روایتی تاریخی از حادثه نویسی
محمد بلوری - پدر حادثه نویسی ایران
به من لقب پدر حادثهنویسی ایران را دادهاند. چون قدیمیترین حادثهنویس کشور هستم و اولیننفری بودم که صفحه حوادث را راهاندازی کردم. ماجرایش هم از شهریورماه سال۱۳۳۶ و زمانی شروع شد که سال آخر دارالفنون بودم. آنزمان روزنامههای کیهان و اطلاعات از اساتید میخواستند تا شاگردان خوشقلم را شناسایی و برای کار معرفی کنند. یکی از اساتید به من گفت که میخواهی در کیهان کار کنی؟ من هم چون به روزنامهنگاری خیلی علاقه داشتم قبول کردم و به روزنامه کیهان رفتم. سردبیر گفت که این هفته چند نفر آمدند اما بهخاطر مشکلات کار رفتند. ببین میتوانی بمانی؟ گفتم بله و ماندگار شدم. آن موقع صفحه حوادث نبود و اخبار آن در کادرهای کوچک و بسیارکوتاه منتشر میشد اما مدتی بعد تصمیم گرفتم، صفحهای مجزا به حوادث اختصاص دهم. قتل پسر یکی از ملاکین بزرگ و قدیمی در میدانفردوسی، اولین خبری بود که در صفحه حوادث کار کردیم. خبر این قتل دو شب، تیتر یک روزنامه بود و تیراژ روزنامه هم بالا رفت.خبر دیگری که قبل از انقلاب پوشش دادم، اتفاقی بود که در زمان جنگ ظفار رخ داد. ماجرای ظفار درباره یک عده شورشی در نزدیکی تنگه هرمز بود که از یمنجنوبی اسلحه تهیه میکردند و در کوهها سنگر داشتند. اگر این شورشیها تنگه را میگرفتند، رفتوآمد کشتیها مختل میشد. انگلیس و آمریکا به وحشت افتاده بودند و از شاه خواستند که کمک کند تا شورش خوابانده شود. من ۱۰روز به صحنه جنگ رفتم و ایران توانست درهای حیاتی در آن منطقه را تصرف کند. برگشتم و گزارش را نوشتم؛ گزارشی که البته واکنش تند ساواک را بههمراه داشت. پس از انقلاب هم دوباره به همان رویه قبلی خود در تهیه گزارشها ادامه دادم. یک روز درسال۱۳۷۶خبرترورفاطمه قائممقامی مهماندارهواپیما را کار کردم. قبل از اینکه کارآگاهان جنایی در محل کشتهشدن این مهماندار هواپیما حاضر شوند، من اولین کسی بودم که بهعنوان خبرنگار خود را به محل رساندم و وقایع را گزارش کردم.ضمیمه تپش روزنامه جامجم را هم دردهه۸۰ راهاندازی کردم.آن زمان مدیرمسئول روزنامه از من دعوتکرد تا در روزنامه یک ویژهنامه حوادث هفتگی برای افرادیکه به حوادث علاقهمند هستند، تهیه کنم. آن موقع در روزنامه ایران مشغول بهکار بودم اما با پیشنهاد آقای مدیرمسئول به جامجم آمدم. چون تنها بودم از دو روزنامهنگار دعوتکردم، کمکمکنند. قرار شد ویژهنامه را با یک نگاه خاص دنبالکنیم، نه اینکه همه چیز حولمحور قتل و جنایت باشد. سالها حادثهنگاری کرده بودم و میدانستم مردم دنبال چه چیزی هستند. نام تپش را برای ضمیمه انتخاب کردیم و رفت برای انتشار. دلشوره این را داشتیم که واکنش مردم چه خواهد بود. پس از مدتی مشخص شد، مردم استقبال زیادی از ضمیمه تپش کردهاند. مسئول حسابداری آن زمان که مسئول پخش کردن روزنامه بود، به من گفت که تیراژ روزنامه چهارشنبهها بهخاطر تپش دوبرابر شده وحتی در مواردی نایاب میشود. مردم خیلی خوششان آمده بودوتماس میگرفتندومیگفتند.خلاصهکلام اینکه در گذشته روزنامهنگاری در ایران بیش از ۸۰ درصد مطالب مندرج در روزنامهها تولید خود خبرنگاران بودوهمه هم مطالب جدید بود.دردهه۴۰، تیراژ روزنامه کیهان و اطلاعات هر یک، برابر ۳۰۰ هزار نسخه بود، استقبال مردم برای مطالعه اخبار و رویدادها در روزنامهها قابلتوجه بود. آن زمان، روزنامهنگاران، بدونهیچ وابستگی جناحی خاصی، دنبال سوژه میرفتند.استقلال داشتند وخودشان دنبال موضوع را میگرفتند تا کشف کنند. طوری بود که گاهی اوقات خودم بهعنوان روزنامهنگار،رازقتلها را کشف میکردم وپلیس بهدنبال کار من میآمد.آن زمان روزنامهنگاران بهدنبال مهارت بودندولی درحالحاضر خبرنگاران دیگرآن تخصص لازم راندارند، این استکه اساساروزنامه دیگر برای مردم جذابیت ندارد.
حوادث، مرا خبرنگار حوادث کرد
محمد غمخوار - تپش
اگر قاتل ناشناس فروردینماه سال۱۳۷۹، بچهمحل ۹ساله ما را باچاقو سلاخی نکرده بود، شاید الان خبرنگار اجتماعی یا سیاسی بودم و هیچوقت وارد حوزه حوادث نمیشدم. از۱۲سالگی شبها منتظر میماندم که پدرم به خانه بیاید و روزنامه اطلاعات را بیاورد. آن زمان عاشق گزارشهای سیاسی و اجتماعی بودم و خاطرم هست اولین مطالبی که نوشتم هم مربوط به این دو حوزه بود و آن زمان در نشریات محلی چاپ میشد. سال۱۳۷۹ از طریق یکی از دوستان به گروه اجتماعی روزنامه جوان معرفی شدم و مطالبی که نوشته بودم برای آقای ضابطی، دبیر وقت روزنامه بردم. آن زمان سنم کم بود و وقتی به تحریریه روزنامهها میرفتم، جدی گرفته نمیشدم اما آقای ضابطی قولداد مطالب رابخواند ونظربدهد. بعد هم شماره مستقیم سرویس را به من داد و گفت؛ اینجا گروه اجتماعی و حوادث یکی هست و اگر خبر حادثهای شنیدی، زنگبزن وخبربده. صبح روز بعد در محلهمان ولولهای بهپا شد و پسر ۹ سالهای را دزدان با چاقو سلاخی و از خانهشان سرقت کرده بودند. یاد شماره تلفن افتادم و با آقای ضابطی تماس گرفتم که خواست گزارش تهیه کنم و با عکس مقتول برایش ببرم. بدون کارت خبرنگاری، راهی خانه موردنظر شدم و جستهوگریخته اطلاعاتی همراه عکس سهدرچهاری پیدا کردم و به روزنامه رفتم. روز بعد، خبر همراه عکس بهطور اختصاصی در روزنامه چاپ شد. یک هفته بعد، صبح یک روز جمعه با صدای انفجاری محله لرزید. اینبار مغازه گلفروشی بهعلت نشت گاز منفجر شده بود. سهنفر زیر آوار گرفتار شده بودند. دوباره با روزنامه تماس گرفتم که خواستند، خودم گزارش تهیه کنم. هیجان تهیه این دو خبر، مسیر قلمم را تغییر داد و از آنجا به بعد خبرنگار حوادث شدم و زیر نظر اساتید بزرگی مثل محمد بلوری و داریوش آرمان، تخصصی و حرفهایتر در این حوزه کار کردم. در این سالها بهطور تخصصی در حوزه جنایی استانها و شهرهای اطراف تهران فعالیت کردم و از ماجرای بیجه به بعد، پیگیر پروندههای قتل سریالی بودم و گاهی در کنار تیم تحقیق به کشف راز قتلها کمک کردم. قاتلانی که شخصیتی کاملا متفاوتتر از دیگر قاتلان داشتند. مجرمانی که در نگاه اول، ارتکاب قتلهای سریالی از سوی آنها غیرقابل باور بود. هرکدام برای جنایتهای خود، توجیهی داشتند که همین باعث میشد وجدانشان را آرام کنند. یادم هست یکبار از مهین، قاتل سریالی زنان قزوین پرسیدم، از کشتن زنان سالخورده که همسن مادرت بودند، عذابوجدان نمیگرفتی که در جواب گفت: من سراغ زنانی میرفتم که هم طلای زیادی داشتند و هم عمرشان را کرده بودند و نوه و نتیجهشان را دیده بودند. بیجه هم میگفت من قربانی تجاوز شده بودم و این بچهها را میکشتم تا به سرنوشت من دچار نشوند.آن زمان حساسیت جامعه و خبرنگاران در برابر قتلهای سریالی زیاد بود و روزها و گاهی هفتهها به جنایتهای آنها پرداخته میشد اما الان درنهایت یکی، دو روز به موضوع پرداخته میشود و رسانهها، دیگر مثل سابق بهصورت میدانی این اخبار مهم را پیگیری نمیکنند. همین کمشدن حساسیت رسانهها باعث کاهش حساسیت جامعه شده است. همچنان حوزه حوادث پرطرفدارترین حوزه خبری است و توجه به آن میتواند، باعث توجه بیشتر به روزنامهها شود.خبرنگاری حوادث تا چندسال قبل بر گزارشهای میدانی از صحنههای قتل و گفتوگوهای اختصاصی با مجرمان تکیه داشت و هر روزنامهای بهدنبال پیشیگرفتن از رقیب در خبرهای اختصاصی بود.آن زمان خبرنگاران حوادث، رقابتی شیرین داشتند و برای تهیه خبر هرروز به دادسراها، کلانتری، آگاهی ودادگاهها سرمیزدند اما حالا نیروی انتظامی و دستگاه قضایی اطلاعرسانی را محدود به رسانههای رسمی خود کرده و دیگر اجازه نمیدهندکه خبرنگاران دراین حوزه خبرنگاری کنندوسایت و کانالهای پلیس و خبرگزاری قوه قضاییه شده منبع اغلب خبرگزاریها وبرخی روزنامهها.همین موضوع آفتی را در صفحات حوادث نمایانکرده که همانا شبیهبودن اخبار در صفحات حوادث روزنامههاست.
پیشنهاد راهاندازی آشپزخانه شیشه
مجید غمخوار- تپش
اول پاییز ۱۳۸۷ بهصورت رسمی کارم را بهعنوان خبرنگار حوادث شروع کردم. قبل از آن مشغول کارآموزی بودم که قتل سریالی زنان در کرج توسط امیدبرک در سال ۱۳۸۶آغاز شد. برای اینکه کار را بهتر یادبگیرم، حوزه دادسرای جنایی کرج را به من داده بودند و در ۱۸سالگی بهعنوان جوانترین خبرنگار حوادث هر روز به کرج میرفتم. ابتدا تهیه خبر به خاطر سن کم برایم سخت بود و بهترین روزنامهنگاران کشور که خبرنگاران حوادث بودند و دوبرابر سن من فقط سابقه روزنامهنگاری داشتند، در این حوزه فعال بودند. بعد از مدتی توانستم از در دوستی با بازپرسهای جنایی وارد شده و چند خبر گرفته و کار کنم. وقتی اعتمادشان جلب شد، دیگر با وجود چند خبرنگار جنایی در دادسرا میتوانستم خبر اختصاصی گرفته و منتشر کنم که همین باعث عصبانیت خبرنگاران باسابقه هم شده بود.کار به همینجاختم نشدوپسازجلب اعتمادبازپرسهای جنایی توانستم باآنهاسرصحنه جنایت بروم.یکیاز صحنههای تلخی که رفتم، مربوط به پسر جوانی در سعادتآباد بود که به خاطر بیماری روان، پدر، مادر و خواهرش را با چاقو کشته بود. وقتی به صحنه رسیدم و وارد شدم، فقط دنبال جزئیات بودم که رئیس کلانتری که مرا میشناخت، شروع به دادوفریاد کرد. ابتدا از این کارش شوکه شدم اما بعد متوجه شدم تمام کفش و شلوارم پر ازخون مقتولان شده و بدون اینکه حواسم باشد، روی خونها پا گذاشتهام. یکی دیگر از صحنههای جنایت دلخراشی که رفتم، مربوط به سر بریدن پسرهشتسالهای در بازارچه شاپور بود. قاتل مردی شیشهای بود که پسر کوچولو را تنها در خیابان دیده بودوسرش را با چاقو از تنش جدا کرده و فرار کرده بود. وقتی رسیدم روی جنازه را با چادر پوشانده بودند و عابران بیتفاوت از کنار صحنه میگذشتند. از بازپرس اجازه گرفتم که چادر را کنار زده و کودک را ببینم. هنوز چشمان باز کودک سربریده از ذهنم پاک نمیشود.در این مدت در حوادث مهمی مثل پلاسکو، قتلهای زنجیرهای کرج و قزوین حضور داشتم و اخبارش را پوشش دادم. حوزه حوادث پر از تلخی است که باید یاد بگیری با آنها چگونه برخورد کنی و نگذاری این حوادث تلخ روی روان و زندگیات تاثیر بگذارد.خبرنگاران حوادث هر چند سالی که کار کنند، باز هم اگر حادثهای رخ دهد، با هیجان آن را دنبال کرده و سعی میکنند خودشان اخبار دستاول را داشته باشند.برای من که انواع جرائم جنایی و سرقت را دیدهام، هیچچیز مانند گمشدن کودکان دردآور نیست؛ چراکه تجربه ثابت کرده که اغلب این کودکان به قتل میرسند. در حال حاضر هم پرونده گمشدن هلنای۱۱ساله دراصفهان مهمترین دغدغه من شده است. وقتی اعضای خانوادهاش هر روز پیام میدهند که «خبری نشد، خبر جدیدی از کودکمان ندارید؟» سختترین کار جوابدادن به خانواده چشمانتظار کودک است.البته تمام کار حوادث سختی وتلخی نیست و گاهی خاطرات شیرینی هم دارد. یک بار برای ساخت مستند به یک زندان رفته بودیم که یک متهم مواد مخدر به من نزدیک میشد، برایم عجیب بود. وقتی ماموران زندان رفتند، درگوشم گفت آقای خبرنگار در پلیس و قوه قضاییه آشنا دارید، تلفنم را یادداشت کن، آزاد شدم با هم یک آشپزخانه شیشه بزنیم و پولدار شویم، درآمدش حتما از خبرنگاری بیشتر است. خندهام گرفته بود و نمیدانستم چه جوابی به او بدهم.یک بار هم یک قاتل خطرناک را که پاتوق مصرف را به معتادان اجاره میداد و یک معتاد را به قتل رسانده بود، به دادسرا آوردند. در جلسه بازپرسی من چند سؤال کردم که قاتل عصبانی شد و دستبند دستش را شکست و سمت من آمد. خیلی ترسیده بودم و وقتی به یکقدمیام رسید،خشم صورتش به خنده تبدیل شدوگفت:«نترس، میخواستم سربهسرت بگذارم.»ما خبرنگاران حوادث، گاهی هم دراین مسیر تهدید میشویم.خاطرم هست چند سال قبل دزدی حرفهای دستگیر شد که بادیگارد خوانندگان لسآنجلسی هم بود. در حاشیه جلسه بازپرسی خواستم با او مصاحبه کنم که تهدید میکرد شبانه میفرستم سرت را ببرند و روی سینهات بگذارند. جلسه سوم از در دوستی با او وارد شدم و قبول کرد حرف بزند و۹۰دقیقه تمام جرائمش در ایران و خارج از کشور را تشریح کرد. شمارهام را گرفت و بعد از آزادی هر ماه تماس میگیرد و کلی صحبت میکنیم. چند بار خواستم مستندی دربارهاش بسازم اما ازدوربین فراری است.خبرنگاری حوادث برای من ۱۶سال حوادث تلخ وشیرین رارقم زد وبخشش قاتلان ازسوی اولیایدم، پیدا شدن کودکان گمشده و اهدای زندگی دوباره به بیماران از جمله شیرینیهایی است که باعث شده ما خبرنگاران در کنار سختیهای کار در این حوزه همچنان عاشق این شغل بمانیم.
تلخ و شیرین یک شغل پر ماجرا
سیما فراهانی - تپش
روزنامهنگاری جزومشاغل، پراسترس محسوب میشود.دلیلش هم به خطرات و آسیبهایی است که متوجه این شغل و دستاندرکاران آن است. تهدیدات شغلی و بیکاری، شرایط سخت کاری، حضور در حوادث و تلاش برای کشف و بیان حقیقت، بخشی از خطراتی است که هرکدام از این موارد اضطراب و استرس بسیار زیادی میتواند به همراه داشته باشد، اما خبرنگار حوادث بودن ممکن است استرسها و اضطرابهای خاص خودش را داشته باشد میگویند خبرنگاران حوادث گرایش بیشتری به افسردگی دارند. البته من هنوز هم نمیدانم این موضوع درست است یا خیر؛ هنوز نمیدانم کارم در شخصیت و روحیهام تاثیر منفی گذاشته است یا نه؛ سالهاست که در صف اول مصاحبه و گفتوگو با متهمان و مجرمان هستم. مجرمانی گاه خشن با جرمهایی وحشتناک؛ سالهاست که از جزئیات جنایتها و نقشههایشان مینویسم و بارها آن لحظهها و دقایق را در ذهنم مرور میکنم تا بتوانم روایت بهتری داشته باشم. سالهاست که پای درددل قربانیهای خشونت، جرم و جنایت نشستهام، اما همیشه سعی کردم روحیهام را نبازم. یادم میآید که برای پلاسکو و آتشنشانهای شهید، چندین روز اشک ریختم. آنها را در آن جهنم آتشین تصور کردم. وقتی با خانوادههایشان صحبت میکردم، وجودم میلرزید. وقتی از تازه دامادی قربانیان یا از آرزوهایشان میگفتند قلبم آتش میگرفت. یادم هست برای بنیتای هشت ماهه که در خودروی سرقت شده، از گرسنگی و گرما جان باخت اشک ریختم؛ ولی با وجود همه این سختیها، وقتی دو روز گزارش نمینویسم، دلتنگ میشوم. دلم برای پیگیری یک پرونده جدید و ایدههای چطور روایت کردن آن پرونده تنگ میشود. چراکه خبرنگار حوادث بودن، فقط روایت خشونت نیست. روایت شادی مردم دردل حوادث و تلخیها نیز میتواند باشد. مثلا معجزهای که در زلزله کرمانشاه رخ داد و یک زن باردار پس از ۱۶ساعت صحیح وسالم اززیر آوارنجات پیداکرد. روایت آن معجزه در آن روزهای تلخ، شادیبخش بود، حتی میتوان از این شغل بهعنوان یک آگاهی و آموزش یاد کرد. خبرنگار حوادث بودن در زندگیام این کمک را به من کرده که همیشه حواسم جمع خطرات احتمالی باشد. از طرفی نشستن پای درد مردم و رساندن صدای فریادهای آنها میتواند همه این سختیها را آسانتر کند. چند سال پیش بود که جانباز حواسپرتی را اشتباهی به افغانستان فرستاده بودند و او در آنجا جان باخته بود. من این ماجرا را از زبان خانوادهاش روایت کردم و بعد از سالها همچنان همان خانواده از ته دل برایم دعا میکنند. چراکه فریادشان را به گوش مسئولان رسانده بودم و بعد از آن مصاحبه از اکثر سازمانها و ارگانها پیگیر ماجرای آن پرونده شدند.