چند شبی است که رنگ غم به در و دیوار خانه هیوا پاشیده شده است. پدر و مادر هیوا باور ندارند پسر نوجوانشان را از دست دادهاند و هنوز هم منتظرند از آستانه خانه وارد شود و آنها را در آغوش بگیرد، اما بغض لرزان امید اختیارالدینی عموی هیوا به ما میگوید، هیوایشان مثل آزاد و فرهاد دیگر برنمیگردد.
از عموی هیوا خواستیم تا بگوید در شب حادثه چه اتفاقی برای هیوا افتاد:« هیوا پسر بزرگ خانواده بود و به جز خودش دو برادر کوچکتر دو ساله و 10 ساله هم داشت. پدر هیوا هم با این که کارگر ساختمانی است، اما تحت حمایت سازمان بهزیستی و کمیته امداد است. برادرم در خانهای اجاره ای زندگی میکند و وضع مالیاش خوب نیست. هیوا هم چون درسش خوب نبود و از طرفی شاهد فقر و نداری خانواده بود، تصمیم گرفت سراغ کولبری برود تا شاید شرایط زندگیشان کمی تکان بخورد. هیوا در فصول مختلف سال تجربه کولبری داشت، اما هیچوقت در زمستان سراغ کولبری نرفته بود. هفته گذشته بود که هیوا به اتفاق هفت، هشت نفر تصمیم گرفت برای آوردن بار پوشاک به مرز عراق برود. من مخالفت کردم، اما هیوا گوش نکرد. از گروهی که هیوا همراه آنان رفت، فقط یک نفر اهل روستای ما بود و بقیه بانهای بودند. بار هیوا، پوشاک بود که با آن هیکل و جثه ریزش حمل میکرد. هر دفعهای که هیوا بار میآورد، کمتر از 40 کیلوگرم نبود و بعد از آوردن بار، آن را به چیله میبرد و تحویل ماشینها میداد تا رانندهها بارها را تحویل مغازهداران شهر بدهند. درآمد هیوا، از کولبری چیزی بین 600 تا 700 هزار تومان بود که این میزان درآمد، حتی به اندازه بخور و نمیر هم نبود.»
چهارشنبه شب هیوا با بار پوشاکی که روی دوشهای نحیفش میکشید، از مرز عراق به سمت کردستان حرکت کرد. کوهستان بود و تا چشم کار میکرد، برف بود و برف. برای کولبرهایی که در شرایط زمستانی کوهستان هم کولبری کرده بودند، آوردن بار کار سختی نبود، اما عمویش میگوید این کار برای هیوا که اندام و جثه ضعیفی داشت، خیلی سخت بود. آن شب، صاحب بار پوشاک هم همراه هیوا در برفهای کوهستان حرکت میکرد. سرمای کوهستانی، کمکم به استخوانهای هیوا نفوذ کرد و رمقاش را گرفت. هربار که دو سه قدم برمیداشت، دوباره میایستاد تا نفسی تازه کند. بعد از چندبار راه رفتن و ایستادن، هیوا به شدت ضعف کرد. تا حدی که دیگر نتوانست وزنش را روی پاهای نحیفش تحمل کند و روی برفها افتاد. هیوا به صاحب بار که کنارش بود گفت پاهایم درد میکند و نمیتوانم راه بروم. صاحب بار هم در جواب گفت بارت را میبرم و خودت بعدا بیا. صاحب بار رفت و هیوا ماند روی برفها و هوایی که لحظه به لحظه سردتر میشد. عموی هیوا میگوید او چندماهی کولبری نکرده بود و برای همین آن شب پاهایش قفل کرد و گرفتار شد. ساعت دو نیمه شب پنجشنبه بود که جثه نحیف هیوا، تاب سرما و برف را نیاورد و چشمانش برای همیشه بسته شد. دو ساعت از افتادن او روی برفها گذشته بود که چند نفر از کولبرهایی که از سمت مرز عراق رد میشدند، متوجه هیوا شدند که روی برفها افتاده بود. یکی از آنها جلو رفت و دستی به تن یخزده هیوا کشید. او پسر نوجوان را صدا زد، اما جوابی نشنید. لباسهای هیوا را گشت و گوشی تلفن همراهش را پیدا کرد و با آن شمارهای گرفت. ساعت چهار صبح بود که گوشی پدربزرگ هیوا زنگ خورد. تلفن که تمام شد، پدربزرگ هیوا با عموی او تماس گرفت و گفت خودش را سریع به کوه شاهو و هیوا برساند که در برف گرفتار شده است. عموی هیوا به سرعت لباس گرم تنش کرد و با آمبولانس هم تماس گرفت و خودش را به محل حادثه رساند. ساعت از پنج صبح گذشته بود که عموی هیوا خودش را به کوهی رساند که هیوا در آن گرفتار شده بود. دو سه نفر از محلیها، از کوه بالا رفتند و هیوا را کول کرده و پایین آوردند. داخل آمبولانس تکنسینهای اورژانس به او شوک برقی دادند و نیم ساعت تا 40 دقیقه سعی کردند او را احیا کنند، اما فایدهای نداشت. هیوا را به بیمارستان بردند تا شاید آنجا با امکانات بیشتر بتوانند او را به زندگی برگردانند، اما عموی هیوا با سوز عجیبی میگوید هیوا یخزده بود و دیگر جانی در بدن نداشت. او میگوید پدر هیوا خیلی مخالف کولبری بود و میگفت انجام ندهد، اما هیوا از سر بدبختی و فقر سراغ این کار رفت.
70 درصد مردم کولبرند
احسان بهمنی - رئیس پلیس فتای هرمزگان
به گفته عموی هیوا، فقر و بیکاری و بیپولی باعث شده تا شغل 70 درصد مردم روستایشان کولبری باشد و هر سال حدود 80 جوان کولبر به دلیل پرت شدن از کوه یا یخ زدن از سرما و حوادث دیگر جان خود را از دست بدهند:«اوضاع مالی مردم خوب نیست و بعضی از مردم با شال بافی روزگارشان را میگذرانند. منطقه ما چون مرزی است، هیچ کارخانه و تولیدی وجود ندارد که مردم با آن درآمدی کسب کنند. من میگویم کل مرزها را مسئولان ببندند، اما فقط یک کارخانه بسازند تا جوانهایمان مشغول کار شوند.»
بغض عموی هیوا حالا تقریبا تبدیل به گریه شده است:« من به جز کارخانه هیچ چیز دیگری نمیخواهم. ما نانی را نمیخواهیم که به خاطر آن مجبور شویم جانمان را از دست بدهیم. هیچکس دوست ندارد جانش را در برف و یخبندان به خطر بیندازد، مگر از روی بدبختی و بیچارگی.»
منبع: ضمیمه تپش روزنامه جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
بازگشت ترامپ به کاخ سفید چه تاثیری بر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگو با علی کاظمی، از ورودش به بازیگری تا نقشهای مورد علاقهاش
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»: