«گیجگاه»که این روزها در سینماها روی پرده سینما رفته، روایتگر داستان زندگی زنی به نام مهتاب است که چند وقتی میشود با شوهرش متارکه کرده و همراه با پسرش عرفان و خواهر و شوهرخواهرش در یک خانه بزرگ قدیمی زندگی میکنند. این خانواده همگی عاشق فیلم و سینما هستند و شبی نیست که با دیدن فیلم به روز نینجامد. عرفان، کلاس کاراته میرود و مربیاش، حسنآقا از معلمان مدرسه است. آشنایی مهتاب و حسن منجر به یک رابطه عاطفی میان این دو میشود که عرفان خیلی موافق آن نیست. در نهایت ماجرای عاشقانه این مادر و مربی کاراته، سر درازی پیدا میکند و اتفاقات مختلفی برایشان پیش میآید که حوادث فیلم را شکل میدهند. گیجگاه بیشتر از آنکه یک فیلم کمدی باشد، یک خاطره بازی شاد با حال و هوای دهه ۶۰ است که تماشای آن برای هر مخاطبی لذتبخش است. به بهانه اکران این فیلم با عادل تبریزی گفتوگویی انجام دادیم که پیش روی شماست.
مهمترین ویژگی این فیلم فضا و حال و هوای آن است که برای ما به نوعی تداعیکننده دهه ۶۰ و ۷۰ است. سالهایی که برای نسل ما خاطرهانگیز است. ایده اولیه فیلم گیجگاه از کجا به ذهنتان خطور کرد و چه مراحلی را گذراند تا به مرحله ضبط رسید؟
ایده این فیلم سالها با من همراه بود و دنبال این بودم ماحصل هویت شخصی خودم در جامعه را به تصویر بکشم. بنابراین ایده گیجگاه از هویت و درونیات خودم شکل گرفت اما زمانیکه به ساخت این فیلم تصمیم گرفتم، چیزهایی مثل علائقم، ناکامی، شیوه زیست و تلخیهایم را مرور و بعد به اتفاق ارسلان امیری شروع به نوشتن فیلمنامه کردم. از همان اول هم به ارسلان تاکید کردم اجازه دهد هویت و روحیات خودم در این فیلم حاکم باشد که این اتفاق افتاد.
خاطرم هست در نشست خبری فیلم در جشنواره فجر گفتید اگر جمشید هاشمپور بازی در این فیلم را نمیپذیرفت، گیجگاه هیچ وقت ساخته نمیشد. به زعم من این حرف شما به علاقه شخصیتان به این بازیگر برمیگردد که در تمام طول فیلم حس میشود. بنابراین میتوان گفت این فیلم به نوعی ادای احترام شما به علاقه شخصی خودتان به این بازیگر است؟
خیر، بارها گفتهام هدفم در این فیلم ساخت فیلمی نوستالژیک نبود؛ فیلمی که بار حسرت گذشته را بر دوش بکشد. هر چند از نوجوانی دوست داشتم فیلمی بسازم که جمشید هاشمپور در آن بازی کند. در واقع جزو آرزوهای سینماییام بود اما هویت جمشید هاشمپور در گیجگاه صرفا علاقه شخصی من به ایشان نیست. او نماد قهرمان و عدالتخواهی در سینمای ایران و متعاقبا در فیلم من است. قهرمانی که میتوانست بر عموم جامعه آن روزگار تأثیر بگذارد. بازیگری که تمام طبقات اجتماعی را در سالن سینما به شوق میآورد. من به جای ایشان چه بازیگری را میگذاشتم که چنین جایگاهی در سینمای دهه ۶۰ و ۷۰ داشتهباشد؟ بنابراین از منظر احساسی نمیگویم اگر جمشید هاشمپور در این فیلم بازی نمیکرد آن را نمیساختم بلکه کاملا تحلیلی این حرف را میزنم. چرا که اگر هر بازیگر دیگری را به جای جمشید هاشمپور در گیجگاه قرار میگرفت، تحلیل فیلم به هم میخورد.
فکر میکنم کار کردن با جمشید هاشمپور جزو آرزوهای سینمایی بسیاری از کارگردانان همنسل شما باشد.
شاید. من که خوشبختانه به این آرزوی سینماییام رسیدم، البته به خیلی از آرزوهای سینماییام رسیدهام. مثلا ازهمان نوجوانی آرزو داشتم دستیار مسعود کیمیایی شوم که این اتفاق افتاد. شروع کارم در سینما با فیلم «حکم» مسعود کیمیایی به عنوان یکی از اعضای گروه کارگردانی بود. بعدها هم یک فیلم از پشتصحنه «رئیس» ساختم و در بخش دوم «قاتل اهلی» نیز در کنار استاد کیمیایی بودم.
به نکته خوبی اشاره کردید، شما سالها دستیار کارگردانهای بزرگی مثل زندهیاد مهرجویی، کیمیایی و نعمتا... بودید، اما نگاهتان به سینما تقلیدی از خطمشی آنها نیست و کاملا مستقل فیلمسازی میکنید. از آن طرف ادا و اطوار بعضی کارگردانهای فیلم اولی را هم ندارید و ساده و بیتکلف روایتتان را به تصویر کشیدید که بر دل مینشیند. این زاویه نگاه در فیلمسازی از کجا میآید؟
سادگی و صداقت پرعمقی که شما در این فیلم میبینید، نتیجه آموزشها و تربیتی است که من از دستیاری بزرگان سینما آموختم. عمیقتر از فیلم «مهمان مامان» و «اجارهنشینها» دیدهاید؟ فیلمهای ساده و بیتکلفی که با بینشی عمیق حرفشان را به مخاطب میزنند. از «گوزنها» سادهتر داریم که با بیانی بیتکلف حرفهای عمیق سیاسی میزند؟ یا سریال «قصههای مجید»، «خانه سبز» و فیلمهای رخشان بنیاعتماد، ناصر تقوایی و دیگر نامهایی از این دست که الان در ذهنم نیست. من از بزرگان سینما آموختم در عین صداقت و سادگی است که میشود بر ذهن و جان مردم تاثیر گذاشت. حتی به لحاظ شخصیتی هم وقتی با این بزرگان معاشرت کردم دیدم در عین دانش و آگاهی وسیعی که دارند، چقدر بیآلایش هستند.
...و قرار است این زاویه نگاه را در فیلمسازیتان ادامه دهید؟
آرزویم این است که سلیقه شخصیام را در فیلمسازی دنبال کنم اما این آرزو بستگی به وضعیت مالی دارد. خیلی از فیلمسازان را میبینیم برای معیشت، به اجبار فیلمی میسازند که فرسنگها از خودشان دور است. در چنین شرایط اقتصادی فیلمساز نمیتواند برای خودش تصمیم بگیرد. بنابراین نمیدانم فیلم بعدی را چگونه خواهمساخت.
برگردیم به گیجگاه؛ با توجه به سختگیر بودن جمشید هاشمپور، راضی کردن ایشان برای بازی در فیلمتان سخت نبود؟
خاطرم هست وقتی تهیهکننده برای بازی در این فیلم با ایشان تماس گرفت، آن را رد کرد و گفت؛ فعلا میخواهم استراحت کنم و نمیخواهم فیلمی بازی کنم. بعد از آن من خودم به منزلشان رفتم و ایشان وقتی شور، هیجان و نگاه تحلیلیام را نسبت به گیجگاه دیدند به من گفتند؛ همه جوره پای این فیلم هستم و بدان که من را داری. منظورم این است که شور و نگاه من به این فیلمنامه، برایشان ارزشمند شد و اینجا بود که من را حمایت کردند.
در گیجگاه از بازیگران شناختهشده زیادی دعوتبههمکاری کردید و به نظر میرسد دلیل این امر توجه شما به گیشه فیلم بودهاست.
هیچوقت به این مسائل فکر نکردم و اصلا گیشه فیلمها به مناسباتی غیر از بازیگر ربط دارد. سینما امروز مثل گذشته نیست که بازیگر نقش مهمی را در بازگشت سرمایه و رونق گیشه ایفا کند. من و حامد بهداد از سالها پیش همدیگر را میشناختم و فکر میکنم عمدهترین دلیل بازیاش در این فیلم اعتمادی بود که به نگاه من داشت. بهرنگ علوی با عشقی نسبت به تاریخ سینما و تحلیلی عمیق نسبت به بدمنها بازی در این فیلم را پذیرفت یا امیرحسین رستمی، رفیق قدیمیام با اعتقاد به خود من و فیلمنامهام وارد کار شد. فرهاد آئیش، بیژن بنفشهخواه و نادر سلیمانی با حضور کوتاه و البته موثرشان در فیلم حضور داشتند. برایم خیلی مهم بود که سروش صحت در این فیلم بازی کند و او شکل طنز این کار را خیلی دوست داشت. میگفت؛ شکل گروتسکی که در این کار جریان دارد، برایم ارزشمند است. کلا برای من مهم این بود که بازیگران در درستترین جای ممکن بایستند و بازی کنند.
تکتک این شخصیتها در عین حال که از هم متمایز هستند، ویژگیهای خاص خودشان را هم دارند. قطعا پردازش این شخصیتها بسیار مشکل بود؟
از شخصیتهای قصه، برای بازیگرها خیلی حرف میزدم؛ چون این شخصیتها را میشناختم. یعنی به جای تمرین کردن، حرف میزدیم. حتی جالب است که خودم سر صحنه برای بازیگرها بازی میکردم تا آنها چیزی را که میخواهم، ببینند. تمام سعیام را کردم که به لحاظ حسی بازیگرها را درگیر کنم.
در مجموع میتوان گفت گیجگاه ادای احترام شما به سینما و عاشقان سینما در دهه ۶۰ و ۷۰ است.
گیجگاه ادای دین به جامعه، مردم ایران و به سینمای ایران در دهه ۶۰ و ۷۰ است که میخواهد از زاویه جامعه گذشته به مخاطب امروز تلنگر بزند.
در این فیلم نوعی سرخوشی لحاظ شده که به طنز هم پهلو میزند، چنین ساختاری از همان ابتدا مدنظرتان بود؟
در فیلمهای کوتاهم سرخوشی و غمی پنهان توامان به چشم میخورد. تعبیر خودم از گیجگاه چیزی شبیه غروب جمعه است. حال خوبی همراه با دلگیری. سریال «جنابعالی» را هم با بودجهای اندک اما مطابق میلم ساختم. این سریال هم از همان جنس گیجگاه است. کلا کارهایم شبیه خودم هستند. هر کس من را میبیند، میگوید تو چقدر خوش انرژی هستی و...، اما درونم غمی جریان دارد که خودم آن را میشناسم. تلاشم را کردم طنزی شبیه آنچه خودم دوست دارم، بسازم.
طنزی که خودتان دوست دارید از چه جنسی است؟
در سینمای جهان طنازی بیلی وایلدر یا در سینمای خودمان طنازیهای زندهیاد مهرجویی، ابوالحسن داوودی و محمدرضا هنرمند را دوست دارم.
باتوجه به اینکه چند سال در صف اکران منتظر ماندید، الان از شرایط اکران راضی هستید؟
خوشحالم فیلم همچنان بعد از دوسال جذابیتش را حفظ کردهاست. حتی از دو سال پیش که این فیلم را ساختم،علاقه من به گیجگاه بیشتر شدهاست. البته اززمان اکران فیلمم راضی نیستم وفکرمیکنم اگر درشرایط بهتری اکران میشد، اتفاقهای بهتری برایش میافتاد.
قهرمانسازی در سینمای ایران
معتقدم حضور قهرمان در جامعه، در فیلم، در زندگی شخصی و همه جا خیلی مهم است. مثلا کاراکتر حسن خشنود (با بازی حامد بهداد) در فیلم گیجگاه نمود یک قهرمان در زندگی شخصی خودش است که آسیبشناسی او میتواند ما را به نکات مهمی از رفتار و نحوه زیست مردم در آن روزگار برساند. در این فیلم، مادر را هم داریم که نگران بچهاش است و میخواهد قهرمان و مرد تربیت شود. در حالی که او خودش قهرمان زندگی خودش است.برای همین حضور قهرمان در یک فیلم ضروری است. دقیقا زمانی ما در سینمای ایران با ریزش مخاطب مواجه شدیم که قهرمانها از فیلمها حذف شدند که تاثیراتش در زندگی اجتماعی مردم هم به شدت مشهود است. در دهههای گذشته نه تنها در فیلمهای اکشن بلکه در فیلمهای کودک، ملودرام و... هم قهرمان داشتیم. مثلا در فیلم «شهر موشها» ساخته مرضیه برومند موشها قهرمان هستند یا در فیلم «دزد عروسکها» به کارگردانی محمدرضا هنرمند بچهها قهرمان هستند یا زنها قهرمان فیلمهایی مثل «لیلا»، «سارا»، «پری» و... هستند.
ساناز قنبری - گروه فرهنگ و هنر