فقر و اعتیاد خبر می‌دهد و می‌گوید: سوختگی بیشتر برای افرادی که تمکن مالی پایین‌تری دارند رخ می‌دهد؛ دلیلش هم این است که سوختگی ارتباط مستقیمی با استاندارد بودن وسایل گرمایشی، پخت و پز و فیزیک محل زندگی و محیط کار افراد دارد.

کمبود تخت بیمارستانی استاندارد یکی از مواردی است که به عنوان دلیل مرگ و میر بالای مبتلایان به سوختگی در کشور مورد توجه رئیس مرکز تحقیقات سوختگی دانشگاه علوم پزشکی ایران قرار می‌گیرد و او در این باره می‌گوید: در حال حاضر باید 2400 تخت سوختگی داشته باشیم، در حالی که حدود هزار تخت داریم؛ یعنی 1400 تخت سوختگی کم داریم و حتی اغلب تخت‌های موجود هم شرایط مناسب ندارند و تجهیزات شان کافی نیست.

ضرورت درمان و بازتوانی

مشکلات بیمارانی که دچار سوختگی می‌شوند مشکلات کمی نیست. درست از لحظه‌های اول بیماری شروع می‌شود و بسته به‌شدت سوختگی تا سال‌ها بعد ادامه پیدا می‌کند. موضوعی که بر ضرورت وجود یک نهاد حامی در کنار بیماران سوختگی بیش از پیش تاکید می‌کند. دکتر زهرا عروجی، مسئول کمیته بازتوانی انجمن حمایت از بیماران سوخته در این باره به جام‌جم می‌گوید: اهدافی که در این زمینه باید دنبال شود، در سه بعد پیشگیری،‌ درمان و بازتوانی متمرکز است. در حقیقت با پیشگیری باید به مردم آموزش بدهیم که چطور از خودشان مراقبت کنند تا نسوزند. به آنها یاد بدهیم از وسایل استاندارد استفاده کنند، از طریق رسانه‌ها به آنها آموزش بدهیم از وسایل ایمن استفاده کنند. از طرف دیگر، نهادهای مختلف را قانع کنیم که اگر مهر استاندارد روی وسیله‌ای می‌زنند واقعا آن وسیله استاندارد باشد.

بازتوانی و آماده کردن فرد سوخته برای بازگشت به اجتماع، قدم دیگری است که از نظر این متخصص می‌تواند به بهبود شرایط بیماران سوخته کمک کند. دکتر عروجی با اشاره به این موضوع می‌گوید: برای بازتوانی این بیماران اقدامات زیادی باید انجام داد، مثل کاردرمانی، فیزیوتراپی، جراحی پلاستیک، مشاوره طولانی مدت، روان درمانی و پیدا کردن شغلی که با شرایط جسمی جدیدشان بتوانند انجام بدهند.

مینا مولایی

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
نرم افزار موبایل
-
۰۱:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۸/۰۸
۰
۰
چی بگم.خدایا همه.مریضها.بخصوص هیچ عزیزی دوچارسوختگی بخصوص سروصورت نشود.آمین.

نیازمندی ها