دوران شیوع کرونا هم به جای اینکه بستری برای شکوفایی و ارتقای محصولات پلتفرمها فراهم کند، بیشتر رقابتی ناسالم و چشم و هم چشمی و به هرقیمتی را در آن فضا تقویت کرد و به محصولاتی منجر شده که بیشتر آنها حرفی برای گفتن ندارند و به قدری کیفیت سطحی و نازلی دارند که به هیچ وجه با هزینههای سرسامآور و دستمزدهای نجومی ستارگانش، مطابقت ندارد. یکی از محصولات اخیر فیلیمو سریال جزیره به کارگردانی سیروس مقدم است که با انبوهی از بازیگران نام آشنا و حتی حضور خوانندهای چون امیر مقاره (ماکان بند)، به قدری کیفیت پایین و دور از انتظاری دارد که حتی سوالاتی اساسی درباره چرایی تولید چنین اثر نازل و نچسبی را ایجاد میکند. فیلمنامه ضعیف و دیالوگهای غریبی که بازیگران بد سریال در بیان آن ناتوان هستند در کنار گافهایی که بعضی از آنها در این چند وقت در فضای مجازی چرخیدهاند، ضمن خدشه به اعتبار عوامل جزیره و تایید دوبارهای بر کیفیت غالبا پایین آثار پلتفرمها، بحث نظارت دقیقتر بر شبکه نمایش خانگی را گوشزد میکند. یعنی ضمن نظارت محتوایی، نهادهایی چون ساترا درباره کیفیت و استاندارد هم باید ملاحظاتی جدی داشته باشند.
تشریح سکانسهای قسمت هفتمقبل از تیتراژ: تماشای این سریال برای گروه سنی زیر ۱۵سال مناسب نیست.
راستش این سریالی که ما میبینیم، برای بالای ۱۵ سالهها هم اثر مناسبی نیست؛ بس که ساختار ضعیف، نچسب، مغشوش، مبهم و آشفتهای دارد.
سکانس ۱: باز هم عشق نماهای هوایی که بیکاربرد داستانی، صرفا جنبه تبلیغاتی و گردشگری در جزیره زیبای کیش را دارد و مقادیری لوس بازی صحرا که به عنوان خبرنگار آمده بود تا افشاکننده دستهای پشت پرده تشکیلات شاهنگ باشد اما حالا دل به دل او داده و به رانندگی او با چشمان بسته هم اعتماد دارد!
تیتراژ: دیدن نام منوچهر محمدی، یکی از تهیهکنندگان سریال جزیره هم از آن سرخوردگیهای قابل اشاره است و چرا باید تهیهکننده خوشنام و معتبر سینمای ایران که او را با فیلمهایی چون همسر، من زمین را دوست دارم، بازمانده، زیرنور ماه، ارتفاع پست، مارمولک، طلا و مس و بوسیدن روی ماه و سریال خاک سرخ به یاد میآوریم، اخیرا مرتکب تهیه
دو سریال قبله عالم و همین جزیره شود! امان از این وسوسههای پلتفرمها و شبکه نمایش خانگی که اینطور با آبرو و اعتبار افراد بازی میکند. این ناکامی شامل سیروس مقدم، کارگردان سریال هم میشود که بعد از یک عمر کسب آبرو در تلویزیون و ساخت سریالهای موفق، با دو سریال بد و ناموفق در شبکه نمایش خانگی، یعنی همین جزیره و قبلتر خواب زده، هرچه رشته بود به دست خودش پنبه کرد. البته مقدم در سینما و با همان سه فیلمی که در دهه ۷۰ هم ساخت، نشان داده که تنها مدیوم موفق او تلویزیون است و بس. به قدری این دو سریال اخیر مقدم در شبکه نمایش خانگی، کیفیت پایینی داشته که مخاطب بدبین حتی گمان میکند که موفقیت پایتختها را باید به تمامی به حساب حضور موثر محسن تنابنده نوشت. اشتباهات فاحش، میزانسنها و دکوپاژهای ضعیف و بازیهای بد، حتی بدون کارگردانی هم پیش میرفت. پس تجربه و اعتبار سیروس مقدم، کجا باید به کار میآمد و به داد این هپروت و آشفتگی میرسید؟
سکانس ۲: ۹ بازیگر بیهیچ چینش و میزانسن خاصی دورهم نشسته و حرف میزنند. مقادیری دیالوگ نچسب و بدونجذابیت و کارکرد دراماتیک درباره هیات مدیره شرکت و ارشد شاهنگ و... خیلی این ۹ بازیگر خوب کار میکردند و حضور موثری داشتند که دو بازیگر دیگر هم به جمع آنها اضافه میشود: محمدرضا فروتن و هنگامه قاضیانی، بازیگران نقشهای شاهد شاهنگ و آذین. یک جمع ۱۱ نفره و به اندازه ترکیب یک تیم فوتبال که به نظر میرسد تعدادشان در آن لحظه از عوامل پشت دوربین هم بیشتر باشد! تیر خلاص اما دیالوگ ثقیل فروتن است که هضم آن زمان میبرد: «این جمع، تجلی مفهومیه که سالهاست سعی میکنیم درکش کنیم: خانواده!» بهترین واکنش به این دیالوگ با بازی بد بازیگر و لحن و بیان بدتری که برای کاراکترش انتخاب کرده، «من دیگر حرفی ندارم» است اما چه کنیم که واقعا دلمان به حال فروتن و جوانی و نوجوانی خودمان میسوزد. چرا؟ اول اینکه چرا محمدرضا فروتن که زمانی از ستارههای سینمای ایران بود و در فیلمهایی چون قرمز، زیر پوست شهر، اعتراض، متولد ماه مهر و شب یلدا میدرخشید، در سالهای اخیر به این حالوروز در بازیگری افتاده و سالهاست بازی خوبی از او به یاد نداریم. بازیاش در جزیره همان اندک تصور و خاطرات خوب ما را از این بازیگر هم از بین برد و حتی به این نتیجه میرسیم نکند فروتن حتی در همان سالهای اوجش هم خوب بازی نمیکرده اما ما عاشق بودیم و فقط با حس و حالش همذات پنداری میکردیم و چشم بر نقاط ضعف بازیاش میبستیم! وضعیت بلاتکلیف دیگر بازیگران هم بیشتر باعث دلسوزی تماشاگران میشود. اگر قرار باشد خودشان چنین در و گهرهایی را بر زبان بیاورند که یک غصه است اما اگر بنا به شنیدن این مشعشعات ذهنی نویسنده و صرفا واکنش باشد، با وضعیت به مراتب اسفبارتری روبهرو هستیم. نچسبی دیالوگها و اجرای سطحی این صحنهها طوری است که حتی خود دیگر شخصیتها هم سخنران را با تشویق و به کار بردن کنایه، دست میاندازند. اما حتی همین گارد ظاهرا باز و شوخی با خود هم به غایت نچسب است و پرداخت مضحکی دارد.
جلوههای درخشان این سکانس تمامی ندارد و دیالوگ «اگه یک بار دیگه کسی وجهه مافوق انسانی به کسی بده، دهنمهنش سرویسه!» ماهک شاهنگ، رسما اعلام میکند غافلگیریهایی از این دست در سریال بسیار است. بازی بد السا فیروزآذر، پازل این دیالوگ بد و جملات اینچنینی را تشدید میکند. او حتی در کارهای خالهاش تهمینه میلانی هم با اغماض پذیرفتنی بود اما اینجا از مجال مستقلی که یافته، به خوبی بهره نبرد.
هرچند واقعا در میان پکیج سمی سریال، جایی نمیشد برای بروز استعداد احتمالی فیروزآذر هم متصور بود. راستش در میان انبوه خزعبلاتی که به عنوان دیالوگ میان شخصیتهای این سکانس رد و بدل میشود، شاید آن دیالوگ «سیرک را تعطیل کنید» مهشید (میترا حجار) قابلیت بهرهبرداری را داشته باشد اما این دیالوگ صرفا در برداشتی فرامتنی به درد ما مخاطبان میخورد، وگرنه به هیچ وجه مناسب خود کاراکتر نیست و حتی میتوان درک نکردن درست آن توسط بازیگر و چالشهای عذاب آور آن را برای بیان، به خوبی در بازی بازیگر دید. آیا متن را بهرام بیضایی نوشته که نتوان کلمات آن را جابهجا کرد؟ آیا بازیگری چون میترا حجار با سابقهای به هر حال قابل اعتنا در بازیگری و بازیهای خوب در کارنامه، هیچ سوالی از کارگردان و نویسنده نپرسیده که این چه دیالوگ بدون نقطه و لحظهای تنفس است؟ آیا کارگردان این وظیفه و اختیار را نداشت که دیالوگ را برای بازیگر و در مرحله بعدی تماشاگر روان و ملموس کند؟ یک بار دیگر این دیالوگ را با بازی بد حجار ببینید و مرور کنید تا به عرض ما برسید: «قبل از اینکه تصمیم بگیرید چه عکسالعملی به ارشد نشون بدید، بهتره شما دو نفر با هم به توافق برسید که یکیتون رویدادها رو به جلو هل نده و اون یکی بکشه به عقب!» به جز اینها دیدن محمدرضا فروتن و میترا حجار در یک قاب هم موجب حسرتی دیگر میشود و اینکه چرا بازیگرانی که سالها قبل در همکاریهایی با هم در فیلمهایی چون فریاد، اعتراض و متولد ماه مهر خوش درخشیده بودند، در جزیره گرفتار شوند؟
سکانس ۳: شروع این سکانس با بازی پاوان افسر در نقش سها که با تلفن حرف میزند. ایرادی در موقعیت نیست اما واقعا چرا باید برای این کاراکترها دیالوگهای غریبی نوشت و چرا حرف زدن روزمرهشان اینقدر ادبی است و نشانی از باورپذیری ندارد؟ علی طالبآبادی به عنوان فیلمنامهنویس، نمونههای خوبی چون زندگی مشترک آقای محمودی و بانو را در کارنامه دارد اما کلیت فیلمنامه و دیالوگهایش، از پاشنهآشیلهای جزیره است. این دیالوگ سها را بخوانید و در سریال ببینید و بشنوید: «روش شاهد، فرسایشیه. دست رو دست بذاری، بازنده این بازی تویی. منفعل نباش! برگ برند تو روکن.»
سکانس ۴: خلوت عاشقانه ارشد و صحرا روی صخرهها و در ساحل. بسیار خب، اشکالی ندارد اما چرا ناگهان دوربینی که در نزدیکی آنهاست، هوس نمای بیخود هوایی به سرش میزند؟ صرفا به این دلیل که جزیره کیش از بالا زیباتر و تبلیغاتش خوش آب و رنگتر است؟!
سکانس ۵: باز هم درافشانی فروتن به نقش شاهد: «این مصداق افشای اطلاعات محرمانه و درز دادن اخبار تجاری به قصد بهرهبرداری شخصی و اتهامات ریز و درشتیه که توی اون کتابچه نوشته شده.» حتی اشاره به آن کتابچه هم توجیهی برای بیان این دیالوگها نیست و میشد دیالوگهای روان و جایگزینی برای آن نوشت. مثلا جمله «اینا معنیش درز دادن اطلاعات محرمانه است» نمیتواند معادل آن جملههای کتابی باشد؟ این سکانس، شگفتانههای دیگری هم دارد، مثل ذوقمرگ شدن مسخره ماهک از انتقال موقت مسؤولیتهای ارشد به او و همچنین این دیالوگ باز هم خشک و بدون انعطاف مهشید که حتی روی کاغذ هم نچسب است، چه رسد به بیان آن به عنوان دیالوگ در یک سریال نمایشی: «نمیذارم این قبیل توطئهگریها و بیاخلاقیها روال بشه!» به قدری از این دیالوگهای نچسب در این سکانس و این قسمت و کل این سریال زیاد است که به همه بازیگران، چند تایی از آنها میرسد. یکیاش هم همین دیالوگی که رضی (حمیدرضا پگاه) آن را به زبان میآورد: «محدودیت، شکننده است. باید از یه اهرم قویتری استفاده کنیم.»
سکانس ۶: اجازه دهید از یکی از قطعههای مشهور بهار چهارفصل ویوالدی برایتان نگوییم که روی تصویر ذوق مرگی ماهک شنیده میشود و به شکل بدی سر شوخی را با آن اثر بزرگ و محترم و معتبر باز میکند! و باز اجازه دهید وقتی همه بازیگران نام آشنا دارند بدترین بازیهای عمرشان را انجام میدهند، منصف باشیم و از بازی بد خوانندهای چون امیر مقاره در ادامه همین سکانس انتقاد نکنیم.
سکانس ۷: یک ترکیب سمی دیگر؛ دورهمی صحرا و امیرحسین و اشکان در کافی شاپی در حوالی ساحل با بازیهایی نازل؛ شادی مختاری که انگار آمده بدل سحر قریشی در سینما باشد، امیر کاظمی که صدایش از بس بم است، با تصویرش هماهنگی ندارد و آن کلاه گیس شهروز دل افکار که هنوز روی سرش جفت و جور نشده است! دیالوگهای نچسب و غیرقابل هضم همچنان شخصیتها را همراهی میکند، مثل این جمله صحرا خطاب به امیرحسین: «انقدری عایدت میشه بتونی یه جایی رو بخری بعد این همه سال عکاسی حرفهای یه استودیو بزنی حداقل یه آتلیه از خودت داشته باشی؟!» اگر فکر کردید تمام شده، سخت در اشتباهید، چون صحرا ادامه میدهد: «انقدری عایدت میشه بتونی یه جایی رو اجاره کنی استودیو بزنی که دیگه لازم نباشه زیر آفتاب و برف و بوران واسه این روزنامه و این خبرگزاری عکاسی کنی؟!»
سکانس ۸: اینقدر هر سکانس، بازیگر زیاد دارد که گاهی مثل این سکانس، یکی دو تا از بازیگران جایی برای نشستن پیدا نمیکنند! در ضمن در صحنهای که هیچ تعلیق و استرس خاصی ندارد، موسیقی مثلا رعبآوری میشنویم که دوز هیجان را بالا ببرد.
سکانس ۹: یک شاه دیالوگ دیگر از مهشید: «رفتار ارشد، واکنش به سلطه جویی توئه!» وقتش نیست آن سیمرغ حجار به خاطر متولد ماه مهر، حالا جایش را با یک تمشک طلایی عوض کند؟ این درباره سیمرغ فروتن به خاطر قرمز هم جواب میدهد.
سکانس ۱۰: گفت و گوی ارشد و مهشید و باز هم دیالوگهایی که در ترکیب با بازیهای بد، باعث سوت کشیدن مخ مخاطب میشود. ارشد: «میجنگم/ مهشید: برا به دست آوردن صحرا؟/ ارشد: نچ نچ نچ! برای ساختن خودم!»
سکانس ۱۱: شاهد از اردلان میپرسد: «بچه (دخترک ارشد، ویولت) الان کجاست؟ تو جزیره است؟» یعنی همین یک بار هم که فروتن در این سکانس، نسبتا خوب و طبیعی بازی کرد، بازیگر مقابلش، زهیر یاری، کار او را تکمیل نکرد. به مقدسات قسم، ما قبلا از این بازیگر هم بازی خوب دیده بودیم.
سکانس ۱۲: انگلیسی حرف زدن فروتن در ماشین. اگر از بحث جنگ سرد که نمیدانیم چه ربطی به جزیره دارد و در این سکانس به آن اشاره میشود، شاید این بازی غریب و اغراق شده فروتن در جزیره با زبان انگلیسی سازگارتر باشد.
سکانس ۱۳: صحرا و امیرحسین و اشکان در یک ماشین و شاهد و گلرخ (مینا وحید) هم در یک ماشین. سکانسی لایی و برای چفت سکانسهای قبلی و بعدی و البته بیآزار. شاید چون هیچ بازیگری دهان باز نکرد تا حرفهای قلمبه سلمبه بزند.
سکانس ۱۴: باز هم همچون برخی قسمتهای قبلی، بوق و شیپور هواداران تیمهای ورزشی مسابقاتی که نه کارکرد مهمی در قصه دارد و نه پرداخت و اجرای درستی و نه ابدا هیچ هیجانی. صحرا در طبقات بالایی ساختمانی در حال ساختتلفنی با مادرش درباره ارشد حرف میزند که باز هم زبانش به دیالوگی سخت میچرخد: «نباید اجازه بدم ثروتش چشم و گوشمو کور کنه ولی از خوب هم خوبترن!» لااقل اجازه دهید از آن صحنه مضحک به هم خوردن تعادل او در آن ارتفاع نگوییم برایتان.
سکانس ۱۵: چنین معجونی فقط دیالوگهای استعاری را کم دارد، مثل دیالوگ «تو آوردیش» آذین در پاسخ به دیالوگ گلرخ «اینجا همیشه همینجوری (توفانی) میشه؟».
سکانس ۱۶: صدای بد و فالش خواننده گروه موسیقی مراسم در حاشیه همان مسابقات ورزشی کذایی و باز مقادیری لوس بازی توسط امیرحسین و صحرا.
سکانس ۱۷: معاینه ارشد توسط پیام (کاظم سیاحی) و مشاجره و چک زنی اردلان و سعید (حسام منظور). اگر خوب دقت کنید، هیچ کدام از سیلیها اصابت نمیکند اما همینجوری چک نخورده، زهیر یاری خون دماغ میشود! ارشد هم با این دیالوگ، ما را خون دماغ میکند: «شاهد وارد محدودیت ثانویه میشه!»
سکانس ۱۸: یکی از قدیمیترین و کلیشهایترین تستهای بازیگری، خنده و گریه است. با این پیش فرض و طرز خنده السا فیروزآذر، او موفق به قبولی در تست و به دست آوردن نقش میشود؟
سکانس ۱۹: نماهایی از یادداشتها و گزارشهای صحرا صراف و شیوه انتخاب عکس و شکل صفحه آرایی آن نشان میدهد سازندگان جزیره، حتی به خود زحمت ندادهاند، نگاهی به روزنامههای کشور بیندازند.
سکانس ۲۰: راستش همه تقصیرها را هم گردن نویسنده سریال نیندازیم، وقتی مینا وحید نمیتواند دیالوگ خیلی ساده و روان و ملموس «قرصهای من هیچ وقت نیست، هیچ وقت نیست» را خوب بیان کند.
سکانس ۲۱: همچنان دیالوگ «شاهد فردا وارد محدودیت ثانویه میشه» ارشد با سس اضافه «خودم ازش (صحرا) مراقبت میکنم» همراه پنبه خونی داخل دماغ اردلان و حضور وحیدقلیچ وار احمد آقا در آستانه در!
سکانس ۲۲: باز دیالوگی که بازیگر مجبور میشود برای انتقال منظورش، لقمه را دور سرش بچرخاند. این بار دیالوگ سهم رضی (حمیدرضا پگاه) است که خطاب به ارشد میگوید: «برای تعلیق از مسؤولیتت و محدود کردن دسترسیات به یه فایل (مکالمه ضبط شده) استناد شده.» واقعا نمیشد با یک «اینو گوش کن» همه این مفهوم و تهدید و تعلیق را رساند؟
قسمت هفتم سریال جزیره درحالی با به آب زدن ارشد به پایان میرسد که همچنان نمیتوانیم این حجم از دیالوگهای غریب شخصیتها را در این قسمت و البته کل قسمتهای قبلی هضم کنیم، آن هم در شرایطی که نویسنده سعی کرده، از مشاوران مختلف در زمینههای مطبوعات و اقتصاد، تجارت، هوانوردی، حقوق، بانک و پزشکی بهره بگیرد تا مولای درز فیلمنامه نرود، تازه به جز اینها حضور یک دستیار نویسنده و تشکر از دو نویسنده دیگر را هم حساب کنید اما نتیجه نه تنها باعث قوام و جذابیت فیلمنامه نشده، بلکه با متنی پرحفره و عجیب و غریب و نچسب مواجهیم که در همه ابعادی که ذکر آن رفت، یک جای کار میلنگد، به ویژه درباره حرفه خبرنگاری و نقش صحرا که کاراکتر، کمترین ربطی به واقعیت موجود ندارد.