استوار دومی که تنها درجهدار باقی مانده درون پادگان شهر بانه بود آمد کنارم. مچم را گرفت و با لهجه مشهدی گفت: «تو افسر جوانی هستی. قراره 30 سال به این مملکت خدمت کنی. بیا نشونت بدم چطور سربازها رو توی سنگر نگه داشتم.»
کد خبر: ۷۴۵۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۲
عزیزپور کولهاش را باز کرد و مقداری مایع ضدعفونیکننده ریخت روی گلوله و بعد انبردستش را بیرون آورد. زدم زیر خنده. قنبر که بیحس و بیرمق مینالید، گفت: چه شده؟ باز نکند سرنیزهای، چیزی گیر آوردید.
کد خبر: ۵۹۳۹۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۱۳