در ادامه صحبتهای این متهم را میخوانید.
خودت را معرفی کن
میلاد ۱۷ ساله هستم.
چند روز بعد از جنایت دستگیر شدی؟
فراری بودم و بعد از ۱۰ روز فرار، پلیس شناسایی و دستگیرم کرد.
چرا مرتکب قتل شدی؟
من که نمیخواستم مرتکب قتل شوم و مقتول دوست خودم بود. هیچ نقشه یا ارادهای برای کشتن او نداشتم.
پس چرا او را کشتی؟
در حالت طبیعی نبودیم و هر دو مشروب خورده بودیم که شب چهارشنبهسوری خوبی را تجربه کنیم.
نارنجک دستی را از کجا آوردی؟
دو سال بود که خودم مواد محترقه دستساز درست میکردم. پدرم اصلا نمیگذاشت در این شب من به خیابان بروم، یک شب نبود که این اتفاق رخ داد.
خودت در این درگیری آسیب دیدی؟
پشت کتفم پلاتین گذاشتند و دست راستم از مچ قطع شد. با گذشت این همه زمان از وقوع حادثه، هنوز درد دارم.
اهل کجایی؟
پدر و مادرم اهل یکی از استانهای شرقی بودند و من در آنجا زندگی میکردم. آنها جدا شده بودند و من با پدرم بودم. چند روز قبل از حادثه با پدرم دعوا کرده و نزد مادرم در تهران آمدم.
از آن شب بگو.
همه مست بودیم و زمین دور سرمان میچرخید. باند آهنگ پخش میکرد و ما هم وسط بودیم. مادرم آمد و گفت زشت است و برویم. پدر آن پسری هم که باند آورده بود سر رسید و باند را جمع کردند. یکی دو ساعت بعد دوباره آمدند سراغم و برای زدن نارنجک به خیابان رفتم.
خب بعد چه شد؟
ترقه میزدم و فحش میدادم که پسر نوجوان متوجه شد به او فحش دادم و دنبالم آمد. در یک زمین خرابه به من رسید و گفت چرا فحش دادی، من مست بودم و فکر کردم دستم خالی است و محکم روی شانهاش زدم که نارنجک در دستم ترکید و بیهوش روی زمین افتادم. زنگ زدند اورژانس آمد و هر دوی ما را به بیمارستان منتقل کردند.
با مقتول چند سال دوست بودی؟
از بچگی او را میشناختم و با هم بودیم و وقتی من به تهران میآمدم، با او بودم.
کی فهمیدی دوستت را کشتی؟
همان شب در بیمارستان گفتند او جانش را از دست داده است. من حالت عادی نداشتم و نفهمیدم در دستم نارنجک دارم. الکل حکم کرد که دوستم را بکشم.
بعد از قتل چه کردی؟
خانوادهام از بیمارستان فراریام دادند و یک سالی مخفیانه زندگی میکردم. هر وقت ماموران میآمدند، اعضای فامیل با موتور من را از این روستا، به آن روستا میبردند.
کجا دستگیر شدی؟
در یک سوپرمارکت مشغول شدم که پلیس آمد و در محل کار دستگیرم کرد.
چه شد فرار کردی؟
خانوادهام میگفتند خانواده مقتول پیدایم کنند، حتما بلایی سرم میآورند بهتر است نزد پدرم بروم که من هم یک روز از بیمارستان فرار کردم و پیش پدرم رفتم.
چقدر درس خواندی؟
تا نهم بیشتر نخواندم و بعد رها کردم. من درس را دوست داشتم ولی بهخاطر لجبازی با پدرم ترکتحصیل کردم.
کجا مخفی شده بودی؟
خونه دوست و آشنا بودم. همه میدانستند چه شده و هر چند روز یکبار جایم را تغییر میدهم. با زندان برایم فرقی نداشت و حتی داخل پارک چند شب خوابیدم. من یکسال فراری بودم.
عذاب وجدان داری؟
بعد از دستگیری عذاب وجدانم کمتر شد .باور کنید من قصد کشتن آن پسر را نداشتم و همهچیز بر اثر یک اتفاق رقم خورد.