روایتی برگرفته از زندگی سردار شهید احمد حجتی، عضو شورای جهاد سازندگی نجف‌آباد و مسئول تدارکات منطقه ۲ سپاه

بی‌مزار مثل بانوی بی نشان

آفتاب بلند و تیز پنجم خردادماه سال ۴۰ روی شهر نجف‌آباد می‌تابید. مرتضی کلوخ‌های بزرگ را از باغ آورد وسط حیاط خانه گذاشت. روبه حجیه، زن باردارش کرد: «قابله محله هم حرف‌ها می‌زنه...». حجیه کلوخ‌ها را چید کنار حیاط. تیره کمرش سوز می‌کشید.
آفتاب بلند و تیز پنجم خردادماه سال ۴۰ روی شهر نجف‌آباد می‌تابید. مرتضی کلوخ‌های بزرگ را از باغ آورد وسط حیاط خانه گذاشت. روبه حجیه، زن باردارش کرد: «قابله محله هم حرف‌ها می‌زنه...». حجیه کلوخ‌ها را چید کنار حیاط. تیره کمرش سوز می‌کشید.
کد خبر: ۱۴۸۴۰۹۷
نویسنده زهرا شکراللهی - گروه پایداری
 
عرق از چهاربست تنش فرومی‌ریخت. چادر رنگی‌اش را سرش کرد، تکه‌کلوخی را برداشت تا کنار قنات شیربچه نجف‌آباد رفت. درد تمام جانش را گرفته بود.کلوخ را قسم داد به بی‌بی فاطمه‌زهرا(س)، کلوخ را به چاه آب انداخت. سلانه‌سلانه و پردرد تا خانه برگشت. قابله رسیده بود.حجیه رفت در تو اتاق،کنار ایوان.تلاطم بود. چند روزبود که درد را تحمل می‌کرد. زن همسایه گفته بود: «کلوخ تو چاه بنداز تا بچه‌ات سریع و سالم به دنیا بیاد.» 
   
لوح مادر شهیدی
غروب گرم و طولانی ۵خرداد تمام نشده بودکه مرتضی روی پشت‌بام خانه توخیابان شاه اذان گفت.حجیه‌ باشی وقرارباشد چهار پسر به دنیا بیاوری و چهار فرزندت را به اسم شهید به خاک بسپاری و دلت شورنزند.چقدر مادر احمد او راراحت به دنیا آورده بود. پسرزا بودن سرنوشت مادران شهداست. مادر شهید باشی و ازدردزایمان به خود بپیچی. لحظه‌ای که متوسل به بی‌بی فاطمه‌زهرا(س) شد همان لحظه لوح مادر شهیدی را ازخانم گرفت.همان روزی که شهید آوینی پا به خیابان چهار شهید از یک خانواده گذاشت، اسم خیابان را به اسم«کوچه صمیمی» درروایت فتح خواندوگفت:«پسران تو درکوچه صمیمی به دنیا آمدند...».
   
هسته مرکزی جهاد سازندگی
احمد۹ساله بودکه دم کارگاه جوشکاری،کمک استاد دروپنجره می‌ساخت.عصربه عصر،وجب به وجب مغازه رامی‌گشت؛ قلم‌جوش، تکه‌آهن و پیچ‌ومهره را جمع می‌کردمی‌چید گوشه کارگاه.استادش همیشه می‌گفت:«تو به درد کارهای فنی می‌خوری.»
خش‌خش و همهمه انقلاب بود که احمد درس‌خواندن شبانه‌اش را تمام کرد. آموزگاری فنی‌کار با قد ۱۹۰سانت بود که به روستای آپونه رفت و دانش‌آموزان را به کارهای عملی واداشت.زمزمه‌های انقلاب به غریو شادی پیروزی انجامیده بود که احمد بعد از فرمان تاریخی امام در سال ۵۸ برای تاسیس جهاد سازندگی در اتاق کوچکی از دبیرستان پسرانه که بعد به نام شهید محمد منتظری نام گرفت، سکنی گزید. هسته مرکزی جهاد سازندگی را با حسین پارسا و علی ایمانیان راه‌انداخت.
   
برمی‌گردیم!
رادیو که خبر شروع جنگ را در سراسر ایران پخش کرد احمد دست از اردوی جهادی در روستاهای اطراف برداشت. نامه استعفایش را امضا کرد.جهادگری وآموزگاری رابوسیدوگذاشت کنار.راهی جنگ شد.۳۰ وچند روزدرکنار جوان‌های خرمشهری با اسلحه سبک که از عراقی‌ها غنیمت گرفته بود جنگید. روز آخر ترک خرمشهر، کاکل‌ نخل‌ها زیر تازیانه باد می‌لرزیدند. احمد رو به آسمان تاریک و لرزان خرمشهر کرد: «برمی‌گردیم ...».آبادان درمحاصره بود. عملیات شکست حصر آبادان هر لحظه رنگ‌وبویی می‌گرفت. امکان دسترسی به خودروی حمل مهمات نبود. احمد، رزمنده‌ها را واداشته بود در ساحل جنوبی رودخانه بهمنشیر اسکله بنا کنند. لنج‌های حامل تدارکات را از ماهشهر به اسکله می‌رساند و تدارکات را پیاده می‌کرد. یکی از شب‌های تاریک و بی‌انتهای شکست حصر آبادان بود. احمد رو به عبدالحسین رجایی کرد: «سنگر به سنگر بگرد به بچه‌ها بگو تا حتی پیچ سالم پیدا کردند، برگردانند.» 
   
سر و سامان بده
احمد درسنگر کمین بود. با اولین میل عقب‌نشینی عراقی‌ها،احمد و گردانش تمام کامیون‌، تانک و بولدوزرهای عراقی را صاحب شدند. احمد که موهای موج‌دارش آشفته شده بود، چندروز بود درست وحسابی شانه ندیده بود. غنایم را هسته مرکزی تیپ زرهی کربلا کرد. پیغام حاج‌احمد کاظمی رسید: «احمد! نیروهارا سر وسامون بده.» احمد که جزو شورای جهاد سازندگی نجف‌آباد و مسئول تدارکات منطقه۲سپاه شده بود، رزمنده‌های مردمی را سر و سامان داد. برای انتقال مجروحین، شروع به احداث جاده تدارکاتی خسروآباد به خرمشهر کرد. احمد کناردست راننده کامیون جهاد نجف‌آباد، مرتضی صحراگردنشست.فلاکس را برداشت و لیوان چای مرتضی را پرکرد: «مرتضی‌جان! خاک‌ها امشب به ته جاده می‌رسه.» مرتضی خنده‌ای کرد. لهجه سده‌ای‌اش را به رخ احمد کشید. «آره، اگر فرمانده شاگرد شوفرم باشد به‌جای دو سرویس سه تا سرویس میرم.» 
احمد لهجه نجف‌آبادی‌اش را به روی مرتضی آورد: «نچایی ...». احمد تا آخرین سرویس حمل خاک کنار مرتضی نشست. به آسمان یکدست تاریک جاده خسروآباد خرمشهر نگاه کرد.
   
مسأله‌اش خرمشهر بود
هنوز چشم رزمنده‌ها و بچه‌های جهاد سازندگی به حصار دور خرمشهر بود. عملیات چندمرحله فتح خرمشهر درگیر تدارکات و آماده‌سازی بود. چقدر احمد با اسلحه سبک کنار بچه‌های خرمشهر نفس‌نفس زده بود، دویده بود، نبرد کرده بود. کنار گریه‌های اهالی خرمشهر زانوانش لرزیده بود. احمد شب و روز نمی‌شناخت. جهاد سازندگی اصفهان، یزد، چهارمحال‌وبختیاری را بسیج کرده بود. لحظه‌به‌لحظه به بچه‌های تعمیر و نگهداری خودروهای سنگین سر می‌زد، تانک‌های آب را بررسی می‌کرد، ثانیه‌به‌ثانیه احتیاجات لشکرهای زرهی را تامین می‌کرد، برایش لشکر فجر و فتح و نصر نداشت. مسأله‌اش خرمشهر بود، مرز بود، ایران بود. احمد اشغال خرمشهر را برنمی‌تافت.
   
پاترول در میان گرد و خاک
اگر قلب احمد یک ماه بیشتر می‌تپید، کاکل نخل‌های خرمشهر را دوباره می‌دید. روز ۱۱ اردیبهشت سال ۶۱، یک نفس مانده تا خرمشهر. احمد، عبدالحسین رجایی و احمد معین برای بررسی میدانی منطقه عملیات در محور اهواز ــ خرمشهر، سوار پاترول شدند. از هر طرف خمپاره ۱۲۰، گلوله و آتش می‌بارید. نیسان‌پاترول در میان گردوخاک وسرعت زیاد باد، وارد مقر عراقی‌ها شد. پاترول اشتباه نرفته بود، آن سرزمین متعلق به عراق نبود،مقر عراقی‌ها نبود، خاک ایران بود، ارض مقدس ایرانیان. آتش سنگین پاترول را منفجر کرد.خرمشهر آزاد شد،۴۰روز تمام بچه‌های جهاد وجب‌به‌وجب جاده مشرف به خرمشهر را گشته بودند. پلاک به پلاک شهید را چک کرده بودند. سر از آثار احمد و همراهانش نبود!
 گمان اسارت بالا گرفته بود که رزمنده بسیجی اصفهانی حلقه فیلم پیداشده از سنگر عراقی‌ها را رو کرد. به‌عنوان غنیمت به اصفهان آورد. حلقه فیلم را چاپ کرد. تنها و تنها و تنها عکس پیکر شهید احمد حجتی، عبدالحسین رجایی و احمد معین را یافتند. پیکرهایی که هیچ‌وقت در هیچ کجای خاک ایران پیدا نشدند. نکند توسلی که مادر احمد روز به‌دنیاآمدنش به خانم فاطمه‌زهرا(س) زد، احمد را مانند مادرش بی‌بی فاطمه بی‌قبر و بی‌نشان کرد. سرنوشت شهادت، بی‌نام و نشانی ‌است. خاک ایران امانتدار خوبی است، حتما احمد سرش را گوشه‌ یکی از نخل‌های کاکل‌دار گذاشته، خوابیده و منتظر کامیون مرتضی صحراگرد است.

بال فرشته‌ها بالای خانه چهار شهید
احمد حجتی در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس به دیدار حق شتافت وبه برادر شهیدش محمدعلی پیوست تا بعد ازآن پذیرای دیگر برادران شهیدش کاظم و ابوالقاسم گردد.برادران حجتی همه حیات خویش راعاشقانه درجبهه‌ها قربانی کردند.دراین خانه عرشیان ملائکه‌ا... بر فرشیان خلیفه‌ا... سجده آورده‌اند وبه تفسیر«انی اعلم مالا تعلمون» نشسته‌اند.شهید مرتضی آوینی در وصف خانواده شهیدان حجتی گفت:درانتهای یکی ازکوچه‌های صمیمی شهر نجف‌آباد خانه‌ای است که بر فراز آن فرشته‌های خدا بال در بال، چتری از رحمت خاص کشیده‌اند؛چراکه آن خانه مجلای نورخداست ودرآسمان عشق چون شعرای یمانی می‌درخشد.


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
روایت اول، شرط پیروزی

در گفت‌وگو با دکتر سیدمرتضی موسویان، ضرورت و اهمیت داشتن دکترین در رسانه و دلایل قوت و ضعف رسانه‌های داخلی و معاند را بررسی کرده‌ایم

روایت اول، شرط پیروزی

مجرمان در قاب شوک

در گفت‌وگو با تهیه‌کننده مستند معروف شبکه سه اولویت‌های موضوعی فصل جدید بررسی شد

مجرمان در قاب شوک

نیازمندی ها