خودت را معرفی کن.
مجتبی ۲۳ساله هستم.
به چه جرمی دستگیر شدی؟
با یک گروه درگیری داشتم و بعد ازچند روز پلیس سراغم آمد و دستگیر شدم.
چرا درگیر شدی؟
چشم تو چشم شدیم.
فقط به خاطر یک نگاه؟
بد نگاه میکرد.به اوگفتم چرا نگاه میکنی که جوابم را داد وبه من برخورد؛ کسی حق نداردبرای من بزرگی کندوجوابم را بدهد.
بعد چه کردی؟
با رفیقم به خانه رفتم و سلاح کلتم را برداشتم و سراغ او و دوستانش آمدم.
به همین راحتی سلاح داری؟
خرید سلاح راحت است. اصلا کاری ندارد. از غرب کشور سلاح میآید و در خود تهران هم میشود خرید.
با آنها درگیر شدی؟
بله. درگیری ما به مقابل بیمارستان مفرح کشیده شد و مجبور شدم چند تیر شلیک کنم که آنها بترسند.
تیر به کسی خورد؟
خیر. کسی آسیب ندید.
چرا شلیک کردی؟
اینجا محله من است و من میخواهم بزرگ محله باشم و کسی حق ندارد مقابلم ایستادگی کند. چه برسد چشم در چشم فحش بدهد.
کری خوانی اینستاگرامی هم داشتی؟
بله. این اتفاق عادی است که برای دشمنان خودمان کری بخوانیم که سمت ما نیایند.
برایت مهم نبود تیر به یک عابر بیگناه بخورد؟
من فقط میخواستم زهر چشم بگیرم.
الان که دستبند پلیس را روی دستانت حس میکنی، ارزشش را داشت؟
بالاخره هر کاری تاوانی دارد. نمیدانم چه کسی فیلم درگیری را گرفت و پخش کرد. پلیس خیلی زود سراغم آمد و مرا دستگیر کرد. طرف دیگر دعوا هم دستگیر شد.
بازهم از این کارها میکنی؟
سعی میکنم دیگر سرم را پایین انداخته و آهسته بروم و بیایم. الان در جوانی سابقهدار هم شدم و باید پشت میلههای زندان بروم. دیگر سلاح نمیخرم، چراکه اگر دستگیرنمیشدم ممکن بود دریکی ازاین درگیریها مرتکب قتل شوم و زندگیام به پایان برسد.