به گزارش گروه سیما جام جم آنلاین از فارس، پخش سریالهایی همچون بازگشت از مرکز گلستان و بانوی سردار از چهار محال و بختیاری در شبکه سه سیما، جلال از آذربایجان شرقی و دخترم نرگس از آذربایجان غربی در شبکه یک سیما، استمرار در برافراشته نگهداشتن پرچم معاونت استانها در حوزه نمایش است. چون توانسته در طی سالهای اخیر بهترین باکس های نمایشی را از آنِ خود کرده و پر مخاطب هم بشود.
حضور اشخاص خبره در شوراها، مدیریت صحیح هنرمند و رفاقت در عین دقت به پروسه فیلمنامه نویسی، در معاونت استانها رمز این موفقیت است. فعلی که این روزها در سیما کمتر به چشم می خورد. زیرا پیشتر همین گروه پایتخت که برای پایتختِ شش، متنی به گروه ارائه نداده که بشود سفر با موتور دو دلداده به شمال را دُرست کرد و اینهمانی دراماتیک، در فضای مجازی فاجعه به بار نیاورد. در حالی که برای نگارش پایتخت دو - داستانِ سفر قهرمانی یک گُنبد و گُلدسته از شمال به جنوب کشورِ عزیزمان ایران - گام به گام با نظرات کارشناسان متن و مدیران گروه فیلم و سریال جلو میرفت.
اینگونه است که گُلِ سرسبدِ سریالها میشود بوی باران با آن فرمول فیلمنامه نویسی ترکیه ای یا اثری شبه روشنفکرانه به نام سرباز که مملو از داستانک های فرعی و روایتگر است و اصلا برای مخاطب عام و میلیونی و از تمام اقشارِ تلویزیون، ساخته نشده است. پس آحاد ملت نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. فقط خواسته آوانگارد عمل کرده و مولتی مدیا بودنش را به رُخ بکشد. از نظر میزانسن و دکوپاژ و ریتم هم کپی ضعیفی است از سریال بی بدیل وضعیت سفید و فیلم خوب سر به مُهر.
سیمای استانها برای تولید آثار فاخرش؛ اکسیر، نشانی، جلال2، سردار سنجرخان، شیرعلی مردان خان، طالقانی، مادر ایران، امیر نظام گروس و مستوره اردلان با کارگردانهایی در سطح ملی، که معطل بودجه مانده و مجبور است، با برآوردهای بسیار اندک هر طوری شده، سر کند. در آن سو اما با بودجه ای بسیار متفاوت، بچه مندس4 را خواهیم داشت.
وقتی صادقانه بنگریم پی میبریم شاعر فقید انگلستان درست گفته که «هیاهوی بسیار برای هیچ».
مگر میان بُر چیزی از پنچری کم داشت؟ نه مخاطب کم داشت نه کیفیت. اما بودجه، چرا. به این دلیل که برای مرکز البرز بود و بودجه اش نسبت به تهران، یک چهارم.
مگر عید نوروز چه اثر بدیعی از شبکه های سراسری پخش شد که بودجه اش چهار برابر است؟ پایتخت بود که سخن فاجعه اش پیش تر گفته شد. دو پینگ بود که جای اینکه بگوید تناول شیر مادر آدمی را یادِ فطرت پاکش انداخته و او را از پلشتی دور میکند، وقتی قهرمانِ سریال، شیر مادرش را میخورد، یا دزدی میکرد یا زورگویی. به راستی این است انتقال معنا به مخاطب رسانه ملی؟ بعد کارگردانش مصاحبه میکند و متوجه میشویم به اثری تک نشستی آب بسته تا به تلویزیون سریال قالب کند. بماند که همین شبکه وزین سه سیما قصد دارد سریالی در 90 قسمت پخش کند بهنام 021 که شخصیتهای اصلیاش (دو باجناق با بازی جواد رضویان و سیامک انصاری) در شهرداری نیوجرسی مقابل مغازه ای بدون مجوز میگذارند که نمادِ سدِ راه مردم شدن است جهت کسب روزی. آنهم در سال جهش تولید.
در ماه مبارک رمضان نیز در زیر خاکی -بابازی بینظیر و ریتم درست پژمان جمشیدی و ژاله صامتی- شاهد حرفهایی بودیم که گفتنش در رسانه ملی عجیب بود. آیا افرادی که انقلاب کردهاند مدل رفتاری و گفتاری و پنداریشان همچون فِری زیرخاکی بوده؟ که بعد شاهد حضورشان در جبهه و جنگ هم باشیم؟ یا گروه سازنده در زیرخاکی2 میخواهد از همان کلیشه طرف دنبال آن گنج دنیوی بوده اما با تحولی یکباره، به گنج اُخروی رسیده استفاده کند که نخ نما شده و دیگر کارکرد ندارد. یا شاهد اتفاقی در شبکه پنج بودیم عجیب؛ تولید آیتمِ کوتاهِ نمایشی پدر پسری که حتی درجه کیفی ج هم برایش زیاد است.
تمام اینها و بسیار بیش از اینها که گفتنش در این مقال نمیگُنجد انسان را به فکر میاندازد که می بایست خونی تازه در رگهای مجموعه های نمایشی سیما جاری و ساری شود. یا به قول شاملو؛ هوای تازه. اینجاست که به یاد ظرفیتهای بومی نادیده گرفته شده جهت تولید محتوایی غنی و چشم اندازهای نو میاُفتیم. این گنجینه در استانها وجود دارد زیرا نظرات هم وطنان خارج از ایران، که پای سریال های شبکه های آی فیلم و تماشا می نشینند حاکی از آن است که در سریالها دنبال ردپاها و نمادهایی از انواع اقوام و لهجه ها و ادیان و گویش های مختلف هستند. زیرا دلشان لَک زده برای پوشیدن آن البسه و آنگونه زیستن. اما دریغ از بازپخش سریالهای استانی در شبکه های سیما. تو گویی فقط زمانی که آنتن شبکه های سراسری خالی است می بایست سریالهای استانی به کمک شتافته و آنتن را نجات دهند.
دیگر لازم به توضیح نیست که یادآور شویم جشنواره هدهد معدنی است که هر چه از آن استخراج شود باز هم پایان ندارد.
در اینجا خالی از لطف نیست که دو سریالی که همزمان در حال پخش بود و به اتمام رسید را با هم قیاس کرد:
دخترم نرگس: قصه ای گیرا که مملو از پیچش کاری در فیلمنامه ای خوب در ژانر ملودرام پلیسی معمایی با تعلیق ها و گره افکنی و گره گشایی هایی به موقع است. همچنین هم زیستی اقوام و ادیان مختلف در کنار هم که نماد ایران سربلند را نشان میدهد. از دیگر سو تلفیق هنرمندان حرفه ای با عوامل بومیِ تشنه دانش، باعث ایجاد انتقال تجربه به نسل بعد شده و ذکات علم نیز ادا میشود.
کارگردانی روان است و مشخص است کسی که پشت دوربین بوده دکوپاژ میداند و بلد است دوربینش را کجا قرار دهد تا روایت بهتری به مخاطب منتقل شود. اما وقتی بحث کمبودِ بودجه و تعجیل در ضبط بهوجود میآید ناخواسته کیفیت هم کمی اُفت میکند.
آخر خط: مختصات کلی آن شبیهِ کلیپ های اینستاگرامی برای خندادنِ مردم، کاراکترها یا به هم توهین میکنند یا قلدر بازی در می آورند یا دعوا و داد و بیداد می کنند. اینجاست که ولنگاری فرهنگی در کوچکترین نهاد جامعه -خانواده- خودنمایی میکند.البته بعید است خلاقیتِ ایجادِ طنز رفتار و طنز موقعیت را داشته باشند. فقط آموخته اند پلان هایی بگیرند که در پایین شهر چند نفر توی سر و کله هم میزنند. و این جریان سازی ای است خطرناک که از سینمای سیاه نما آمده و آب در آسیاب دشمن ریختن است.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد