به گزارش جام جم، برای ایتان سفر بهترین راه فرار بود. او در پاییز همان سال دل به جاده زد و روزمرگی را به فراموشی سپرد. این جهانگرد در طول چهار سال گذشته به بیش از 20 کشور جهان سفر کرده است.
تمامی تجربیات و خاطرات سفر این جهانگرد در وبسایتش قابل دسترسی است. او در نوشتههایش اشاره میکند که تغییر سبک زندگی، دری تازه به جهانی نو را برایش گشوده است و فعلا به هیچ عنوان قصد ترک سبک زندگی و توقف سفرهایش را ندارد.
ایتان اندرسون در فوریه سال پیش (2015) سفری به ایران داشت و آخرین مقصدی که بازدید کرد کاشان و ابیانه بود. آنچه میخوانید خاطرات این جهانگرد آمریکایی از بازدیدش از روستای ابیانه است.
پس از عبور از مراقبتهای مرسوم تاسیسات هستهای، خود را در جاده باریکی یافتیم که به زیبایی، مارپیچوار در امتداد کوه کشیده شده بود سپس به مسیری وارد شدیم در امتداد یک رودخانه احاطه شده با درختانی غوطهور در رنگهای پاییزی. در عرض چند دقیقه که تاسیسات هستهای را پشت سر گذاشتیم، به دنیای متفاوت دیگری وارد شدیم. مقصد ما؟
روستای باستانی ابیانه. بیشتر مکانهای باستانی که من تاکنون بازدید کرده بودم در گذشته یا شهر بودند یا قلعه و دژ. به ندرت خود را در روستایی یافتهام و گفتهام «وای این مکان کوچک، باستانی است.»
ابیانه این قالب را شکست. با حدود 1500 سال قدمت، اینجا مکانی کوچک است با خانههایی از خشت ساخته شده که ایوانهایش در حال فرو ریختن است. مردم در اینجا به زبان پارسی میانه صحبت میکنند که صدها سال پیش زبان رایج ایرانیها بوده است. این روستا از جریان وقایع جاری دنیای امروز حذف شده و در طول سالها آرمیده و چرخان از گرداب زمان گذر کرده است.
هتل ما در پشت روستا، در پای یک کوه قرار داشت. پس از گذاردن بار و بنهمان در داخل اتاق پیاده به سمت بافت قدیمیتر روستا به راه افتادیم. در طول راه از پَستوهای کوچکی گذر کردیم که در دامنه کوه برای ذخیره سازی مواد غذایی و تجهیزات ساخته شده بودند تا زمستانهای طولانی را به راحتی به آخر برسانند. این پستوها به طرز عجیب و جالبی شبیه سوراخ هابیتها بودند.
جمعیت ابیانه سالخورده است. بیشتر جوانان در جستوجوی فرصتهای بهتر زندگی به شهرها مهاجرت کردهاند. مردمی هم که باقی ماندهاند، زیر تاثیر حضور گردشگران زندگی میکنند. مراقب عکس گرفتن از مردم در اینجا باشید؛ ممکن است این کارتان اهانت به آنها قلمداد شود. بهتر است همچون من ابتدا درخواست کنید و اجازه بگیرید.
خیابان سنگفرش همچون سیاهرگی در تمامی روستا گسترده است و خانههای ایواندار متراکم تا بالای کوه گسترش یافته است.
زنان سالخورده با شال گلدار چشمنوازی تردد میکنند و به محض عبور ما برای اجتناب به شاهنشینها و درگاهها پناه میبرند. روستا بشدت سرخ رنگ است، به سرخی خاک و سنگی که از آن ساخته شده.
سرمایش هم بیحسکننده بود. من از آب و هوای سرد لذت میبرم، اما در هنگام پیادهرویمان درجه حرارت به اندازه کافی نبود. زمانی که به چایخانه هتل رسیدیم، میلرزیدم. چای نوشیدیم و محو شدن نور روز را روی تپهها نگریستیم. ایوانها در گرگ و میش قابل رویت بودند و پشت سر آنها کوهها غبارآلود و خاکستری در تقابل با آسمان به نظر میرسیدند.
زمان خوردن چلو فسنجان بود یک خوراک محلی، چلو با مرغ پخته شده در سس انار و گردو. من این غذا را یکبار امتحان کرده بودم و نمیتوانستم برای امتحان کردنش در مکانی که پخت آن به شیوه اصیلش شهرت دارد، صبر کنم. پیش از آنکه برسم غذا حاضر شده بود و من خیلی زود در جایی دنج قرار گرفتم و دلی از عزا درآوردم.
من در طول سفر 15 روزهام به مرکز ایران تنها توانستم یک پست دیگر روی سایت بگذارم که این نشان میدهد چقدر نوشتن در مورد این سفر برایم دشوار بود. این سفر میتواند تنها بخشی از زمانی باشد که در گذر است، اما عمیقا نمیخواهم که سفرم به پایان برسد؛ خدایا دلم برای ایران تنگ میشود.
ایسا اسدی - مترجم
ضمیمه چمدان
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد