مجموعهای پربازیگر که متشکل از هنرمندان توانمندی است که توانستهاند به نقشهایشان جان ببخشند. مهرداد ضیایی یکی از بازیگران این مجموعه است که در دو فصل از «سرزمین مادری» حضور داشته و نقش اکبر تفرشی، دایی رهی را بازی کرده است.
ضیایی تاکنون در مجموعههای بسیاری ایفای نقش کرده ازجمله: سرگذشت، گمشدگان، برادر، یادآوری، زخم، شوق پرواز و مختارنامه. او در سرزمین مادری توانسته سیر تحول یک شخصیت را بهخوبی در بازیاش نشان بدهد و مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد. از این رو جامجم با وی گفتوگویی پیرامون حضورش در این مجموعه داشته که ماحصل آن را در ادامه میخوانید.
شما در مجموعههای بسیاری نقشهای متفاوتی را بازی کردهاید، اما برای اولین بار است که شش سال از عمرتان را صرف بازی در یک مجموعهای کردهاید و ایفاگر نقشی بودید که برایتان تجربه جدید و متفاوتی بود. آن هم همکاری با کارگردانی، چون کمال تبریزی که در این سه فصل تاریخ را بهخوبی مرور کرد. درباره جذابیتها و ویژگیهای این تجربه بگویید؟
مهمترین بخش قضیه و یکی از جذابیتهای نقش اکبر برای من این بود که این آدم روند داشت. یعنی در فصل یک، این شخصیت بچه است و بازیگر هشتسالهای بازی میکند. بعد، اولین سکانس فصل ۲ همان سکانس تعمیر حوض و اتفاقی است که به نوعی شروع این آدم و نوع ارتباطش با خانواده و با شخصیت رهی را نشان میدهد. درواقع من دایی او هستم، ولی مثل دو برادر با هم بزرگ میشویم. روند نقش من به آنجا میرسد که یکباره از خانواده میبرد و در ابتدای فصل ۳ میبینیم که اصلا موجود دیگری شده است و در آن فضا با تنشی که به وجود میآید، آرامآرام دوباره به حالت معمولی خود برمیگردد و خودش یک مبارز میشود و به اتفاقاتی میرسیم که هنوز انتهایش را ندیدهایم. این شخصیت خودش وارد قضیه مبارزه میشود. باید بگویم روند این شخصیت خیلی برای من جذاب بود. چون از ابتدا تماشاگر با این شخصیت بلاتکلیف است، اما به مرور نقش او در کلیت قصه، تأثیری که رهی، فضا، موقعیتها و اتفاقات طول زندگیاش بر او میگذارد معنی پیدا میکند.
همین بلاتکلیفی نقش هم برای شما جالب بود و هم برای مخاطب. اینطور نیست؟
بله، دقیقا. چون از شروع نقش نمیدانستیم او شخصیت منفی دارد یا مثبت و به کجا ختم میشود و در قصه تأثیر دارد یا خیر. این برای خود من خیلی جذاب بود. علاوهبراین با گفتوگویی که با خود آقای تبریزی و سیدجمال سیدحاتمی داشتیم، همیشه تأکید ما بر این بود که این آدم لو نرود تا آرامآرام گرههای او باز شود. مثلا در فصل ۲ در بخشهایی میدیدیم که او شتکهایی میزد، یا گفتوگوی خیلی جذابی که شب گمشدن علی بین من و رهی اتفاق میافتد و قضیه سربازیاش را لو میدهد، بعد کشتهشدن علی و انفجار یکباره این آدم و جلو قرارگرفتن در آن شرایط. بعد آرامآرام پیش میرفتیم تا به اول فصل ۳ میرسیدیم و یکباره میدیدیم به این فلاکت افتاده و بازهم درگیری او لو نمیرفت تا به قضیهاش با عباس و آن ترور میرسید و اتفاقاتی که بعد میافتد. هم آقای طالبزاده در نگارش به این مسأله بسیار دقت کرده بود و هم در کارگردانی و بازیگری سعی کردیم گرههای این آدم را آرامآرام باز کنیم.این نه تنها در مورد شخصیت اکبر، بلکه به نظرم واقعا یکی از جذابیتهای این سریال همین بود که ما با آدمهای مختلفی روبهرو هستیم که اول با آنها بلاتکلیف بودیم و هر قدر جلوتر میرفت گرهها باز میشد. این برای تماشاگر خیلی جالب است که خودش هم گرهگشایی کند و هم آن نقش در طول روند گرهگشا باشد. قطعا برای ما هم چالش جذابی بود که سعی کنیم رو بازی نکنیم و هم برای مخاطب اتفاق خوبی بود. میتوانم بگویم تجربهای خیلی شیرین و یکی از بهترین تجربیات کاری من بود.
پس ارزش این همه زمان صرف کردن را داشت؟
بله؛ هرچند اکثر بازیگران این سریال عاقبت به خیر شدند، ولی اگر این سریال در زمان خود پخش میشد شاید تأثیر آن میتوانست خیلی بیشتر از آن چیزی که حالا هست، باشد. هرچند خوشحالی همه ما بازیگران و عوامل این است که حداقل تمام این زحمت جواب داده و دیده شده، ولی شاید اگر در زمان خودش این اتفاق میافتاد میتوانست تأثیر بهتر و بیشتری هم داشته باشد.
اتفاقا هنوز هم توانسته سریال موفق و تأثیرگذار و پربینندهای باشد.
بله، در این شکی نیست؛ چون خود ما که در این فضا هستیم و میدانیم همه چیز درست و بجا بوده است. متأسفانه در برخی از کارهایی که در حال حاضر تولید میشود، آن حساسیتها، وسواسها و دقتها کمتر رعایت میشود. ولی تماشاگر همیشه در دوران کاری ما و در طول تاریخ تلویزیون ثابت کرده اگر برای کاری زحمت بکشیم و دقت و وسواس به خرج دهیم و تمام عواملی را که در اختیار داریم به بهترین شکل ممکن به کار بگیریم و کار کنیم، او هم پاسخ میدهد. در زندگی هنری خودمان بسیار دیدهایم یک سری از کارها که با وسواس و دقت بیشتری به آنها توجه شده توانسته مخاطب را جذب کند. مطمئنا تماشاگر ما به واسطه فضای مدیا که بر کلیت جامعه حاکم است فهیم، باشعور و بادرک شده که اگر خوراک خوبی به او بدهیم فرق خوب و بد، ضعیف و متوسط و عالی را کاملا تشخیص میدهد و انتخاب میکند. همه همکاران هنری من زحمت میکشند، ولی معمولا آن کاری مورد توجه قرار میگیرد که برای آن زحمت بیشتری کشیده شده باشد. خدا میداند که همه عوامل این کار، سر تکتک پلانها و سکانسها با چه ظرافت و دقتی از دل و جان مایه میگذاشتند. برای اینکه میدانستند کاری را تولید میکنند که حداقل از نظر عوامل و تماشاگر کار فاخری است؛ نه به این معنی که بودجه آنچنانی داشته باشد، بلکه کاری فاخر است که بتوانید در جزء جزء لحظات آن وسواس هنری خوبی به خرج دهید و جوهره کار را به تماشاگر انتقال دهید. میتوانم بگویم از همان روز اول که همه ما در کنار هم جمع شدیم یا بهتر بگویم از ابتدای فصل دو و بعد از فصل یک درخشان، میدانستیم باید چه کنیم و به چه سمت و سویی برویم. این کار درست زمانی به من پیشنهاد شد که در روزهای آخر فیلمبرداری «در مسیر زایندهرود» با آقای فتحی بودیم. یک تماس فوقالعاده از طرف آقای تبریزی و گروه سازنده با من گرفته شد تا وارد این فضا شوم. خوشبختانه، چون آقای محجوب هم سر آن کار بود، اولین کسی بود که با او صحبت کردم و گفت این کار خیلی متفاوت است؛ روزی یک سکانس است، ولی باید جانتان را برای آن بگذارید. برای هر سکانس که از ساعت شش صبح تا شش عصر میرفتیم، واقعا سعی میکردیم با تمام ظرافت و دقت به بهترین شکل ممکن کار کنیم. این یک مثال خیلی کوچک است و میخواهم تماشاگر متوجه آن شود: یک روز در میدان بهارستانی که ساخته شده بود صحنهای داشتیم که علامتکشی پدر من با بازی حسین محجوب بود.
همه عوامل یعنی حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ هنرور، بازیگران همه آماده و گریمشده و تمرین کرده آمدیم تا شروع کنیم و آقای تبریزی پشت مانیتور نشست تا کار را کلید بزنیم. جدا از تمام عواملی که ما بودیم، اولین چیزی که گفت این بود که چرا اینقدر ارتفاع این فوارهها کم است؟! گفتند پمپ آن امروز مشکل دارد و آنقدرها بالا نمیآید. همانجا کات داد و گفت اول فوارهها را درست کنیم، بعد سکانس را میگیریم. اگر هر کارگردانی بود، میگفت با اینهمه هنرور و شرایط، قابم را طوری میگیرم که فوارهها دیده نشود. شاید در کل آن سکانس هم که نگاه کنید، فوارهها یکجا بهصورت خیلی گذرا دیده شود، ولی همین جزئیات تماشاگر را ترغیب میکند و همانطور که گروه سازنده به او احترام گذاشته او هم احترام میگذارد و باظرافت، دقت و وسواس این کار را میبیند و به دل و جانش مینشیند.
سرزمین مادری برای خودتان هم بهعنوان مخاطب و بیننده جذاب است؟ اصلا فرصت میکنید این سریال را دنبال کنید؟
بله، قطعاً. گاهی بعضی سکانسها را بارها و بارها میبینم و جالب است که صادقانه بگویم سکانس همان شبی را که با علی نشستیم و درمورد قضیه سربازی صحبت میکنیم، چندینبار دیدهام و من که خودم بازی کردهام، چندین بار با آن گریه کردهام. با صحنه مرگ علی در قبرستان هم گریه کردم. چون متأسفانه خودم در یک تصادف برادرم را از دست دادهام. یعنی بهنوعی با آن همذات پنداری میکنم. من همیشه کارهای خودم و دیگران را تماشا میکنم. طبیعتا ممکن است نقدی هم به هرکدام از صحنهها داشته باشم، ولی اول به عنوان تماشاگر از آن لذت میبرم و شاید در دفعات بعد وارد جزئیات بیشتر بشوم و این از آن کارهایی است که وقتی بهعنوان یک تماشاگر بدون هیچ پیشقضاوتی بنشینید و نگاه کنید، مطمئناً دریافتهای خیلی خوبی از آن دارید و نکته خیلی مهم در اینجا؛ وفاداری به تاریخ است. یعنی اینکه سعی شده بدون هیچ اغراقی آن را بدونقضاوت به تماشاگر انتقال دهد، یکی از نکات مثبت و درخشان این کار این است که قضاوت را بهعهده تماشاگر میگذارد. ما فقط روایتگر تاریخ ۶۰ سالهمان هستیم و این قطعا تأثیر خیلیخوبی بر مخاطب دارد.
این سریال یکی از معدود کارهایی است که تغییر بازیگرانش در فصلهای مختلف به آن ضربه نزده است.
من با سیدجمال سیدحاتمی سر سریال «مهیار عیار» هستم. قبل از شروع فصل سه، خیلی اتفاقی باهم گفتگو میکردیم و من نگران بودم که مبادا با تغییر بازیگران در این فصل، افت تماشاگر داشته باشیم. او گفت نگران نباش. درست است هر بازیگری جایگاه خود را دارد، اما تماشاگر اینقدر درگیر قصه و اتفاقات شده که چندان به این قضیه توجه نمیکند. وقتی پخش شد، میتوانم بهجرأت بگویم با اینکه همه فصلهای آن درخشان است، ولی بهنظر من فصل سه از لحاظ چفتوبست قصه طوری بههم پیوسته است که این تغییر بازیگر خیلی آزارمان نمیدهد و بیشتر درگیر قصه و روایت میشویم. همه بازیگرها محترم و در جایگاه خودشان بسیار عزیز هستند، ولی فکر میکنم تماشاگر با شخصیتها همراه شده، نه بازیگر.
تیم سازنده این کار روایتگر تاریخ است و همانطور هم که شما گفتید قضاوت را به عهده مخاطب گذاشته است. چقدر این روایتگری و بازخوانی در قالب یک اثر نمایشی موثر و مهم است؟
آقای طالبزاده هشت سال از عمر خود را صرف نوشتن این کار کرده که زمان زیادی است. وقتی اولینبار این متن به دستم رسید، فصلهای یک، دو و سه را کامل خواندم که حدود ۱۲۰۰ صفحه متن بود؛ ولی اینقدر برایم جذاب و دلنشین بود که بدون هیچ پیشزمینه تاریخی حضور همه گروهها، جناحها و حزبهای مختلفی که به شکلی در شکلگیری انقلاب دخالت داشتند را دیدم.
طبعا وقتی تماشاگر با روایتی که از طرف ما به عنوان گروه سازنده و نویسنده و کارگردان مواجه میشود میتواند زود قضاوت کند که اینها چقدر تاثیر داشتند و مانع یا پیش برنده بودند و هر کدام در جایگاه خود تاثیراتشان را داشتند. نمیتوانیم تاریخ را انکار کنیم و تماشاگر میتواند تشخیص بدهد که این درست یا غلط است و چقدر پیش برنده یا مانع بودند؛ مثلا درباره مصدق زیاد حرف زدیم و شنیدهها و دیدههایمان در مورد کودتای ۲۸ مرداد خیلی زیاد است؛ ولی به نظرم اولین بار بود که از زاویه یک فرد کاملا بیطرف روایت این که چه اتفاقی افتاده و چطور یک باره همه چیز این طور شد را میبینیم و میتوانیم تعیین کنیم که آیا مسیری که رفتند درست یا غلط بوده است یا کاش این طوری و آن طوری میشد. یکی از نکات بسیار مهم تماشاگر هم که این قدر توانسته با این کار تاریخی همذاتپنداری کند این است که تصور میکند رهی یکی از همسایهها یا از نزدیکان خودش است که وارد جریانی شده و آن جریان او را جلو میبرد؛ یعنی انگار تماشاگر یکی از آدمهای سریال و در میان این موج است و تلاطم او را به بالا و پایین و این طرف و آن طرف میبرد. وقتی سریال را تماشا میکنید میتوانید با همه شخصیتها همذاتپنداری کنید؛ چون از جنس خود مردم هستند و یک فرد عجیب و غریب یا یک بتمن یا سوپرمن نیستند و از کف جامعه ما وارد این جریان شدند.
همین که در شخصیتپردازیها اغراق نشده و کاراکترها ملموس و باورپذیر هستند هم یکی دیگر از ویژگیهای این مجموعه است.
یکی از چیزهایی که در طول بازی و اجرای کار خیلی مورد تاکید آقای تبریزی بود، این که به هیچ عنوان سراغ اغراق نرویم و شعار بیخود ندهیم و حرفهایی که مال این آدمها نیست را در دهان آنان نگذاریم تا به دلمان بنشیند؛ چون این مجموعه از آن لبه تیغها بود که به راحتی میتواند وارد شعارزدگی شود؛ اما حداکثر توجه شد که به هیچ عنوان وارد شعارزدگی نشود تا ارتباط درستتر و عقلانیتری با شعور تماشاگر داشته باشد و این روی میزان تاثیرگذاریاش بسیار موثر است.
اشاره کردید که اگر این سریال در زمان خودش پخش میشد، در روشنگری تاریخ و آگاهیبخشی مخاطب تاثیر زیادی داشت.
آدمهای امروز جامعه با آدمهای ۱۰ سال پیش خیلی فرق دارند؛ یعنی روند و فضای حاکم بر جامعه و تاثیرات شرایط محیطی، اقتصادی و سیاسی روی همه تاثیر دارد. اگر این سریال در زمان خودش پخش میشد، با توجه به آدمهایی که در آن زمان بودند و نوع تاثیر شرایط رویشان میتوانست بازخوردهای بهتری از نظر روشنگری جامعه داشته باشد؛ ولی چیزی که در این سریال خیلی به ما کمک کرد این که روایتگر یک تاریخ ۶۰ ساله از حدود ۴۰-۴۵ سال پیش هستیم و میتواند منبع و مرجع خیلی خوبی برای این حرکت ۶۰ ساله از ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷ باشد. این که میگویم میتواند تاثیر بهتری داشته باشد به این معنا نیست که الآن تاثیرش کمتر است؛ این نگاه را از نظر تاثیر بازیگران و عوامل میگویم و نه این که اگر الآن پخش شده تاثیر اجتماعیاش کمتر شده است. طبعا اگر آن موقع پخش میشد، هر کدام از بازیگرانی که در آن زمان زحمت کشیده بودند میتوانستند دسترنج خود را در فضای هنری جامعه به شکل دیگری دریافت کنند؛ اما سریال این قدر قابلیت دارد، همین الآن هم که پخش شده و بازخوردهایی که از طرف تماشاگران میآید برای همه ما بسیار دلپذیر و شیرین است.
«سرزمین مادری» یک سریال پر بازیگر است و همه بازیگران چهره و حرفهای و توانمندند. با وجود این که هر کدام از بازیگران آدمهای قدری بودند، درپشت صحنه تعامل خوبی با هم داشتید یا گاهی دچار تنش میشدید؟
شاید بگویم سرزمین مادری بیحاشیهترین سریالی که کار کردم، بود. حدود سه سال و نیم با گروه فصل دو و حدود دو سال و نیم هم با گروه فصل سه بودم و اصلا یادم نمیآید یک حاشیه اتفاق افتاده باشد؛ بهخاطر این که شخصیتی به نام کمال تبریزی بالای سر قضیه بود و در کنار ایشان محمد مسعود بهعنوان تهیهکننده و سیدجمال سیدحاتمی حضور داشتند که یکی از بیحاشیهترین افراد ممکن دنیا هستند و اینقدر با احترام و درست با همدیگر رفتار میکردیم که حتی یک بار صدای بلند نشنیدیم. در صحنههایی حدود ۴۰۰ هنرور داشتیم و یک جماعت ۴۰-۳۰ نفری از بازیگران که هرکدامشان برای خود وزنهای بودند، ولی اینقدر این فضا رفاقتی، حرفهای و درست اداره میشد که با شوق و ذوق سر صحنه میرفتیم؛ یعنی همیشه دلمان برای هم تنگ میشد و دوست داشتیم سر صحنه برویم. بعضی اوقات با اینکه کار هم نداشتم، اما به سر صحنه میرفتم، یعنی این قدر که دلمان برای هم تنگ میشد. هم بزرگان بازیگری که بودند و هم بچههای هم سن و سالی که کنار هم بودیم خیلی از کنار هم بودن لذت میبردیم و یکی از نکات مهمی که الان به جان و دل تماشاگر مینشیند، همین فضای صمیمی و حرفهای است که در پشتصحنه بود. وقتی تشنج پشت صحنه رخ میدهد، قطعا تأثیرش را در کار میگذارد و با اینکه خیلی زحمت کشیده شده، اما این تشنج باعث شده آن باور در تماشاگر بهوجود نیاید، ولی در این سریال اینقدر رفتارها حرفهای و درست بود و همهچیز سر جایش قرار داشت که تأثیرش را میگذاشت و خوشبختانه بازخوردش را هم میبینیم.
از آنجایی که خودتان بیننده سریال بودید، کدام فصل برایتان جذابتر بود؟
همه فصلها را با دل و جان میبینم و نمیتوانم تقسیمبندی کنم. با اینکه در فصل یک نبودم، اما هیچکدام از قسمتهایش را از دست ندادم. وقتی ما شروع به کار کردیم، این فصل تمام شده بود و بهخاطر اینکه فضاسازی دستمان بیاید بخشهایی از آن را برای تعدادی از بازیگران نشان میدادند یا خودمان دوست داشتیم ببینیم. یادم است یک بار با شهاب حسینی به دفتر رفتیم و چند قسمت که هنوز تدوین درستی نشده بود را دیدیم. همان موقع هم میدانستیم چقدر درخشان است و وقتی میدیدیم به شکلی به هیجان میآمدیم تا سعی کنیم با دقت و وسواس بیشتری وارد کار شویم. بهجرأت میگویم سریالی با این حجم قسمت حتی یک ثانیه اضافه نداشت و شاید در جاهایی تماشاگر دلش میخواست بیشتر ببیند، ولی کارگردان تاکید میکرد سعی کنید قطره چکانی به آن اطلاعات بدهید تا او را تشنهتر کنید و این یک خاصیت در هنر است و هر چه تلاش کنید قطرهقطره به مخاطب بدهید اشتیاق او را بیشتر میکنید و به نظرم این سریال چنین کاری کرد.
گویا این اواخر در دو مجموعه تلویزیونی ایفای نقش کردهاید. «مهیار عیار» و «چرخ گردون». چه نقشهایی در این دو مجموعه دارید؟
نقشم در فصل اول سریال چرخ گردون با فصل دو فرق کرده و یک شخصیت دیگر را بازی میکنم که خیلی دوستش دارم و بسیار جذاب است و بعد از مدتها دارم با لهجه کار میکنم و فکر میکنم شخصیت شیرینی شده است. در مهیار عیار هم در نقش خانکاکا هستم که یک راهزن بسیار شیرین و جذاب شده که وقتی تماشاگر ببیند مطمئنم از این گریم و بازی من شگفتزده میشود. چون وقتی خودم دیدم، شگفتزده شدم و فکر میکنم از سریالهای پربیننده جذاب شود.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد