این صفبندی طی دوماه اخیر بهخصوص پس از تشدید حملات رژیم صهیونیستی در لبنان، صورت تازهای بهخود گرفته است. این صورتبندی عمدتا دو ضلع دارد؛ اول، قدرتنمایی از توان رژیم صهیونیستی و ضعیفنمایی از قدرت مقاومت و دوم، ضرورت سازش با آمریکا بهعنوان حامی اصلی صهیونیستها برای خنثیکردن مقاومت و درنتیجه بازگشت ثبات به منطقه. این دو ضلع که آشکاراحلقههای تکمیلکننده عملیات روانی صهیونیستهاهستند، چرا موهوماند و چه لطماتی به منافع ملی ایران وارد میآورند. پیش از عملیات وعده صادق ۲، رژیم صهیونیستی با قدرتنمایی از تجاوزهای خود به غزه و لبنان و بعضا به سوریه، خود را بهعنوان بازیگر مسلط بر مقدرات منطقه نشان میداد و پس از ترور سیدحسن نصرا...، این رویه قوت بیشتری یافت، بهنحوی که نتانیاهو، از برنامه تلآویو برای حاکمکردن «نظم نوین» بر منطقه سخن گفت. در این فضاسازیها، جریان برساختار در ایران، مرعوب شده، پیشنهاداتی مبنی بر لزوم کاربست دیپلماسی با غرب برای کاستن از سطح تنشها میداد. درواقع، این جریان با پایانیافته تصورکردن کار مقاومت، تصور میکرد تنها راه باقیمانده برای صیانت از موجودیت ایران، ابزار مذاکره است و چنانچه این ابزار متروک شود، نسخه تهران بهراحتی توسط تلآویو پیچیده خواهد شد. درهمین چارچوب معنایی، برساختارها مدام این تحلیل را مطرح میکردند که پاسخ نظامی ایران با هدف خونخواهی رهبران مقاومت خاصه مورد شهید هنیه، موجب افتادن ایران در «تله جنگ صهیونیستها» شده و دور ویرانی را بر کشور تحمیل خواهد کرد. ترساندن افکار عمومی توسط برساختارها، با عملیات وعده صادق ۲ باطل شد.نیروهای مسلح کشورمان با طرحریزی و اجرای غافلگیرکننده عملیات وعده صادق ۲، چند پیام به دشمن صهیونیستی و حامیان غربیاش ارسال کردند. اول اینکه نشان دادند تسلیحات نظامی ایران، توان دستیابی به حساسترین مراکز راهبردی در اراضی اشغالی با وجود کمکهای بیشمار پدافندی آمریکا را دارند. دوم اینکه ثابت کردند ایران بهمحض «اخذ تصمیم برای پاسخ» به جنایات صهیونیستها، این تصمیم را اجرایی میکند و منتظر نمیماند.
با وجود ثمرات عملیات وعده صادق ۲ در زمینه بازدارندگی و کاستن از قدرتنمایی دشمن، جریان برساختار در ایران سیاست کوچکنمایی از امکانات ایران و محور مقاومت را استمرار بخشید و کوشید این عملیات را بیاثر و عامل بحرانزا در منطقه معرفی کند. برساختارها این تصویر را در تصور مخاطبان خود ایجاد میکردند که تنها راهحل بحران در منطقه، مذاکره میان ایران و آمریکا است و درصورتی که تهران بهسمت سازش تمایل پیدا نکند و بنابر ادعای اینان، همچنان بخواهد لجوجانه بر مقاومت تکیه بزند، حاصلش چیزی جز هدررفت منابع و منافع ایران نخواهد بود و تهران را بهاصطلاح در تنگنای ژئوپولیتیک قرار میدهد.
برساختارها البته برای جانمایی ایدههای مغشوش خود در ساختار تصمیمگیری کلان، از نمادهای مقاومت سوءاستفاده کرده و تصویری یکسویه و ناقص از آنها ارائه میکنند. برای نمونه و در یکی از تحلیلهای منتشره از سوی یک عنصر برساختار، شهید نصرا... را بهعنوان چهرهای زیرک که فن مذاکره بلد بود و تن به مذاکره با حتی دشمن نیز میداد، معرفی و این خط، به زعمای امر در تهران داده شده که مانند نصرا...، در پی مذاکره باشند. در مطلبی دیگر، مقاومت، سوژهای با درونمایه و کارکرد دوگانه و متغیر که شامل تساهل در برابر دشمن نیز میشود، به خوانندگان معرفی شده است؛ جالب آنکه در این مطلب یاسر عرفات بهعنوان الگوی مذاکره فلسطینیان معرفی میشود. برساختارها درحالی کمر به مذمتگویی درباره مقاومت دربرابر رژیم تمامیتخواه صهیونی بستهاند که رزمندگان مقاومت با جهاد و شهادت، درواقع ثبات و امنیت را به کل منطقه ارزانی میدارند و اجازه تحقق ایدههای صهیونیستها مبنی بر ایجاد حاکمیت واحد از نیل تا فرات را نمیدهند. بهبیان دیگر، آنچه برساختارها در قالب هتک هویت و اعتبار از مقاومت با هدف تندادن ایران به مذاکره با غرب دنبال میکنند، هم خیانت به میهن و هم خیانت مضاعف به مردم کل منطقه غرب آسیاست، فارغ از هر دین و آیینی که به آن تعلق دارند. نکته دیگر درباره خط تحلیلی و عملیاتی برساختارها، نگاه عقلانیزده و بوروکراسیزده آنها به مقاومت و نسبت ایران با برادرانش در محور مقاومت است. غربگرایان تصور میکنند درصورت عدم حمایت ایران از مقاومت و گرایش یافتن تهران به مذاکره، انگیزه مقاومت در برابر رژیم نامشروع صهیونی نیز در میان مردم منطقه از بین میرود و کار بهکلی تمام میشود. این درحالی است که جمهوری اسلامی ایران به نمایندگی از ملت ایران، تنها یک ضلع از میان اضلاع مقاومت است و شاکله محور مقاومت، ابدا اجازه تعیین تکلیف برای آرمان انسانی آزادی مردم فلسطین از یوغ صهیونیستها را به هیچ طرفی نمیدهد. درواقع ایران، خود را جزئی از آرمان آزادی قدس میداند، نه قیم و صاحب این آرمان که با یک اشارت او، بخواهد همهچیز دگرگون شود.
اشتباه دیگر برساختارها این است که تصور میکنند موضوع فلسطین و بحران منطقه با مذاکره با موجودیتی که جز حرف زور به هیچ اصل انسانی و غیرانسانی دیگری باور ندارد، حلشدنی است. غربگرایان که کعبه آمال آنها، کاخ سفید است و برای هیچچیز جز مواضع آمریکاییها و متحدان آنها اعتبار قائل نیستند، در بحران منطقه نیز طرف آمریکا را دارند و معتقدند که برای پایان جنگ، باید در «تله مذاکرات» افتاد. در واقع بر اساس گفتمان حاکم بر ذهن غربگرایان، ریشه اصلی بحران جاری در منطقه، مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی و خیرهسری تهران در برابر سیاستهای «صلحطلبانه»! آمریکا است؛ بهتعبیری اگر اشکالی هست، از ماست و تنها راهحل این اشکال نیز عقبنشینی از آرمان دفاع از مردم مظلوم است. بههمین دلیل نیز شاهدیم که رسانههای غربگرا کمترین تاثیر را از سفرهای منطقهای عراقچی و قالیباف پذیرفتند، چراکه از نگاه آنها چنین سفرهایی میتواند مولفههای قدرت ایران را در راستای عملیات وعده صادق ۲ بیشینه سازد و امکان مانور را از صهیونیستها و آمریکاییها بگیرد. غربگرایان فقط یکچیز میخواهند؛ هدم تدریجی مقاومت و حاکمشدن اراده تلآویو بر کل منطقه.
آنچه غربگرایان از تحولات منطقه به دنبال تحقق آن هستند، نوعی بازگشت به شیوه سیاستورزی شخصیتهایی نظیر انورسادات در همنشینی با مناخم بگین و جیمی کارتر در قرارداد کمپ دیوید و سالها بعدتر، همنشینی یاسر عرفات با اسحاق رابین و بیل کلینتون در قالب قرارداد اسلو است. در واقع غربگرایان با رجعت به شیوههای نخنماشده و ناکارآمد قبلی و تاکید بیدلیل بر صلح، درصدد هستند تا ماشین کشتار صهیونیستها را کنترل کنند. تلاش خط ارتجاع برای صلح با صهیونیستها در حالی است که رژیم صهیونی به چیزی جز نابودی همه زیرساختهای منطقه برای جامهعمل پوشاندن به ایده «نیل تا فرات» قائل نیست و صلح گرایی در برابر چنین ایده خطرناکی، خودکشی به حساب می آید.