این گزارشگر جوان برخلاف هرچه مستند جهانگردی که درباره ایران معاصر دیدهایم از پشت عینک بیخبری، بدبینی و سیاهنمایی به دیدار افقهای مادر تمدنها یعنی میهنمان نیامده، بلکه بهخاطر روحیه مشخص پژوهشگرانه به گفته خودش همواره شیفته خاورمیانه بوده است.
اینکه یک خبرنگار و گزارشگر جنگ اینچنین در سفر به ایران از آرامش زندگی و زیست دیگر مردمان و وصف دقیق و عالمانه از معماری یا توصیف ویژگیهای ایرانیان سخن میگوید، منِ مخاطب را نسبت به مستندهای ایرانگردی وطنی و گزارشگرانشان بسی سختگیر و مطالبهگر میسازد: ایران بسیار آرام، بسیار لطیف، بسیار پاک و پاکیزه است چه کشفی! چه اعجازی! حالا میفهمم چرا مردم با آن همه اشتیاق به کاروانهای جاده ابریشم میپیوستند چون میخواستند به اینگونه سرزمینها سفر کنند.
فرهنگ جاری شهرهای ایران
مثلا یادکردهای روشنبینانه این گزارشگر خوشفکر را نمیشود درباره شهرهای ایران، مردم و فرهنگ جاری در هرجای این بوم و بر ستایش نکرد، چون گزارشگریاش برآمده از آگاهی و دانش است که از فیلتر بدبینی و سیاهنمایی عبور داده نشده بهویژه که برخلاف ایرانگردها با ادبیاتی تازه با سبک و سیاقی دلنشین و گزارههای خلاقه از سر بینشی روشن به مخاطب ارائه میشود. این شیوه ارائه گزارش جهانگردی را که با گردشگران وطنیمان بسنجیم و چند برنامهای را که اکنون در حال پخش است با این مستند (جاده ابریشم) سنجه کنیم، به دنبالکردن این دستاورد و تماشای جهانهایی که در مسیر جاده ابریشم زندگی میکنند، بیش از همیشه راغب میشویم.
میراث هنری جاودانه
دقت گزارشگر را در انعکاس درست دادههای فرهنگی هر منطقه ایران که بنگریم، چون از نگاه تیزبین و دانشور یک ایرانی روایت میشود، هر مخاطبی را به بازشناخت تازهای سوق میدهد از داشتههایی که هر روز با آنها زندگی میکند. او تاثیر جهانی شدن را حتی در دل کویر با اشاره به چینی/سرامیک میبد یزد چنین نشانمان میدهد: این میراث هنری جاودانه!
درباره زورخانه: جاودانه کردن سنت نیاکان با این شیوه ساده و روشن صرفا دستاوردی ایرانی است؛ وقتی دور میچرخند از وحدت به کثرت میرسند، بدون اینکه در چرخیدن از صوفیان الهام گرفته شده باشد، این نماد راستی و درستی است که در نهایت به عظمت خالق پی میبرند. درباره اصفهان: شهری افسانهای در زمان رونق جاده ابریشم که بعدها نیز همچنان افسانهای باقی ماند، شگفتی معماری ایران، یکی از گنجینههای ملی ایران و جهان اسلام، یکی از گوهرهای بینظیر فرهنگ ایران. فکر نمیکنم پدیدهای به این زیبایی (مسجد امام اصفهان) دیده باشم، مبهوت شدم!
احترام به جهانهای جاده ابریشم چونان رگ پنهان این مستند است که مخاطب را به مهمانی واقعیتها میبرد و خود او را داور و گزینشگر میکند نه اینکه به او هجی کند؛ باید اینگونه تفسیر کنی و ببینی! آلفرد در سفر یزد مثل همیشه با احترام یادآور میشود، سفر حماسی مذهبی سه مغ بزرگ ایرانی که گزارششان در انجیل آمده و شهرت جهانی دارند؛ زرتشتیان نامور، یعنی بالتازار و مِلکییور و گاسپار، حاکمان وقت یکی از آبادیهای اطراف تهران بودند که با طلوع ستاره عیسا (که هر 2000 سال یکبار در غروبگاه دیده میشود) به فلسطین رفتند، عیسای نوزاد را تایید کردند و بزرگ شمردند. که همین گزارش ناگفتههایی را بازمیگوید از دانایی چندهزارساله ایرانیان درباره اجرام آسمانی، فرهنگ یکتاپرستی و پاسداشت راستی و واقعیت، نادیده انگاری تعصبها و پرهیز از نژادپرستی در فرهنگ ایرانی.
مخاطب وطنی را میهندوستتر کنیم
تماشای هرروزه مستند جاده ابریشم و جهانهای دیگر از شبکه مستند، هر مخاطبی را به ناگزیر بر آن میدارد که به سنجه بپردازد و این برنامه را با دیگر مستندهای ایرانگردی مقایسه کند. پیش ازین بهتر است به نکته مهمی درباره اجرا و مجریگری اینچنین برنامههایی اشاره شود. پوشش گزارشگر در چنین برنامههای گردشگرانهای اهمیت ویژه دارد؛ زیرا بخش مهمی از بار معنایی و بینشی را که روح برنامه است و قرار است مخاطب را سرشار و دگرگون سازد، کسی منتقل میکند که همواره در برابر تماشای بینندگان است. در مستند جاده ابریشم، آلفرد مونتسکید با لباسی از هرنظر اندیشیده و طراحیشده با هر محیطی یکی میشود. با فرم و رنگ لباسش جذب فضایی میشود که کلماتش ابعاد آن را برای مخاطب روشن میکنند بهراستی بخشی از همانجایی میشود که در آن حضور دارد، پارهای از رسم و سنتی میشود که با دلآگاهی از آن سخن میگوید اما لباس مجریان در همه مستندهای وطنی در حال پخش، چنان به دور از سلیقه است که بیگانگیشان را با فضا و محیط جار میزند... و این تازه یکی از پرشمار نبایدهایی است که باید در برنامهها و تولیدات بعدی در نظر گرفته شود تا مخاطب وطنی را وطنیتر و میهندوستتر سازد.
عظمتهای تاریخی ایران
در چندین و چند مستند وطنی که شور میهندوستی و مهر خاک مادری، مخاطب را پای تماشای تلویزیون مینشاند، گفتنیهایی هست که اشارهوار به آنها نظری میافکنیم.
حضور مجری ایرانگرد به گونه مستند یادشده، اندیشیده و طراحیشده نیست از پوشش تا کوشش او داد میزند که بچه این محل نیست! چه در دشت و باغ و کوه، چه در شهرها و روستاها؛ چونان یک مهمان و بارها حس میشود از بالا به محیط و مردم نگاه میشود. از همه مهمتر حتی در مستندهایی که متن شاعرانه دارند با شور اشراق و الهامهای بداهه و تازه و بدیع و نوگرا مواجه نمیشویم. مجری با جهان اطرافش چه طبیعت چه روستا چه... یکی نمیشود و روح و احساسش را صیقلنیافته و تازهنشده به برنامه دیگر میبرد. این را مخاطب حس میکند، زیرا مؤلفههایی چند باعث میشود مجری ایرانگرد با محیط و جهان اطرافش همنوا و همگن نشود (مانند پوشش و...) و همانها نیز مخاطب را از درهمآمیختن روح و احساسش با گزارش تا حدودی پس میزند. این البته هرگز صددرصد نیست و درصدش پایین اما در نتیجه نهایی تاثیرگذار است.
یا در مستندی؛ اجرا با پیرمردی است که لباسهای جوانسرانه، گلمنگلی و به دور از بایستگی سن و سالش پوشیده، همچنین شوخیها و رفتارهایی دارد که به کمال دیرسالی نمیخورد و بارها مخاطب را مجاب میکند که چیزی از فرزانگی، باطنداری، بینش و ژرفای تحسینبرانگیز سن و سالدارهای با وقار و محترم ایرانی از حضورش نمیتابد.
در تمامیت اجرا معمولا از اول تا آخر، مجری خشکی مخصوصی دارد و واقعا حس میشود که حضوری بیروح و بیشور و شکوه دارد انگار، معمولا مجری درباره هیچجا و هیچچیزی به شور نمیآید و شهود و اشراقی که در سرتاسر این سرزمین اهورایی موج میزند، او را فرا نمیگیرد. هرگز لبخند نمیزند. چونان غریبه با همه چیز میرود و میآید، به انعکاس آمارها و گزارشهای مسئولان هر شهرستان میچسبد و از زاویه تنگ کاتالوگها به آن همه عظمتهای تاریخی ایران میپردازد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد