امیرالمؤمنین با یک شدتی به او فرمود: ثَکلَتْک امُّک اتَدْری مَا الْاسْتِغْفارُ؟ الْاسْتِغْفارُ دَرَجَةُ الْعِلّیینَ [۱] یعنی خدا مرگت بدهد، مادرت به عزایت بنشیند! اصلا تو میدانی استغفار یعنی چه که میگویی: اسْتَغْفِرُا... رَبّی وَ اتوبُ الَیه؟ حقیقت استغفار را میدانی چیست؟ استغفار درجه مردمان بلندمرتبه است. اصلا خود توبه، محکوم کردن خود است. بعد حضرت فرمود: استغفار شش اصل دارد؛ دو رکن دارد، دو شرط قبول و دو شرط کمال. فرمود: اولین اصل استغفار این است که انسان واقعا از گذشته تیره و سیاه خودش پشیمان باشد. دوم، تصمیم بگیرد که در آینده آن گناه گذشته را مرتکب نشود. سوم اینکه اگر حقوق مردم را برعهده و ذمّه دارد، ادا کند. چهارم اینکه اگر فرایض الهی را ترک کرده است، جبران کند، قضا کند. تا اینجا محل شاهد، من نیست.
محل شاهد من در آن دوتای آخر است. فرمود: پنجم اینکه اگر میخواهی توبه تو، توبه اصیلی باشد، توبه اساسی و واقعی باشد، باید به سراغ این گوشتهایی که از معصیت و در معصیت روییده است، بروی؛ آنچنان با غصهها و اندوهها و توبهها آنها را آب کنی که پوست بدنت به استخوان بدنت بچسبد. ششم، این تنی که عادت کرده است معصیت کند و لذتی جز لذت معصیت نچشیده است، مدتی باید رنج طاعت را به آن بچشانی. آیا بشرهایی هم بودهاند که اینجور توبه کنند؟ بله. امروز است که دیگر توبه کردن منسوخ شده و ما یادمان رفته که توبهای هم باید بکنیم!
مرحوم آخوند ملا حسینقلیهمدانی از علمای بزرگ اخلاق و سیر و سلوک در اعصار اخیر بوده است؛ شاگرد مرحوم میرزایشیرازی (اعلی ا... مقامه) و شیخ انصاری بوده و خود میرزای بزرگ برای ایشان احترام زیادی قائل بوده است. یکی از اکابر علما و بزرگان شاگردان ایشان نوشته است مردی آمد خدمت مرحوم آخوند و ایشان او را توبه داد. بعد از چند روز که این آدم توبه کرده آمد، اصلا نمیتوانستیم او را بشناسیم. به این سرعت، این آدم تمام گوشتهای بدنش آب شده بود. من این را از جنبه روانشناسی دارم عرض میکنم، من میگویم این چیست در بشر؟ آخوند ملا حسینقلی همدانی نه شلاق داشت، نه سرنیزه، نه توپی نه تشری، فقط یک نیروی ارشاد داشت، یک نیروی معنویت داشت، با وجدان و دل این آدم سر و کار داشت. این چه وجدان نهفتهای در آن آدم بود که او را زنده کرد و آنچنان علیه خودش و علیه شهوات بدنیاش و علیه این گوشتهایی که از معصیت روییده بود، برانگیخت که بعد از چند روز که او را دیدند، گفتند ما او را نمیشناختیم، این چنین لاغر شده بود.
استاد مطهری، آزادی معنوی، ص۳۷