مریم یوشی‌زاده ‌

برچسب ها - مریم یوشی‌زاده ‌

یک شب همزادش بیدارش کرد، صدایش مثل کشیده شدن آهن بر زمین بود، داد می‌کشید، اما جز وحید، کسی نمی‌شنیدش. از چشم‌های همزاد خون می‌بارید. هوار زد، «امشب کار را یکسره می‌کنیم.» و آن وقت وحید را کشان‌کشان برد تا آشپزخانه، تیزترین چاقوی خانه را داد دستش و غرید «باید بچه‌ها و زنت را سر ببری!» وحید ضجه زد «چرا؟» همزاد طوری فریاد زد که وحید لرزید.
کد خبر: ۵۷۵۰۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۴/۰۹

نیازمندی ها