سال۱۳۹۳ بهعنوان افسری تازهکار وارد اداره جنایی پلیس آگاهی تهران شده بودم. بعد از چند ماه قرار شد تنهایی به پروندههای قتل رسیدگی کنم. در چند هفته ابتدایی دو قتل در کشیک من رخ داد که خوشبختانه خیلی زود کشف کردم و موفق بودم. احساس غرور داشتم و تحسین همکارانم را به دنبال داشت. روزها میگذشت و پروندهها را دیر و زود کشف میکردم. یکی از روزهای مهرماه ساعت ۲ بامداد تلفن کشیک قتل زنگ خورد. آنسوی خط مأمور پلیسی گفت یک گاراژ آتش گرفته و نگهبان ۴۵سالهاش هم جانش را از دست داده است. به او گفتم که دستورالعمل این حوادث مشخص است، چرا با من تماس گرفتهاید که ادعا کرد مأموران آتشنشانی میگویند حریق مشکوک است و احتمالا عمدی باشد. از او خواستم به صحنه جرم دست نزنند تا به آنجا بروم و بازپرس حوزه قضایی را هم خبر کند.
ساعت ۳ صبح در کوچه پسکوچههای کارخانهها، گاراژ را پیدا کردم. وقتی رسیدم، جسد سوخته مردی داخل اتاق نگهبانی افتاده بود. کارشناس آتشنشانی هم مشغول بررسی صحنه بود. دقایقی بعد او پیش من آمد و ادعا کرد حریق عمدی و با بنزین است. دور گردن این مرد هم چیزی قرار دارد که احتمالا خفه شده است. پزشکقانونی هم گفت که اعلام نهایی علت مرگ به بررسی تخصصی نیاز دارد.کمی آنجا را گشتیم اما پول نقد یا گوشی به دست نیاوردیم که کمی عجیب بود. ساعت ۵ صبح بررسی صحنه تمام شد و یکراست به محل کار آمدم. ساعت ۱۰ خانواده مرد نگهبان آمدند و تحقیقات از آنها را آغاز کردم که همسرش گفت: رضا از چند سال قبل نگهبان گاراژ است و ماهی سه روز به خانه آمده و بقیه را همانجا سپری میکند. ما با کسی دشمنی نداشتیم و همسرم سرش در کار خودش بود.
از او در مورد گوشی تلفن همسرش پرسیدم که گفت رضا یک تلفن دوربیندار داشت. شماره همسرش را گرفتم و جسد را با هماهنگی بازپرس برای تدفین تحویلشان دادم. روز بعد وقتی سر کار آمدم شماره رضا را تحویل همکاران دادم تا تماس و پیامش را بررسی کنند، بلکه سرنخی پیدا شود. ظهر جواب پزشکیقانونی آمد و مشخص شد مقتول ابتدا خفه شده و بعد جسد به آتش کشیده شده است. بررسیهای تلفنش نشان میداد در محل کار فقط با چند نگهبان گاراژهای دیگر ارتباط داشته که همه را احضار و بازجویی کردم اما هیچ نشانی از دخالت آنها در قتل نگهبان گاراژ به دست نیامد و آنها آزاد شدند.
روزها میگذشت و هیچ سرنخی از قاتل نداشتم و پرونده در بنبست کامل بود. خانواده رضا هم هرماه سراغ قاتل فرزندشان را میگرفتند که چرا شناسایی و دستگیر نمیشود.
سه سال از قتل مرد نگهبان میگذشت و پروندهاش راکد شده بود. تنها امیدم گوشی سرقتی مقتول بود که شاید از آن طریق بتوانیم جلوی ضایعشدن خون یک بیگناه را بگیریم. خودم هم کلافه شده بودم که چرا هرچه میرویم به در بسته میخوریم و این پرونده تنها پرونده کشفنشده من بود.چند سال بعد من سرهنگدوم شدم و یک مسئولیتی را قبول کردم و پرونده رضا تنها معمای حلنشده برای من بود. به رئیس گفتم به شرطی مسئولیت را میپذیرم که این پرونده در اختیارم باشد و یکی از همکاران هم کمک کند تا کشف شود.
چندی بعد، همکارم که قرار بود کمک من باشد، سراسیمه به اتاقم آمد و نفسنفس میزد. از حرکتش تعجب کرده بودم که گفت جنابسرهنگ مژده بدهید، موبایل رضا، نگهبان گاراژ روشن شد و نقطهزنی کردیم. باورم نمیشد بعد از سالها به نتیجهای رسیدیم. مثل یک معجزه، گوشی مقتول سرنخی از قاتل به ما داد. سریع به آدرس رفتیم که متوجه شدیم نزدیکی محل قتل است. وارد یک گاراژ شدیم و نگهبان آنجا را دستگیر کردیم. همکاران از کمد وسایلش موبایل رضا را کشف کردند. مرد میانسال به نام بهرام را به اداره آوردیم. او که هنوز در شوک بود، بیهیچ مقاومتی به قتل اعتراف کرد و گفت: من و رضا دوست بودیم و رابطه خوبی داشتیم اما مدتی بود رفتارهایش تغییر کرده بود. او با شوخیهای مداومش مرا اذیت میکرد و این موضوع باعث شد که از او کینه به دل بگیرم. روز حادثه، سر یکی از همین شوخیها با رضا درگیر شدم. دعوای ما به کتککاری کشید و درحالیکه بهشدت عصبانی بودم او را با کمربند خفه کردم. برای ازبینبردن هرگونه مدرک و سرنخ، اتاقک نگهبانی را به آتش کشیدم و موبایلش را هم سرقت کردم. در این ۱۰ سال گوشی رضا داخل کمد بود. سه روز قبل که در میان وسایل داخل کمد میگشتم، تلفن مقتول را دیدم و روشن کردم و نمیدانستم پلیس هنوز دنبال گوشی باشد و خیلی زود دستگیر میشوم. بعد از ثبت اظهارات قاتل میانسال، او را تحویل مقام قضایی دادم و فقط خوشحال بودم که پرونده به نتیجه رسید و خون بیگناه بعد از ۱۰سال پایمال نشده بود.