
یکشنبه 21 آبان زمین روی دیگر خود را به ساکنان سرپل ذهاب در استان کرمانشاه نشان داد و در یک لحظه هر آنچه را طی سالها ساخته بودند ویران کرد و تلی از خاک و آهن پاره را روی دستشان گذاشت. کرمانشاه و مردمش را همیشه به پهلوانی و جوانمردی میشناسند؛ پهلوانانی که روزهای بدتر از زلزله را در دوران دفاع مقدس تجربه کردهاند به این سادگی خم به ابرو نمیآورند. برای نمونه چند روز پیش بود میان آوارهای به جا مانده، صدای دختر بچهای که در بیمارستان صحرایی تازه چشم به دنیا باز کرد، بار دیگر امید را به دشت ذهاب برگرداند.«آوا» با آمدنش آوار را به فراموشی برد.
وفاداری به روستا
از جاده باریک میان کوههای سر به فلک کشیده از ثلاث باباجانی عبور میکنیم و در دوراهی ازگله به سمت شیخ صله و بازارچه مرزی میرویم. بعد از پشت سر گذاشتنحدود 15 کیلومتر و عبور از چند روستا به روستای میدان نمک میرسیم. هوا تاریک شده است.
از دور که وارد روستا میشویم تعدادی چادر سفید رنگ را که جلوی در هرکدام بساط آتش خود نمایی میکند، به چشم میآید. شیرکو، جوانی 26 ساله و از اهالی همین روستاست. او ما را داخل یکی از این چادرها دعوت میکند و از ما میخواهد در کنارشان بنشینیم و چای زغالی بنوشیم.
صدای بچهها از چادر کناری به گوش میرسد. آنها دارند با هم بازی محلی میکنند. شیرکو میگوید: شب زلزله خیلیها ترسیده بودند و بعضی از مردم میخواستند به سمت شهرهای نزدیک بروند، اما ریش سفیدهای روستا از آنها خواستند بیایند و کنار همدیگر در روستا بمانند. به این ترتیب زنها و بچهها در چادری بزرگ که بیرون از روستا به پا کردیم مستقر شدند.
آنطور که شیرکو تعریف میکند برق روستا قطع شده بود و اهالی ترسیده بودند، اما خوشبختانه در روستای آنها کسی کشته نشد و افرادی را هم که زخمی شدند با اتومبیل اهالی به کرمانشاه منتقل کردند. آنها خیلی زود تلاش کردند شرایط را برای زندگی دوباره اهالی در روستا فراهم کنند. به همین دلیل وسایلی را که سالم مانده بودبه خانههای امن منتقل کردند.
در حالی که موقع زلزله بسیاری از روستاها و شهرها واهالی آن اوضاع از کنترلشان خارج میشود، در روستای میدان نمک با تدبیر بزرگترهای روستا و کمک جوانها اوضاع سر و سامان پیدا کرد.
او میگوید: دهیار، مسئول مرکز بهداشت و ماموستا در همان پس لرزه اول ما را راهنمایی کردند و با مدیریتی که داشتند اجازه ندادند روستاییان خسارت زیادی ببینند.
خانوادهای بزرگ
با شیرکو از چادر خارج میشویم. او در کوچههای خراب و دیوارهای فرو ریخته، مسجد و خانههای گلی را به ما نشان میدهد و میگوید: در بعضی روستاهای اطراف، اهالی بعد از زلزله بخصوص آنها که اتومبیل شخصی داشتهاند به سمت شهر حرکت و روستا را ترک کردهاند. اما این کم لطفی آنها را میرساند، چون ما همه با هم بودیم و حتی یک نفر هم اینجا را ترک نکرده است و همان شب اول بعد از زلزله خیلی از وسایل را که زیر آوار بود، درآوردیم. الان هم مانند یک خانواده بزرگ با هم غذا درست میکنیم و با هم داریم کارها را پیش میبریم.
بزرگترهای روستای میدان نمک تلاش میکنند اهالی روستا مانند یک خانواده کنار هم بمانند تا راحتتر بتوانند از پس مشکلات بر آیند. آنطور که شیرکو میگوید آنها کمکهایی را که از سوی مردم یا نهادی دیگر به روستا میآید در مدرسه روستا جمع میکنند تا دهیار و ماموستای روستا آنها را با توجه به نیاز اهالی بینشان تقسیم کنند.
مرد جوان میافزاید: ما در این مدرسه و مسجد بزرگ شدهایم و کل خاطرات دوران کودکی ما اینجا بوده است نباید بیوفا باشیم و روستا و مردمش را رها کنیم. من دوستان زیادی از دوران خدمت سربازی دارم که بعد از وقوع زلزله با من تماس گرفتند و دعوتم کردند همراه خانواده به شهر آنها بروم تا صدمه کمتری ببینم، اما اصلا برایم خوشایند نیست که در این شرایط مردم روستایم را تنها بگذارم.
رنگ امید در روستا
شیرکو و دیگر جوانان روستای میدان نمک برای روستایشان آرزوهای رنگارنگی دارند. آنها میخواهند روستایشان آبادتر از گذشته شود.
او میگوید: مدت پیش با تعدادی از جوانان روستا به شمال کشور رفتیم تا در یک رستوران کارکنیم. مدتی که آنجا بودیم همه حسرت میخوردیم، چرا روستای ما نباید مانند روستاهای شمال زیبا و تمیز باشد.
به این ترتیب جوانان روستای میدان نمک با یکدیگر قرار گذاشتند برای تغییر در روستا کل خانههای روستا را رنگآمیزی کنند، یک رنگ مشخص و هماهنگ در کل روستا.
شیرکو ادامه میدهد: نتوانستیم به هدف مان برسیم، اما زلزله فرصت خوبی شد، چون بالاخره بزرگترهای روستا به احتمال خیلی زیاد رضایت بدهند ما این کار را در روستا انجام دهیم.
شیرکو، دوستش یحیی را صدا میکند و در گوش او چیزی میگوید. معلوم است از دوستش میخواهد برود و چیزی برای پذیرایی از ما بیاورد.
بعد از چند دقیقه یحیی با بستهای شیرینی نان برنجی برمیگردد. یحیی با اشاره شیرکو به ما شیرینی تعارف میکند. همگی جلوی در مدرسه ایستادهایم و به مردمی که در حیاط مدرسه مشغول تقسیم اقلام و موادغذایی هستند، نگاه میکنیم. شیرکو از این که برخی به خوردن شیرینی میل ندارند، ناراحت میشود و میگوید: دلتان برایمان میسوزد که چیزی نمیخورید. زلزله آمده است و یک مشت دیوار و سقف ریخته است. دنیا که به آخر نرسیده است. مردم این روستا روزهای بدتر از این را در قطحی و زمان جنگ تجربه کردهاند.
از کنار مدرسه روستا میگذریم تا خودمان را به مسجد روستا برسانیم. در مسیر به ایوب میرسیم. او یک
چرخ دستی را که در آن چند آب معدنی، کنسرو و پتو است، هول میدهد. ایوب پسری 20 ساله و بسیار شوخطبع است. با ما احوالپرسی میکند و میگوید: من در این شبها دو وظیفه دارم. یکی این که وسایل پیرمرد و پیر زنها را از مدرسه به چادرهایشان برسانم و دوم این که برای همه آواز میخوانم.
او بلافاصله برایمان آواز میخواند؛ آوازی با مضمون وطن و این که خرابههایت را خودم با همین دستانم میسازم. ایوب میگوید: شما از تهران آمدهاید و حتما علی دایی را میبینید. سلام مرا به او برسانید و بگویید ما ممنونیم از این همه لطفی که به ما داشته است. کمک کند تا میدان نمک را گلستان کنیم.
ایوب درحالی که از ما دور میشود، میگوید به دایی بگویید بزودی برایش آهنگی با زبان آذری آماده میکنم و میخوانم.
حالا دیگر کنار مسجد روستا رسیدهایم. دیوارهای مسجد تقریبا سالم است، اما مشخص است بنا کاملا ناامن شده و گچ و آجرهایی که از دیوار و سقف ریخته، کف مسجد را پوشانده است.
قوی مثل شاهو
ساعت 23 شب است که بعد از خروج از روستای میدان نمک دوباره به ثلاث باباجانی میرسیم. اطراف میدان معلم را چادرهای سفید احاطه کرده است. جلوی هر چادر چند نفر دارند با هم حرف میزنند. به نظر میرسد چند دقیقه قبل از رسیدن ما اتفاقی افتاده و همگی دارند درباره آن بحث میکنند. از چهره افراد میشود حدس زد اتفاق خوبی است. این را از جو حاکم بر چادرهای آن منطقه و شوری که برخیها دارند، میشود فهمید.
چند پسر بچه پنج تا ده ساله خودشان را به ما میرسانند؛ آوات، اشکان، علیرضا، شهرام، سوران، شاهین، کودکانی پر از انرژی و خندان که زلزله و آوار نتوانسته است از شیطنتهای آنها کم کند. همگی با هم و بدون این که به یکدیگر اجازه بدهند، توضیح میدهند مادر شهرام را برای وضع حمل به بیمارستان منتقل کردهاند.
شهرام ده سال دارد. پسربچهای لاغراندام باصورتی سبزه. او که انگار از چیزی دلخور است، میگوید: مادرم را با آمبولانس به جوانرود بردند. پدرم هم با او رفت. هر چقدر خواهش کردم مرا نبردند. برادرم میخواهد به دنیا بیاید. اسم او را شاهو میگذاریم. شاهو اسم کوهی بلند و زیباست. پدرم میگوید برادرم مثل شاهو مقاوم و قوی میشود.
آوات از همه بچهها کم سن و سالتر است. صورتی تپل و گرد دارد. ا ومی گوید: اسم من آوات است، یعنی امید و آرزو. میخواهم وقتی بزرگ شدم، بنا شوم.
بچههای دیگر به او میخندند؛ اما آوات بدون این که ناراحت شود ادامه میدهد: زلزله خانه ما را خراب کرد و دست پدربزرگم را شکست. بنا میشوم تا بتوانم خانههای محکم و قشنگی بسازم که دیگر وقتی زلزله آمد به کسی آسیب نرسد.
بچهها همگی از دوباره ساختن و آباد کردن حرف میزنند. در شب سرد مناطق زلزله زده هنوز امید زنده است. رد این امیدواری را میتوان در نقاشیهای کودکان که همه از خانهها و آبادانی حکایت دارد نیز دنبال کرد.
کمی آن طرف در کنار جاده روی یک کارتن مقوا بزرگ نوشته شده است «کردها مانند بذر هستند. زیر خاک هم که باشند، جوانه میزنند و سبز میشوند.» نیروهای امدادی و رهگذران با عبور از کنار این نوشته که در دست چند جوان است و همچنین چند نوشته دیگر که از حضور نیروهای امدادی و مردمی تشکر میکنند، دست تکان میدهند و خداقوت میگویند.
زندگی ادامه دارد
روستای کلاره ژاله از آن روستاهای دشت ذهاب است که در زلزله بسیار آسیب دیده، تقریبا 80 درصد روستا تخریب شده است. فهیمه ایراندوست، یکی از ساکنان روستاست که پایش در شب زلزله شکسته و خانهاش کاملا خراب شده است.
اما این شیرزن با ما از ساختن دوباره خانه و روستایش میگوید: ما دوباره دور هم جمع میشویم و با هم همه چیز را میسازیم. همین که ما زندهایم، خودش نشانه است و معنی دارد.
او ادامه میدهد: معنیاش این است زندگی ادامه دارد و باید برای ساختن آن دوباره تلاش کنیم. ما روستایمان را بهتر و زیباتر از قبل میسازیم و در زمانی بهتر پذیرای مردم شریف ایران خواهیم بود. از همه هموطنانم دعوت میکنم دوباره به این منطقه بیایند و شاهد جان گرفتن کلاره ژاله باشند.
اهالی مناطق زلزله زده کرمانشاه آسیب دیدهاند، عزیزانشان را از دست دادهاند، خانههایشان آوار شده، اما امیدشان را از دست ندادهاند. آنها با دستان خالی برای ساخت خانههایشان تلاش میکنند و این وظیفه مسئولان است که این امید را در دل آنها زنده نگه دارند و شرایط را برای احیای مناطق آسیب دیده فراهم کنند.
بهنام اکبری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر همایون میگویدحقیقت امام فراتر از چیزی است که در انتظارش هستیم
رئیس صندوق رفاه دانشجویان وزارت علوم در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد