گفت‌و‌گوی «جام‌جم» با کارگردان و تهیه‌کننده نمایش «بازگشت»

جدال میان امید و ناامیدی

ملاقات شکسپیر و کامو در قشقایی

نمایش «کالیگولا» به کارگردانی مهرداد مصطفوی که این شب‌ها ساعت ۲۰ در تالار قشقایی روی صحنه می‌رود، برداشتی آزاد از نمایشنامه اصلی کالیگولا از آلبر کاموست. این نمایش با ایده‌های جدیدی و به شکلی متفاوت از نمایشنامه اصلی اجرا می‌شود و روایتگر تنهایی کالیگولا و دوست‌نداشتنی بودنش‌ چگونگی مواجهه با این تنهایی و تأثیرپذیری او از رسانه است.
نمایش «کالیگولا» به کارگردانی مهرداد مصطفوی که این شب‌ها ساعت ۲۰ در تالار قشقایی روی صحنه می‌رود، برداشتی آزاد از نمایشنامه اصلی کالیگولا از آلبر کاموست. این نمایش با ایده‌های جدیدی و به شکلی متفاوت از نمایشنامه اصلی اجرا می‌شود و روایتگر تنهایی کالیگولا و دوست‌نداشتنی بودنش‌ چگونگی مواجهه با این تنهایی و تأثیرپذیری او از رسانه است.
کد خبر: ۱۴۹۹۶۱۹
نویسنده نسرین بختیاری - گروه فرهنگ
 
در این نمایش دو قصه کالیگولا و ریچارد سوم ــ نوشته شکسپیر ــ به‌دلیل شباهت‌هایی که این دو شخصیت با یکدیگر دارند، به موازات هم و با هم روایت می‌شوند. در گفت‌وگویی که با مهرداد مصطفوی، کارگردان داشتیم، او به تماشاگران توصیه می‌کند که بدون داشتن پیش‌زمینه نسبت به داستان کلاسیک کالیگولا، اجرای فعلی را ببینند تا بتوانند این برداشت متفاوت از نمایش را بپذیرند و از آن لذت ببرند. با توجه به اجرای این نمایش، در ادامه با این کارگردان گفت‌وگو کردیم که از نظر می‌گذرانید.

کالیگولایی که درحال اجراست، برداشت جدید ومدرنی نسبت به تمام نمایش‌های مشابهی است که دراین سال‌هاروی صحنه رفته است. چه جهان‌بینی‌ای موجب شد به سمت این اجرای متفاوت که شاید درک آن برای تماشاگر سخت باشد بروید؟
این نمایش نوعی برخورد تازه با کالیگولا برایم محسوب می‌شود‌؛ یعنی ممکن است برای عده‌ای که به ادبیات علاقه دارند و خودشان نویسنده‌اند، سخت باشد که چنین بلایی (با خنده) سر کالیگولا بیاید، چون دوست دارند چیزی که خوانده‌اند اجرا شود، ولی همیشه معتقدم تا وقتی که متن نمایشنامه اجرا نشده، حق با نمایشنامه است اما وقتی به اجرا می‌رسد، حق با اجراست. به نظرم هرکس نمایشنامه کالیگولا را نخوانده باشد، آنچه می‌بیند تبدیل به کالیگولای تازه‌ای برای‌شان می‌شود. در مورد درک تماشاگر نیز همیشه این سؤال را از خودم می‌پرسم که چرا تماشاگر باید متوجه تمام مسائل موجود در نمایش شود؟چون بعضی‌اوقات برخورد حسی و ادراکی در تماشاگران رخ می‌دهد که با همان صحنه را ترک می‌کند‌؛ یعنی یک‌سری مسائل را دریافت و یک‌سری مسائل را حس کرده است و البته معتقدم نمایش چندان پیچیده نیست و در نمایش می‌بینیم کالیگولا مجنون شده و نشسته و سرگذشت ریچارد سوم را روی تلویزیون تماشا می‌کند و این موضوع در خلاصه نمایشم نیز آمده است. این‌که چرا کالیگولا نشسته و ریچارد سوم را می‌بیند، به نظرم کمی سخت است. سؤالم این است که اصلا چرا نباید ببیند؟

شما پیش‌زمینه ذهنی هرکسی که قبلا درکی از نمایشنامه کالیگولا داشته را به‌طور کامل به‌هم می‌ریزید و این نوآوری محسوب می‌شود. این نوآوری در قالب حضور دو شخصیت کالیگولا در نمایش شکل گرفته و چرا تصمیم به حضور این دو در یک نقش گرفتید؟
وقتی شما خود نمایشنامه آلبر کامو را می‌خوانید، می‌بینید که بدون وقفه با آینه حرف می‌زند و اصلا آینه‌ای وجود دارد که آن را می‌شکند و حضور این دو شخصیت یکی از وفاداری‌های من به متن نمایشنامه است. وقتی به متن نمایشنامه هم مراجعه می‌کنید، می‌بینید در بخش‌هایی رفتارهایی عجیب‌وغریب و خشونت‌بار انجام می‌دهد اما در بخش‌هایی هم مثل یک بچه کوچک رفتار می‌کند‌؛ حتی صحنه‌هایی دارد که کالیگولا در آینه با خودش صحبت می‌کند و می‌گوید که قرار بود منطقی باشی. این رفتارهای کالیگولا مثل محرک‌هایی بود که احساس کنم دوتا هستند و در این میان تأثیر فیلم‌ها روی من مانند «کاگه موشا»ی کوروساوا نیز موجب طرح موضوع بدل برایم می‌شود و می‌گویم اگر کالیگولا بدل داشته باشد، چه می‌شود؟ تمام اینها تبدیل به بارقه‌هایی می‌شود که این فرآیند برایم در اجرا شکل بگیرد. به‌طور قطع وجود دو شخصیت کالیگولا امکانات خوبی برای میزانسن هم به ما می‌دهد و سرعت وریتم و ضرباهنگ ما را بالاتر می‌برد تا بتوانیم صحنه‌ها را راحت‌تر منتقل کنیم. این جزو امکاناتی است که بعد از شکل‌‌گیری ایده در اجرای نمایش به‌وجود می‌آید. این جزو مسائل شهودی است که در هر شخصی متفاوت شکل می‌گیرد و ممکن است برخورد هرکس با کالیگولا متفاوت باشد. تا امروز برخوردها نسبت به تماشای نمایش خیلی مثبت بوده و اکثر کسانی که مخالفند، نویسنده هستند و می‌گویند اجرا خیلی خوب است اما چرا با کالیگولا این کار را انجام دادی؟ 

پاسخ شما به منتقدان نمایش چیست؟
معتقدم حق با اجراست و برخورد هر نویسنده و کارگردانی با متن نمایشنامه متفاوت است و اجرای نمایشنامه موجب تولید متن تازه می‌شود. چرا باید امکان اجرای متفاوت و خلاقانه را بگیرم و تبدیل به خدنگ متن شوم؟ به همین دلیل است که همواره جنگ بین اجرا و متن تا پایان ادامه خواهد داشت. بنابراین، این‌که چرا کالیگولا ریچارد سوم را می‌بیند و احساس می‌کنم که او باید چیزی را در رسانه تماشا کند نیز جزو برخوردهای من با نمایشنامه محسوب می‌شود. من در نمایشنامه دوست نداشتم ریچارد سوم را به شکل تمام و کمال بیان کنم، بلکه همین چند صحنه کافی بود. 

آیا می‌توانیم این برداشت را از نمایش شما داشته باشیم که انسان‌ها به شکل آگاهانه یا ناآگاهانه خودشان را تنها می‌کنند تا در فرآیند این نمایش ببینیم چطور از پس این تنهایی برمی‌آیند؟
این همان دیدگاه و فلسفه آلبر کاموست. کامو میان این همه شخصیت تاریخی به یکباره سراغ کالیگولایی می‌رود که جزو مجنون‌ترین آدم‌ها بوده و برای کار کردن نمایشنامه کالیگولا نیاز است که از فلسفه کامو مطلع باشیم که انسان در مواجهه با تنهایی خودخواسته یا غیرخودخواسته چه واکنشی از خود نشان می‌دهد. معتقدم ما هر کاری با متن نمایشنامه‌ها انجام دهیم، نمی‌توانیم به بافت اثر دست بزنیم و آن را تغییر دهیم و این یکی از مسائلی است که در نمایشنامه کامو قابل تغییر نیست. معتقدم هر نوع تحلیلی در مورد شخصی مثل کالیگولا که مجنون شده اشتباه است و به گونه‌ای ضد تفسیر است.
در این چند روز هم تفسیرهای عجیبی از نمایش دیدم و شکل‌گیری این برداشت‌های متفاوت از نمایش کاملا درست است اما به‌طور قطع هیچ‌کدام از این تفاسیر و برداشت‌ها منظورم نبوده است. تمام اینها نه‌تنها در فرآیند تمرین، بلکه در اجرا نیز به‌وجود آمده و این جزو خاصیت‌های اجراست. 

به نظر می‌رسد کالیگولا شخصیت ساده‌ای در نمایش دارد که از رسانه هم تأثیر می‌پذیرد و این جزو نوآوری‌های شما در اجرا به‌حساب می‌آید. لطفا در رابطه با این ایده هم صحبت کنید. 
من قصد داشتم قالب خودم را بسازم و رسانه را از راه تئاتر نشان دهم و برای نشان دادنش اولین ایده‌ها این است قابی شکل بگیرد و اصلا کل قصه ریچارد فیلمبرداری شود. در عین حال به نظر می‌رسد بخش قصه ریچارد یک گروه اجرایی تئاتر هستند که آن را برای کالیگولا اجرا می‌کنند. هر دوی این اجرا برایم قابل پذیرش نبود، بلکه می‌خواستم رسانه‌ای باشد که ما برای اولین‌بار آن را خلق و تولید می‌کنیم و ابعاد این رسانه عجیب است و می‌بینید همه جا به یکباره قصه ریچارد نمایش داده می‌شود و گروه کالیگولا می‌نشینند و فقط ریچارد را می‌بینند‌؛ به عبارتی ما نمی‌دانیم این نمایش چه ابعادی دارد. نکته بعدی به زنده بودن این فرآیند اشاره دارد. اگرچه به نظر می‌رسد قصه ریچارد یک اثر از پیش ساخته شده و ضبط‌شده باشد، اما در واقع همانند یک اجرای زنده عمل می‌کند و نوعی آشنایی‌زدایی نسبت به رسانه را به وجود می‌آورد. من بیشتر دنبال این بودم که اگر قرار باشد کالیگولا فیلم ببیند، چه ببیند و اگر قرار است رویش تأثیر بگذارد، چه تأثیری می‌گذارد و در عین حال یک قصه فرعی هم شکل می‌گیرد و جلو می‌رود. تمام اینها در فرآیند تمرین شکل گرفته و الان به‌راحتی می‌توانیم درباره آن صحبت کنیم اما واقعا از اول این‌طور نبود که می‌خواهم رسانه روی کالیگولا تأثیر بگذارد. 

​​​​​​​چطور این ایده‌ها به ذهن شما آمده و چطور گروهی که با شما کار می‌کنند را با ایده‌ها آشنا کردید و با هم هماهنگ شدید؟
تمرین ما حدود یک‌سال طول کشید و اتفاقات بسیاری در این میان افتاد و در این فرآیند تمرین به‌طور طبیعی رضایت قلبی نسبت به بعضی چیزها در نمایش وجود نداشت و هزاران بار نسخه این اجرا تغییر کرد. در ابتدا محور روایت براساس صحبت‌های ریچارد بود و بعد به کالیگولا منتقل شد. گروه ما نیز خیلی همراه بود، چون قبل از نمایش با آنها کارگاهی داشتم و همه خیلی همسو و همراه بودند و می‌گفتند تا انتها با یکدیگر هستیم. کار با این گروه جدید و جوان خطرپذیری بالایی دارد، چون از بیشتر ایده‌ها استقبال می‌کنند. همچنین ایده‌ها نیز از انرژی جوان‌ها و ریسک‌پذیری‌شان می‌آید و من را هم نترس‌تر می‌کرد. بخشی نیز از محیط اطراف و دیدن و خواندن چیزهای مختلف می‌آید. در کار قبلی‌ام متن اصلی سه زن داشت اما در اجرای اصلی حتی یک زن هم حضور نداشت و اصلا اجرا درباره فقدان زن بود و به‌طور کلی، وفاداری در متن حداقل در من وجود ندارد و معتقدم اجرا باید در خدمت ما باشد که متن تازه تولید کنیم. 

حرکت در این نمایش نقش تعیین‌کننده‌ای دارد و در عین حال هم فرم نمایش را تشکیل می‌دهد و هم روی محتوا تأثیر می‌گذارد و طراحی حرکات به‌خصوص در لحظات پایانی نمایش که انگار فیلم به عقب برمی‌گردد یا خلاصه‌ای از نمایش را ارائه می‌دهد، چطور شکل گرفت؟
پایان نمایش در ابتدا در مسیر خود متن بود و حتی در بازبینی اول نیز همین‌گونه بود که کالیگولا و ریچارد کشته می‌شوند اما این پایان مورد علاقه‌ام نبود و معتقد بودم پایان این اثر نباید با مرثیه تمام شود‌؛ تا این‌که این ایده به ذهنم آمد که هنگام پخش ریچارد سوم مشکلاتی به‌وجود می‌آید و لوح فشرده خش‌دار و فیلم‌ گیر می‌کند یا این‌که به یکباره زبان پخش انگلیسی می‌شود. در پایان به این نتیجه رسیدم که از این ایده استفاده کنم و همه چیز با سرعت بالا در هم ادغام و نمایش سریع نشان داده شود و مرگ نیز در همین فرآیند روایت شود. اجرای بخش پایانی این نمایش خیلی سخت بود و حداقل سه هفته مدام همین صحنه را تمرین می‌کردیم و اشک بچه‌ها واقعا از شدت فشار کار درمی‌آمد تا تند حرکت کنند و در عین حال به تماشاگر نشان دهند تصویر خش‌دار و با مشکل همراه است. 

با توجه به این‌که طراحی صحنه خاصی از لحاظ چیدمان و دکور در این نمایش وجود نداشت، فکر نمی‌کنید فشار مضاعفی روی بازیگران برای اجرای بهتر ایجاد کند؟
در واقع طراحی صحنه در این نمایش در حاشیه قرار گرفته و در طراحی صحنه این کار از درهای سالن استفاده کردیم. قرار بود برای اجرا اتفاقات عجیب و غریب زیادی بیفتد اما براساس صحبت‌هایی که با طراح صحنه داشتیم متوجه شدیم که سالن کوچک است و امکانات مد نظر ما را ندارد و ورود و خروج از درهای سالن همان طراحی صحنه است. به عبارتی‌؛ طراحی صحنه به قدری نامرئی می‌شود که فکر می‌کنید وجود ندارد اما وجود دارد و در خدمت اثر است. به طور یقینی هم بیشتر بار نمایش به عهده بازیگران است که زحمت زیادی کشیده‌اند.

با نگاهی متفاوت به دیدن کالیگولا بیایید!
مهرداد مصطفوی، کارگردان نمایش کالیگولا برای تماشای این نمایش توصیه‌هایی دارد و در این رابطه به جام‌جم گفت: تماشاگران این نمایش با دیدی فراتر از اجرای کالیگولای آلبر کامو برای تماشا بیایند و اگر قرار است با این نگاه نمایش را ببینند و دائم تفسیر کنند، اصلا نیایند اما من نسل جدید را نسلی خطرپذیرتر از نسل خودم می‌دانم و شاید از متن کلاسیک این نمایشنامه خسته شده‌اند که از این نمایش استقبال چشمگیر داشتند. در دانشگاه می‌گفتند به‌جز آنچه در متن آمده را نباید اجرا کرد اما به نظرم قرار نیست تمام کارها شبیه هم باشند، چون خلاقیت از بین می‌رود. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها