منتقدان هم گفتند باید منتظر نتیجه کار بود و دید که آیا او از امتحان کارگردانی چنین اثری موفق بیرون خواهد آمد یا نه. مینیسریال «نوری که نمیتوانیم ببینیم» واکنشهای متفاوتی را در میان منتقدان و تماشاگران قاب کوچک برانگیخت و لوی در مصاحبههای فراوانی سعی کرد در رابطه با دلایل قبول کارگردانی آن صحبت کرده و توضیحاتی بدهد. گفتوگوی ترجمه شده زیر، برگرفته از سه مصاحبه رسانهای این فیلمساز ۵۶ ساله است.
به نظر میرسد کارگردانی بازیگرانی که تجربهای مقابل دوربین نداشتهاند، با چالشهای فراوانی همراه بوده است. شیوه کار شما در این رابطه چگونه بود؟
باید اذعان کنم که من هم مثل بسیاری از فیلمسازان دیگر تجربه کار با یک بازیگر نابینا را نداشتم. برای همین نمیدانستم باید چکار کنم و چگونه پیش بروم.این درحالی است که من فیلمسازی باتجربه هستم وسابقه کار با بازیگران بسیاری را داشتهام. زمان کارگردانی از چهره و دستهایم استفاده زیادی میکنم و با کمک آنها منظورم را منتقل میکنم. بازیگران حرفهای با نگاه کردن به چهره و دست من متوجه میشوند چه میخواهم و چه کار باید بکنند. زمام کار با بازیگران سریال، تازه متوجه شدم که باید روشهای نوینی را بهکار بگیرم. در اینجا نقش کلمات اهمیت زیادی پیدا میکند وشما با صحبتکردن با بازیگران، سعی میکنید نوع نقشآفرینی را تعیین کنید. متوجه شدم باید کاملا صمیمانه و بدون هیچ پیشداوری به سراغشان بروم و با آنها خیلی راحت و معمولی حرف بزنم. این یک مدل متفاوت کار کارگردانی بود و برای خودم هم تجربهای گرانبها به حساب میآید. در ابتدای کار انجام چنین کاری بسیار چالشبرانگیز بود اما با گذشت زمان و ایجاد حس تفاهم، کارها بهراحتی جلو رفت.
دررابطه با لوکیشنها چطور؟باعث تعجب است که با آنکه اهل فرانسه نیستید،حس وحال شهر سنمالو راخیلی خوب خلق کردید.
بهعنوان یک فیلمساز در زمان ساخت هر کار تازهای باید به یاد داشته باشید که صبور بوده و با جوانب مختلف آن آشنایی پیدا کنید. باید سرسخت واستوار باشید. عوامل تولید باید به شما اعتماد کنند و این باور درآنها ایجاد شود که شما کارتان را بلد هستید.ما در نقاطی چون بوداپست هم کارفیلمبرداری داشتیم،زیراکوچههاوخیابانهایش شباهت زیادی به شهرپاریس در دوران جنگ داشت.زمان کار روی چنین پروژهای است که به اهمیت مکانها پی میبرید و باید با سریالی که ارائه میدهید، ارزشهای تولید خود را به نمایش بگذارید. برای خلق فضای دوران جنگ، به سراغ کتابها و فیلمهای خبری مربوط به آن دوران رفتم تا بتوانم تصویری صادقانه و درست از آن فضا و زمان را به تصویر بکشم. داستانی را که سریال براساس آن ساخته شد، خیلی دوست دارم. در عینحال باورم این است که شهرسنمالو شهری نمادین است وبه نوعی امضای عناصر موجود درداستان به حساب میآید.حواسم بود که یک کار دروغین ارائه ندهم و تماشاچی فکر نکند با چیزی فیک روبهروست.
ازسالها قبل بهدنبال خرید امتیاز برگردان تصویری داستان این نوول بودید.
فکر کنم زمان ساخت مجموعه فیلم «شبی در موزه» بود که برای اولینبار کتاب رامطالعه کردم. خب، این داستان کاملا متفاوت از فیلمهایی بود که تا آن زمان ساخته بودم. تجربه کافی در زمینه ساخت محصولات کمدی و خانوادگی واکشن راداشتم و حالا میخواستم به سراغ تجربهای خلاقانه بروم. بهدنبال تجربهای خاص بودم که مرابه چالش بکشد و تا حد زیادی برایم غیرقابلپیشبینی باشد؛ چیزی که تاکنون تجربهاش نکردهام و قابل پیشبینی و حدس نیست. متوجه شدم نویسنده کتاب درحال مذاکره با افراد دیگری است تا امتیاز آنرا به آنها بفروشد. خوشبختانه آن مذاکرات به نتیجه نرسید و من توانستم واردعمل شوم. میدانستم با این داستان قرار است وارد یک وادی تازه و ناشناخته شوم. این مسأله تا حدی نگرانم میکرد اما تصمیمم را گرفته بودم و میخواستم دل به دریا بزنم. این نوع و شیوه تازه و متفاوت داستانگویی، همان روشی بود که به دنبالش میگشتم و میخواستم تجربهاش کنم.
از اینکه سریال در چنین دوران پرآشوبی به نمایش درآمده چه احساسی دارید؟
سریال زمانی پخش میشود که احساس میکنم همه ما نیازمند آن هستیم که بهدنبال مضامین خاص باشیم تا درسهای خاص و لازم را از آنها بگیریم. نه تنها تاریخ دارد خودش را تکرار میکند و ما شاهد بیرحمی آدمها علیه یکدیگر هستیم، بلکه میبینیم کمتر گوش شنوایی پیدا میشود.ما با تولید چنین سریالهایی باید به دنبال بیان این باشیم که با یکدیگر حرف بزنیم و با امید به آینده نگاه کنیم. فکر میکنم ارتباطات انسانی خیلی کم شده و زمانی که ما این ارتباطها را بیشتر کنیم، میتوانیم آینده بهتر و صلحآمیزتری خلق کنیم.
به همین دلیل تصمیم به کارگردانی سریال گرفتید؟
وقتی فیلمنامه را خواندم، مطمئن شدم که باید آنرا کارگردانی کنم.تصورم این بودکه کسی بهتر ازمن نمیتواند این کارراانجام دهد.من سریال رابه چشم یک فیلم بسیار بلند نگاه میکردم؛ چهار فیلم بلند ونه یک سریال چهار اپیزودی.هدفم کارگردانی فیلمی چهار ساعته بود.درمقام فیلمساز،وقتی داستانی میتواند تأثیری مستقیم وغیرقابلانکار روی شماداشته باشد،خیلی زود متوجه میشوید که هیچ راهی جز این وجود ندارد که به سراغ کارگردانی آن بروید. غیرقابل مقاومت است و مجبورید خودتان را در آن رها کنید.
باز هم به سراغ کارگردانی سریالی تلویزیونی خواهید رفت؟
حتما، بدون شک! نوری که نمیتوانیم ببینیم تجربهای ارزشمند برایم بود و متوجه شدهام که در قاب کوچک میتوانم حرفهایم را کاملتر بزنم و مخاطب بیشتری هم داشته باشم. فقط باید سوژهای جذاب پیدا کنم تا دوباره پشت دوربین یک سریال برگردم. من قبل از ورود به سینما برای تلویزیون سریالهای زیادی ساختم و در سالهای اخیرهم،هرچند وقت یکبار این کارراتکرار کردم. حالا احساس میکنم در آینده فعالیتهایم در تلویزیون خیلی بیشتر خواهد شد.