چون شما به بای بسم ا...نرسیده، تقریبا تا خاطره تصادف بچگیهای پدرتان را هم برای آدمها تعریف میکنید. اما حالا چیزی که این وسط وجود دارد، این است که ما واقعا باید به چه کسی اعتماد کنیم و باچه کسی ازخاطرات واتفاقات زندگیمان سخن بگوییم. چون ممکن است الان با خودتان بگویید: هه! غریبه دیگرچیست؟ بدترین زخمها از سر اعتماد به دوست و فامیل و آشنا بوده. پس واقعا ما باید بدانیم چگونه رفتار کنیم تا کمترین زخم را بخوریم و از خودمان و دایره زندگیمان محافظت کنیم. امروز و اینجا در این فوت و فن قرار است راجع به اصول اعتماد کردن صحبت کنیم.
اعتماد مجازی
چون نخ تسبیح این هفته نوجوانه رفاقت مجازی است بگذارید از همین جا شروع کنیم. چند سال قبل، شاید حتی وقتی که من و شما طفلی کوچک و در گهواره بودیم یا اصلا هنوز پا بر عرصه هستی نگذاشتهبودیم مجازیات هنوز آنقدر زندگیمان را در خودش حل نکردهبود و همه چیز واقعی بود. در دنیای واقعیت آدمها دوست میشدند، قهر میکردند، عاشق میشدند، ازدواج میکردند، پول درمیآوردند و... اما امروزدرست درزمستان۱۴۰۲ ماتقریبا درمجازیات غرق شدهایم. درواقع فضای مجازی، قله فتح نکردهای را در زندگیهایمان نگذاشته و همه زیستمان ریخته کف این برنامهها. دیگر داریم به جایی میرسیم که همه کارمان را مجازی انجام میدهیم و گوشیهایمان جزء جداییناپذیر وجودمان شدهاست. دراین بین رفاقتهای مجازی هم خیلی گل کرده و میبینی کسی از شمالیترین نقطه ایران با شخصی از جنوبیترین نقطه ایران با هم از رفیقهای چندسالهای که در دو قدمی هم زندگی میکنند، بیشتر نزدیک میشوند. تا جایی که هیچ راز مگویی بینشان باقی نمیماند. دقیقا همین جا بحث اعتماد به میان میآید. اگر کمی آیندهنگر باشید و به تمام جوانب نگاه کنید، هر قدر هم که از پشت قاب این گوشی، آن آدم برایتان گوگولی و ساده و همهچیز تمام به نظر برسد، باز هم نباید تا جایی پیش بروید که حتی متراژ خانهتان را هم بگویید! نگذارید کار به جایی برسدکه (ای دل غافل گویان) مشت مشت خاک بر سرتان بریزید!
مرز اعتماد
شاید الان خواندنش هم برایتان عجیب به نظر بیاید اما شما حتی در رابطه با مادر و پدر و صمیمیترین رفیقتان هم باید مرز بگذارید و هر چیزی که رخ میدهد و هر چه را که از سر یا قلبتان میگذرد، برایشان با رسم شکل شرح ندهید. مرز گذاشتن در رابطهها به ما کمک میکند بدانیم به هرکس چقدر باید اعتماد کنیم وحتی چه اندازه از خود واقعیمان را به او نشان بدهیم. یونگ معتقداست آدمها نقاب برچهره دارند وممکن است درهرمکانی نقاب مخصوص به آنجا را بزنند و میخواهم بگویم این اصلا بد نیست. این که بدانی در هر مکانی نیاز به چه رفتار و گفتاری است نه تنها شما را دو رو نمیکند، بلکه شان شما را بالاتر میبرد. پس خیلی اوقات حتی در نشان دادن خود واقعیتان هم باید با احتیاط گام بردارید. نمیخواهم همه آدمها را در ذهنتان گرگ کنم و شما را برهای بی پناه. اما متاسفانه به قول مامانهایمان (زمانه بدی شدهاست مادر! ) باید حواسمان را بیشتر به کلمهها و رفتارهای جزئی که شاید خیلی برایتان مسأله نباشد جمع کنیم.
زمان، همه چیز را مشخص میکند
به آدمها زمان بدهید و بگذارید کمی پیشتان امتحان پس بدهند. بعدببینید اگر در امتحانشان تجدید نشدند، مرزتان را نزدیکتر کنید و حرفهایتان را خصوصیتر. همانطور که در ورودی این صفحه هم گفتم برای آدمهای برونگراتر این مسأله سختتر به نظر میآید اما اگر چندین بار زخمخورده این اعتمادهای زود و بیجا بشوید، درمییابید آدمی که فقط از انقلاب تا آزادی با او همسفر هستید یا فقط یک هفته از آشناییتان میگذرد، شخص مناسبی برای درددل کردن و خودافشاسازی نیست. باید در کنار آدمها وقت بگذرانید. بخندید، گریه کنید، غذا بخورید، شکست عشقی بخورید، سفر بروید تا شاید برایتان آشکار شود این شخص فردی مناسب برای اعتماد کردن هست، آن هم تا چه اندازه؟ مثلا در حدی که پول به او قرض بدهم یا در حدی که صندوقچه اسرارم را برایش مفتوح کنم؟ همان جمله قدیمیترها که میگویند (زمان همه چیز را مشخص میکند) هنوز هم جمله ساده و کاملا منطقی به نظر میآید.
عینک بدبینی
آنقدر برایتان از این نوشتم که به آدمها زود اعتماد نکنید ومرز بگذارید که فکرکردم امروز بعد ازخواندن این صفحه، عینک دودی به چشمتان میزنید و کلاه نقابدار برسرمیگذارید و با ماسک بیرون میروید و با احدی هم حرف نمیزنید. مثلا اگر پیرزنی از شما نشانی جایی را بپرسد از او فاصله میگیرید و فرار میکنید. القصه که گفتم بیاییم از این طرف ماجرا هم نگاه کنیم. گاهی بعضی اتفاقات در زندگی باعث میشود شما کلا انسانی بیاعتمادتر و شکاکتری شوید و خیلی سخت بتوانید به حرفی یا انسانی مطمئن شوید. اما یادتان باشد همیشه حفظ تعادل و لذت بردن از زندگی، مهمترین نکته است. برای همین قرار نیست آنقدر تدابیر امنیتی بیندیشید که به چه کسی و چگونه اعتماد کنید. مثلا تا جایی پیش نروید که اگر کسی در مکانی امن خواست با شما معاشرت کند و پرسید: اسمت چیه؟ بگویی: بر اساس اصول اعتمادی که دارم، نمیتوانم بگویم. نه آش اعتماد کردنتان را شور کنید نه بینمک. از زندگیتان لذت ببرید اما با شرط عقل و احتیاط!
هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست!
اگر الان به شما بگویند نزدیکترین آدم زندگیتان قرار است روزی از حرفهایتان علیه خودتان یا پشت سرتان استفاده کند. حتما پوزخند خواهیدزد اما چه باور کنیم چه نه، حقیقت این است که تاریخ و دنیا پر است از آدمهایی که حتی یک درصد فکرش را هم نمیکردند، آسیب دیدند و بزرگترین حفرههای قلبشان را آدمهای نزدیکشان ایجاد کردند. پس هیچ وقت از کسی در ذهنتان بت نسازید و آنقدر بالا نبریدش که با خراب شدن این بت شما هم فرو بریزید. امیرالمومنین میفرمایند: (راز تو اسیر توست. اگر آن را فاش کنی تو اسیر آن میشوی!) دقت کنید امیرالمومنین نمیگویند اگر برای غریبهها فاش کنی، بلکه «هر کس» و این دایره هرکس حتی اعضای درجه یک خانواده شما را هم ممکن است شامل شود. حقیقت تلخی است اما خب اکثر اوقات حقایق دنیا تلخ هستند؛ ولی با رعایت بعضی نکات مطمئن باشید میتوانید از وقوع خیلی از تلخیها جلوگیری کنید.