بارت نوشت که این تصویر دارای دلالت یا نوعى خاص از پیام است: «فرانسه امپراتوری بزرگى است که همه فرزندانش، بدون تمایزی در رنگ و نژاد، صادقانه در خدمت پرچمش ایستادهاند!» این پیام که بارت آن را از دل یک عکس رسانهای بیرون کشید، در رسانهها بسیار و هربار به شکلی تکرار میشود اما واقعیت این است که اگرچه فرانسه، همیشه و حتی همین حالا خود را در قامت یک امپراتور دیده است، در طول تاریخ بنیادهای این امپراتوری بر تبعیض نژادی و البته شستوشوی مغزی مردم کشورهایی استوار بوده است که زیر نام امپراتوری فرانسه قرار داشتهاند.
فرانسه در برابر شهروندان کشورهایی که تحت استعمار قرار داده بود، سیاست مزورانهای در پیش گرفت. با وجود دفاع تمام قد این کشور از اصول دموکراسی و داعیه اینکه مهد مردم سالاری است، از اجرای قوانین مردمسالارانه و برپایی انتخابات آزاد در این کشورها سر باز میزد و در برابر شهروندان آنها بهخصوص الجزایر که برای فرانسه اهمیتی ویژه داشت، با حداکثر خشونت برخورد میکرد. عجیب تر از همه این که با وجود انضمام خاک این کشورها به فرانسه، دولت پاریس شهروندی ساکنان این سرزمینها را به رسمیت نمیشناخت و آنان را فرانسوی نمیدانست. به عبارت دیگر ساکنان این سرزمینها مجبور بودند زیر پرچم فرانسه به جنگ بروند و جان بدهند اما فرانسه آنان را رسما فرانسوی محسوب نمیکرد. در این نوشتار میخواهیم درباره شیوههای این استثمار و استعمار تاریخی در فرانسه در طول تاریخ بگوییم و البته خواهیم گفت که این روشهای استعماری هنوز هم در این کشور جریان دارد.
نقش مهم فرانسه در فرهنگ، اقتصاد و سیاستهای منطقهای و جهانی کشورهایی که سالهاست از فرانسه مستقل شدهاند، نشان میدهد که این استقلال درباره بسیاری از کشورها صوری است و پاریس همچنان خود را همهکاره و تصمیمگیر این کشورها میداند بهخصوص اینکه قانون اساسی بسیاری از این کشورها گرتهبرداری از قانون اساسی فرانسه هم هست و این کشورها الگوی فرانسه را همچنان و همیشه در پیش چشم خود دارند. البته این را هم اضافه کنیم که سران بسیاری از این کشورها، صندلی حکمرانی خود را مدیون حمایتهای مالی و سیاسی ساکنان کاخ الیزه هستند.
در مواردی هم که کشورهایی خواستهاند، پس از استقلال، نظام سیاسی مستقلی برای خود طراحی کنند، فرانسه دست از سر آنان برنداشته و سرها برید و خونها به پا کرده است، برای مثال الجزایر که نظام سیاسی پس از استقلال آن بدون نظر و طراحی فرانسه ایجاد شد، همواره دستخوش رویدادهای سیاسی و کودتاهایی بوده که آرامش این کشور را برهم زده است، اگرچه حتی خود همین نمونه الجزایر هم از نظر فرهنگی به شدت تحت تاثیر فرانسه است و به جرات میشود گفت استقلال فرهنگی در برابر فرانسه به دست نیاورده است. این وابستگی فرهنگی، دلایل تاریخی دارد. آفریقای شمالی اگرچه تحت تصرف مسلمانان بود اما اسلامی که در این کشورها بهخصوص کشورهایی که دارای مساحت زیادی از بیابانها و قبایل بیابانگرد بودند، با اسلامی که در دیگر مناطق جهان اسلام رواج داشت، ماهیتا متفاوت بود. این بخش از آفریقا از دیرباز به سبب نزدیکی جغرافیایی به اروپا تحت تاثیر فرهنگ مسیحی بود و اعتقادات صوفی مسلکی در آنها رواج زیادی داشت. از طرف دیگر وسعت بیابانها و نبود یکجانشینی باعث شده بود ساکنان این مناطق عملا قرنها دور از دسترس شاهان مسلمان و خلفا به زندگی خود ادامه دهند و ساختار زندگی اجتماعی و فرهنگی آنان با مناطق شهرنشین و یکجانشین متفاوت بود. استعمار و تحت الحمایه فرانسه قرار گرفتن مناطق شمالی آفریقا عملا این اختلاط فرهنگی را بیشتر و بیشتر کرد و فرهنگ نه چندان مذهبی مسلمانان این کشورها، به صورت بنیادی تحت تاثیر فرهنگ اروپایی بهخصوص فرانسوی قرار گرفت. این مسأله بهخصوص وقتی تشدید شد که این وابستگی جنبه اقتصادی و درآمدی به خود گرفت. زمینهای ساحلی کشورهای آفریقای شمالی برای فرانسویها جذاب بود تا آنها را در تصرف خود بگیرند و کشت و کار راه بیندازند و بهخصوص برای کارخانههای تولید مشروبات الکلی، انگور فراهم کنند و از طرف دیگر نیروی کار جوان، ارزان و کم توقع کشورهای آفریقایی چه آفریقای شمالی، چه مرکزی و چه جنوبی را برای کار زیاد با دستمزد پایین در اختیار بگیرند.
سرمایهگذاری برای «پرستیژ فرهنگی»
فرانسه به عنوان هفتمین اقتصاد جهان، دارنده سلاحهای هستهای، یکی از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل و بزرگترین قدرت نظامیاروپا همواره قدرت و اقتدار جهانی خود را محصول و نتیجه اعمال سیاست وابستگی فرهنگی میدانسته است و در طول تاریخ حتی از دوران پادشاهان استبدادی، این سیاست اصلی حکمرانان این کشور بوده است. فرانسه با وجود اینکه بعد از انقلاب کبیر این کشور، رسما سیاست جدایی دین از سیاست را پیشه کرد و همواره یکی از کشورهای خط مقدم در طرفداری از لائیسم بوده است، در تمام سالهای بعد از انقلاب، از مسیونهای مذهبی حمایت کرد و برای آنان سازمان تاسیس و بودجه پیشبینی کرد، چرا که فعالیت میسیونهای مذهبی مبلغ مسیحیت در نهایت به نفع گسترش امپراتوری فرهنگی فرانسه منجر میشد. گویا از نظر فرانسویها صادر کردن ارزشهای ملی و تاریخی این کشور، مانند یک مأموریت مذهبی لازمالاجراست. فرانسویها از همین طریق، در کشورهایی که روزی مستعمرهشان بودهاند، یک طبقه نخبه و روشنفکر تابع خود ایجاد کردهاند.
مهمترین وسیله برای صادر کردن این ارزشهای فرهنگی، مدارس فرانسوی بوده است و به همین دلیل دولتهای این کشور همواره بر اهمیت تاسیس مدارس فرانسوی در سطح جهان تاکید کردهاند و تأسیس انجمن ملی اداره دانشگاهها و مدارس فرانسوی با همکاری وزارت خارجه و وزارت آموزش عمومی در ابتدای قرن بیستم در همین راستا بوده است.فرانسه به لحاظ جغرافیایی و تاریخی هم با اروپا و بهخصوص کشورهای مهم آن یعنی آلمان و انگلیس پیوند و نزدیکی دارد و هم با کشورهای عربی آفریقای شمالی و غرب آسیا. پیوند با بخش اروپایی در شکل رقابتی تاریخی برای استعمار دیگر کشورها نمود پیدا کرده است و پیوند با بخش مدیترانهای، تاریخی طولانی از استعمار سیاسی و فرهنگی است.
سیاست فرانسه در سالهای اخیر بر دو محور عمده قرار داشته است: ۱- کاستن از اقتدار جهانی آمریکا از طریق تقویت نقش و اهمیت اتحادیه اروپا و ۲- تلاش برای ارتقای پرستیژ بینالمللی فرانسه. برای این منظور دولتهای فرانسه بعد از استقرار جمهوری پنجم حتی دولت نیکلای سارکوزی که فرانسه را بیش از حد معمول به آمریکا نزدیک کرد، تلاش کردهاند با ایجاد اتحادی راهبردی با آلمان برای تقویت اتحادیه اروپا، از طریق تقویت شاخصههای تمدنی، فرهنگی؛ نقش محوری فرانسه را در ایجاد فرهنگ اروپایی و جهانی حفظ و پررنگ کنند. رقابت تاریخی میان گلیستها و سوسیالیستها در عرصه سیاسی فرانسه، هیچوقت باعث نشده است که اهمیت راهبردی فرهنگ در سیاستهای کلان این کشور کمرنگ شود. این را هم درنظر بگیریم که وجود دشمنی و عداوت تاریخی میان آلمان و فرانسه بهخصوص بعد از اشغال این کشور در جریان جنگ جهانی دوم، مهمترین مانع بر سر راه سیاستمداران فرانسوی برای ایجاد این اتحاد راهبردی بوده است و در هردو سو یعنی هم آلمان و هم فرانسه، حس برتریجویی و تحقیر طرف مقابل وجود دارد و اگر واقعیتهایی چون لزوم اتحاد برای مانع شدن از یکهتازی آمریکا نبود، این دو کشور همچنان در رقابتهای تاریخی خود غرق بودند.
زبان، عامل استیلا بر دیگران
زبان فرانسه یکی از زیباترین زبانهای جهان و دارای قواعد گرامی کامل و پیچیدهای است و بسیاری از بزرگترین آثار ادبی و هنری جهان به این زبان آفریده شده است و با این دید، یکی از میراث فرهنگی بشری شناخته میشود اما همواره وسیلهای در دست حاکمان این کشور برای بسط استیلای فکری بر کشورهای دیگر بوده است و به یاد داشته باشیم گسترش جهانی این زبان در دوران استعمار، به قیمت پاکسازی زبانی و فرهنگی قبایل آفریقایی و اجبار جوانان این کشورها به آموزش و تحصیل به این زبان رقم خورده است.
فرهنگستان فرانسه در سال ۱۶۳۵، در زمان پادشاهی لویی سیزدهم به دستور وزیر اعظم و مشهور او یعنی کاردینال دو ریشولیو و با هدف قانونمند کردن زبان فرانسه و پاسداری از آن و گسترش این زبان در سطح جهان تاسیس شد و در قرن بیستم نیز نهاد بینالمللی فرانسویزبانها با عضویت ۸۸ کشور جهان، برای حفظ و گسترش این زبان بهعنوان زبانی جهانی با حفظ خردهفرهنگها و گسترش آن بهعنوان زبانی تجاری و ارتباطاتی ایجاد شده است. این زبان، زبان رسمی ۱۶ کشور جهان است که عمدتا در آفریقا قرار دارند. فرانسوی، زبان اصلی اتحادیه آفریقاست و در کشورهای مراکش، تونس، موریتانی و سنگال، زبان آموزش رسمی بهشمار میرود. زبان فرانسه در نهادهای مهم بینالمللی ازجمله سازمان ملل یکی از زبانهای رایج و اصلی است و زبان ادای حکم در دادگاه کیفری بینالمللی و تنها زبان جهانی خدمات پستی بهشمار میآید.
تأکید بر آموزش و گسترش زبان فرانسه تنها دلایل فرهنگی و هنری ندارد و برای حفظ یکی از مواریث فرهنگی بشری نیست، بلکه اهداف اقتصادی و استعماری در پشت آن است که اولا معتقد است زبان فرانسه، سبک زندگی و شیوه نگرش فرانسوی به جهان را رایج خواهد کرد، ثانیا از دل این سبک زندگی که به خلقوخوی فرانسوی منجر میشود، تقاضا برای خرید اجناس فرانسوی بیشتر خواهد شد و ثالثا کسی که فرانسه میداند بالطبع مشتری فرانسه خواهد بود!
ناهید شاهوردیانی و سمیرا سعیدیان در مقاله خود درخصوص دیپلماسی فرهنگی فرانسه اسنادی را ذکر کردهاند که از زمان فرانسوای اول موجود است و نشان میدهد این پادشاه ضمن اجراییکردن قراردادهایی که با سلطان عثمانی برای همکاریهای فرهنگی و تجاری داشته است، به سفیرش در قسطنطنیه مأموریت داده بود از منافع اقتصادی و مذهبی مسیحیان آنجا حمایت کند و برای این کار قواعد و محاکم خاصی شکل گرفته بود و مُبلغان مذهبی برای کار خود و البته آموزش زبان فرانسه به سفارت فرانسه میرفتند و به این گونه، بسیاری از اشراف و نخبگان عثمانی هم فرزندان خود را برای آموزش زبان فرانسه به این مُبلغان میسپردند که نتیجه کوشش آنها پرورش افرادی با تربیت فرانسوی بود.
شوالیههای فرانسوی
اما فرانسه، افرادی را که با این ذهنیت و با سرمایهگذاری سنگین تربیت شدهاند، به حال خود رها نمیکند. جذب و جلب طبقه نخبگان و روشنفکران در جهان، یکی از سیاستهای ثابت فرهنگی فرانسه بوده است که از طریق اعطای نشانها و امتیازات مختلف انجام میشود. «نشان شوالیه ادبوهنر» شوالیه درجه پنجم از نشان لژیون دونور است که خود این نشان بالاترین نشان افتخار فرانسه است که ناپلئون بناپارت آن را بنیان گذاشت. تنها فرد ایرانی که در طول تاریخ نشان صلیب بزرگ را دریافت کرده، علی امینی نخستوزیر شاه در سالهای دهه ۴۰ است.
نشان افسر که درجه پایینتری دارد به این افراد ایرانی اهدا شده است: امیرنظام گروسی (ادیب و سیاستمدار دوره قاجار)، ناصر دارابیها (استاد دانشگاه)، علیاکبر سیاسی (رئیس اسبق دانشگاه تهران)، پروفسور محمود حسابی، محسن مقدم (استاد باستانشناسی دانشگاه تهران) و مهندس علیقلی بیانی (دبیرکل حزب ایران).
اما نشان هنر و ادب شوالیه که از سوی وزارت فرهنگ فرانسه از سال ۱۹۵۷به هنرمندان و نویسندگان اعطا میشود، بیش از ۵۰سال سابقه دارد و تاکنون تعدادی از هنرمندان و نویسندگان ایرانی این جایزه را از آن خود کردهاند.
این نشان سه درجه دارد و نشانی که از سوی سفارت فرانسه در ایران به هنرمندان مختلف اعطا شده، بخش سوم جایزه هنر و ادب فرانسه است که شوالیه نام دارد. برخی از ایرانیانی که تاکنون این نشان را دریافت کردهاند عبارتند از: احمدشاه قاجار، بهرام آریانا، نازک افشار، داریوش بوربور، ایران تیمورتاش، محمود حسابی، نسرین سراجی، شهرام ناظری، محمدرضا شجریان، شهلا شفیق، شیرین عبادی، محمد قریب، ژاله آموزگار، احسان نراقی، محمدعلی سپانلو، لیلا حاتمی و شهاب حسینی.
این افراد در حقیقت پایینترین نشان از نشانهای شوالیه را که سفارت این کشور اعطا میکند دریافت کردهاند اما در سالهای اخیر یک جریان رسانهای قدرتمند در ایران شکل گرفته است که با بازتاب خبرهای مربوط به این جایزه و ساختن القاب و اسامی عجیبوغریب با استفاده از عنوان این نشان، سعی در برجستهسازی افتخارات اعطایی سفارت فرانسه! دارد. حسین علیزاده که این جایزه را نپذیرفت و اعلام کرد به این جایزهها و القاب نیازی ندارد، درستترین کار ممکن را کرد و به سهم خود این بازی رسانهای را بههمزد.
نقش استعماری آلیانس فرانسه
آموزش و نشر زبان فرانسه توسط نهادی بهنام «آلیانس فرانسه» یا انجمن ملی برای ترویج زبان فرانسه انجام میشد که سال ۱۸۸۳ در پاریس بنا نهاده شد. نخسین دفتر این نهاد در بارسلونای اسپانیا و بعد از آن بهسرعت دفاتر متعددی در سراسر آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا تاسیس شد.
در کمیته تشکیلدهنده آلیانس فرانسه، شخصیتهای علمی فرهنگی و هنری بزرگی چون لویی پاستور، ارنست رنان و ژول ورن حضور داشتند و گرچه رسما عنوان شده بود که این نهاد، انجمنی کاملا غیرسیاسی و فرهنگی است که از نظر نژادی، سیاسی و دینی قرار است مستقل باشد اما بعدها مشخص شد بیطرفی و استقلال چنین نهادهایی، افسانهای بیش نیست. تشکیل و ادامه کار آلیانسها همواره توسط کمیتهای مرکزی با همکاری وزارت خارجه، وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم فرانسه انجام میگیرد و البته این نهادها برای پیشبرد امورشان در کمیتههای محلی خود از چهرههای بانفوذ محلی بهره میبردهاند.
شبکه آلیانس، گستردهترین شبکه فرهنگی سراسر جهان است که با داشتن ۱۰۴۰ شعبه در ۱۳۶ کشور هرساله به بیش از ۴۵۰هزار نفر خدمات آموزش زبان فرانسه میدهد و درمجموع هرسال بیش از ششمیلیون نفر در فعالیتهای فرهنگی آن شرکت میکنند. در کنار این شبکه جهانی آلیانسها، مؤسسههایی نیز در سطح دنیا با نام انستیتوهای فرانسوی وجود دارند که از نظر کارکرد و مأموریت، اهدافی مشابه آلیانسها دارند و مکمل آن محسوب میشوند. نخستین انستیتو در سال ۱۹۰۷ و در فلورانس ایتالیا بنا نهاده شد. در کنار این دو نهاد باید از آژانس آموزش زبان فرانسه در خارج نیز نام برد که خود این آژانس هم ۴۸۰مدرسه در ۱۳۰کشور را با بیش از ۳۰۰هزار دانشآموز تحت آموزش دارد. مجموعه این نهادهای فرهنگی با بودجههای سنگین سالهاست در زمینه ساخت افرادی با پیشزمینه ذهنی علاقه به فرانسه و فرهنگ این کشور در حال فعالیت هستند.
نویسندهای که کارکرد فرهنگ را گسترش داد
لویی چهاردهم یا لویی کبیر، از فرانسه قدرتی فرهنگی ساخت. لویی کبیر با سه هدف مشخص، تولیدات هنری و فرهنگی را تحت نظارت خود درآورد: نخست برای تثبیت شکوه و عظمت دربارش با بهراهافتادن این سخن که شاه از هنر حمایت میکند، دوم برای تاثیرگذاری بر افکار مردم از طریق تاسیس فرهنگستانها و سوم برای یکپارچهسازی قلمرو پادشاهی خود. سنت حمایت از فرهنگ و هنر پس از او نیز در میان شاهان فرانسه جاری بود و بعد از انقلاب کبیر نیز روسایجمهور این کشور همین سنت را دنبال میکردند تا اینکه نوبت به دوران جمهوری پنجم و ریاستجمهوری ژنرال شارل دوگل رسید که این سیاست شتاب و شدت بیشتر مشهودتری به خود گرفت.
دوگل در سال ۱۹۵۹، با انتصاب آندره مالرو بهعنوان وزیرامور فرهنگی، توسعه و گسترش شبکه فرهنگی فرانسه را در سطح جهان شتابی صدچندان بخشید. با قرارگرفتن مالرو در این پست، فرهنگ در ساختار کابینه اهمیتی در سطح وزارتخانههای اقتصاد و امور خارجه یافت.
اما آندره مالرو که بود و چرا توانست تا این حد در فرهنگ و سیاست فرانسه تاثیرگذار باشد؟ شاید همه او را با آثارش ازجمله کتاب معروف «ضد خاطرات» به یاد بیاورند اما ندانند که او معمار فرهنگی فرانسه پس از آزادی از اشغال نازیها بود. مالرو ۳ نوامبر ۱۹۰۱ در پاریس متولد شد. پدر و مادرش طلاق گرفته بودند و آندره با مادرش زندگی میکرد و در مدرسه السنه شرقی درس میخواند، البته دانشآموز تنبلی هم بود و مجبور شد بهجای درسخواندن، وارد کار خرید و فروش کتابهای نایاب شود.
ازدواج زودهنگامش با یک دختر پولدار یهودی آلمانی، او را وارد کار سهام کرد که البته نتیجهاش شکست بود. این ناکامی او را بهصرافت انداخت که زندگی در خارج از فرانسه را تجربه کند. به کامبوج رفت و بعد از بازگشت به کشور رمان «وضعیت بشری» را با موضوع قیام کمونیستی شانگهای نوشت و همین رمان توانست جایزه گنکور، مهمترین جایزه ادبی فرانسه را از آن خود کند.
او پیش از شروع جنگ جهانی دوم، با یک گروه باستانشناس همراه شد و به ایران و افغانستان سفر کرد. نتیجه مشاهدات او در این سفر در مجموعه مقالات او به نام «قلمرو جنون» دیده میشود. مالرو اگرچه سخت شیفته زیباییهای ایران بهخصوص اصفهان است و این شهر و آثار زیبای معماری و هنری آن را زیباترین و گرانبهاترین میراث پارسی توصیف میکند، از واقعیتهای ایران و وضعیت پریشان سیاسی و اجتماعی آن در روزگاری که تازه رضاشاه به قدرت رسیده است، غافل نمیماند. مالرو در خلال جنگهای داخلی اسپانیا، بهعنوان خلبان در خدمت نیروهای جمهوریخواه بود و در همین نبردها مجروح شد. جنگ جهانی دوم که شروع شد، نویسنده دست از قلم کشید و راننده تانک در خط مقدم جنگ شد و در خلال نبردهایی که در جبهه غربی در جریان بود، به اسارت آلمانیها درآمد اما خیلی زود توانست بگریزد و به نیروهای مقاومت فرانسه بپیوندد.
اما این پایان کار نبود، چون گشتاپو او را دستگیر و اسیر کرد و مالرو تا ماهها زیر شکنجههای وحشتناک نازیها قرار داشت. شاید موضوع ناراحتکنندهتر برای او این بود که نیروهای گشتاپو فهمیدند او در زمان اسارت مشغول نگارش رمانی با عنوان «جدال علیه فرشته» است و کتاب را سوزاندند. شجاعت او در میدانهای نبرد باعث شد که مدال مقاومت و مدال افتخار از فرانسه و همچنین نشان افتخار دولت انگلیس را دریافت کند. پس از پایان جنگ، ژنرال دوگل او را برای یک سال به عنوان وزیر اطلاعات خود برگزید و بعد از چندی در اواخر دهه ۵۰ دوباره به عنوان وزیر اطلاعات و سپس با ایجاد تغییراتی در ساختار دولت، به عنوان اولین وزیر فرهنگ فرانسه منصوب شد. او توانست با ایجاد مجموعه گستردهای از فرهنگسراها در فرانسه و بازکردن در گنجینههای تاریخی و هنری فرانسه به روی عموم و گسترش بهرهمندی عمومی از آنها و تقویت شبکه فرهنگی و هنری کشورش در سطح جهان، بار دیگر تلاش برای استیلای فرهنگی فرانسه را در سطح جهان رقم بزند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد