با افشین علا همصحبت شدیم و او برایمان از مادرش گفت و از مادر همسرش؛ دو فرشتهای که از او مردی شاد ساخته تا در کنار مردم، همسرش ساقی ملکیان و دخترش، لیلی به سلامت و آرام زندگی کند.
مادرتان معلم بوده؛ او چه تاثیری روی زندگی و انتخابهای شما داشت؟
آنچه در زندگی کسب کردهام چه درحوزه ادبیات و چه در زمینه باورهای آیینی، اجتماعی و... همه مانند درختی است که ریشهاش در دوران کودکیام جای دارد. کودکی، دورانی است که در دستان پر مهر مادر شکل میگیرد. قطعا اگر نگرش و نوع تربیت مادرم نبود من قدم در راه ادبیات نمیگذاشتم. مادرم فقط مرا تعلیم نمیداد بلکه روحم را پرورش میداد؛ ذوق شعر داشت، طبعش لطیف و با هنر آشنا بود به همین دلیل افق پهناور و وسیعی از هستی را به من نشان داد. یاد داد که براساس چارچوبها و قواعد انسانی، آزاد و شاد زندگی کنم، خوبیها و زیباییها را ببینم. مادرم برای زیستن خوبی و سادگی را انتخاب کرد در عین حال میدانست، دنیا پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. انس عجیبی با قرآن داشت و لبخندی همیشه بر لبش بود که به من آرامش میداد. تعالیم دینی را در قالبهای بسیار جذاب به فرزندانش ارائه میداد. همه اینها باعث شد تا به شعر آیینی و شعر اهل بیت علاقهمند شوم.
در خانوادهای آرام و در کنار مادری فرهیخته بزرگ شدهاید، وقتی وارد جامعه شدید که چالشهای زیادی دارد چگونه توانستید خود را با رویدادهای جامعه به گونهای تطبیق دهید که روح شما آسیب نبیند؟
این تناقض زمانی برای ما کمخطر شده و میتوانیم با آن کنار بیاییم که تکیهگاه، پشتوانه و خواستگاه اصیل و محکمی داشته باشیم. در این صورت دچار تشتت و انحراف نشده و با هر بادی نخواهیم لرزید. موقیعتهای شادی، غم، شکست و پیروزی روزانه ما را دچار یاس و ناامیدی یا تکبر و غرور نمیکند. اگر پشتوانه محکم باشد ناملایمات نمیتواند تاثیر ژرفی بر آدمی داشته باشد. سال 86 که هم مادرم و هم زندهیاد قیصر امینپور را از دست دادم، مطلبی با عنوان «ای وای مادرم، ای وای قیصرم» نوشتم. مادرم اولین خاستگاه و تکیهگاهم بود و زمانی که به تهران آمده و به دانشگاه رفتم، مرحوم قیصر امینپور که معلم و راهنمایم بود، بدون تکبر و غرور هرچه لازم داشتم را به من آموخت. زندهیاد امینپور به من پناه داد و همواره سرمشق و راهنمایم بود. با حضور او بود که جذب موقعیتهای کاذب نشدم. وقتی در محضر او بودم کلاس فشردهای را سپری میکردم که محتوای آن ادبیات، اخلاق، فرهنگ، سیاست و ... بود. این دو پشتوانه، زندگی مرا ساختند. البته پشتوانه سوم خانم الهی قمشهای بود که بعد از ازدواج از من حمایت کرد و بعد از فوت مادرم خیلی کمکم کردند تا بتوانم آن سوگ بزرگ را پشت سر بگذارم و با قدمهای محکم به زندگیام ادامه دهم.
پس شانس بزرگی داشتهاید که زنهای خوبی در کنار زندگی شما بوده و هستند؛ مادر، همسر و مادر همسر؟
دقیقا! دوران کودکی بسیار خوبی را بهواسطه مادرم پشت سرگذاشتم. در دوران جوانی هم خدا را شاکرم قدم در راهی گذاشتم که شاعرانی مانند زندهیاد قیصر امینپور، ساعد باقری و ... پشتوانهام بودند و بعد سایه بانویی عارف، فرزانه و حکیم بالای سرم بود که تصویری زیبا از زندگی پیش رویم ترسیم کرد.
چطور با دختر زندهیاد خانم الهی قمشهای آشنا شدید؟
سال 73 کنگره شعر زن در زاهدان برگزار شد که بانوان شاعر در آن حضور داشتند و من یکی از داوران این کنگره بودم. برای اختتامیه از من دعوت شد و چون کنگره مخصوص بانوان بود، ترجیح دادم با مادرم به زاهدان بروم. سخنران اختتامیه کنگره خانم الهی قمشهای بودند.در همین مراسم بود که بین مادرم و خانم الهی قمشهای دوستی و الفتی به وجود آمد. این آشنایی باعث شد تا یک سال بعد من با دختر خانم الهی قمشهای ازدواج کنم وافتخار دامادی ایشان نصیبم شود.
در برنامه تلویزیونی «چشم شب روشن» درباره کودکان صحبت کردید و این که بین کودکان امروز و طبیعت فاصله ایجاد شده و سر بچهها بیشتر به وسایل دیجیتالی گرم شده و همین باعث شده تا کودکان با ذات و فطرت خود فاصله بگیرند. به نظرتان در چنین شرایطی والدین بخصوص مادران چه باید کنند تا بچهها با طبیعت بیشتر آشنا و دمخور شوند؟
از مادرم و دیگر بانوان فرهیختهای که برایم الگو بودند، آموختم که در فضای مدرن و نوین که طبیعت و بسیاری از آیینهای اصیل را از ما گرفته با زنده نگهداشتن آداب کهن و سنتی در خانواده، میتوانیم چشماندازی از گذشته پرافتخار را مقابل چشم کودکانمان ترسیم کنیم.چون در حوزه کودک و نوجوان فعالیت میکنم همیشه به پدر و مادرها توصیه میکنم هرچند قرار نیست به عقب برگردیم اما موظفیم کودکانمان را با شاهنامه، گلستان و ادبیات کهن آشنا کنیم و برای آنها از مولفهای سنتی و فرهنگی خودمان سخن بگوییم. باید کودکان را با معماری اصیل ایرانی آشنا کنیم، خاطرات گذشته را برای آنها بازگو کنیم تا بدانند مردم در قدیم چگونه زیست میکردهاند و سبک زندگی آنها به گونهای بوده که همواره در کنار طبیعت بودهاند. باید زندگی سنتی را در قالبهای زیبا برای آنها بازگو کنیم تا از خاستگاه خود دور نشوند چون اگر بچهها ریشه در گذشته نداشته باشند، تنه آنها به زمین خواهد افتاد. اما اگر ریشه آنها در گذشته محکم شده باشد با طراوت و مقاوم رو به آینده حرکت خواهند کرد. ضربالمثلی است که میگوید: پیرها در گذشته، جوانان در آینده و کودکان در حال زندگی میکنند. بچهها دغدغه گذشته و آینده را ندارند. اما واقعیت این است که ما باید به بچهها یاد بدهیم در هر سه زمان زندگی کنند. از لحظه اکنون لذت ببرند اما از گذشته آبا و اجدادی خود باخبر باشند و در عین حال برای آینده تصمیمات جدی بگیرند تا آینده روشن و مشخصی داشته باشند.
طاهره آشیانی- جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد