هوشنگ دیوونه

برچسب ها - هوشنگ دیوونه

داستان کوتاه
هوشنگ آب دهانش را به سمت بچه‌هایی که داشتند زیر سایه درخت نارون تیله‌بازی می‌کردند، انداخت و مانند جغدی که راه خانه را در تاریکی جسته باشد، به بالای تیر چراغ برق دوید. بچه‌ها که از دست او به دلیل این کارش بسیار عصبانی شده بودند، چند تکه سنگ به سمتش پرتاب کردند و او به جای هر جمله‌ای، فقط گفت: «اااه... اااوه...».
کد خبر: ۶۸۵۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۲۷

سفر اربعین به سلامت

ضروری‌ترین نکات بهداشتی را که زائران اربعین باید رعایت کنند در گفت‌وگو با یک متخصص بیماری‌های عفونی بررسی کرده‌ایم

سفر اربعین به سلامت

وقتی دل جنگل سوخت

«جام‌جم» در گفت‌وگو با جانشین فرمانده یگان حفاظت سازمان منابع طبیعی کشور بررسی کرد

وقتی دل جنگل سوخت

نیازمندی ها