پشت میزی از سکوت به صندلی تکرار تکیه دادهام و به روزهایی فکر میکنم که نسیم عشق بوی مردانگی را میپراکند. روزهایی که دلهای مردم مثل لباسهایشان یکرنگ و خاکی بود و با خدا فاصله نبود. دریغ و درد که از فرصتها، خوب استفاده نکردیم. این را من زیر لب زمزمه میکنم.