یکی ازچهرههای کمتر شناختهشدهای که این روحیه ملی را در آثار خود بازتاب داده، ایرانشاه بن ابیالخیر است؛ شاعر اواخر قرن پنجم هجری و معاصر ملکشاه سلجوقی، که از ری برخاسته و دومنظومه پرمایه به نامهای بهمننامه و کوشنامه از او بهجا مانده است. این دو اثر، در کنار شاهنامه فردوسی، بخشی از گنجینه ادب حماسی ایراناند؛ ایرانشاه نیز بیش از روایت پهلوانی و در کنار هر داستان به برجستهکردن ایرانزمین بهعنوان یک مفهوم فرهنگی و تاریخی توجه دارد.
کافی است به بسامد واژه «ایران» در آثار او نگاه کنیم: ۲۱۴ بار در بهمننامه و ۲۳۱ بار در کوشنامه؛ آماری که نشان میدهد ایران در ذهن او نهفقط یک سرزمین، که یک جهان معنایی و اخلاقی است. او ایرانیان را خداباور، دادگر، خردمند، نیکنام و رزمآور میداند. همچون نظامی گنجوی که ایران را «دل عالم» میخواند، ایرانشاه نیز میگوید:
«در ایرانیان است یکسر پدید / چو ایران، جهانآفرین نافرید»
او از ایران بهعنوان جایگاه «آیین» و «جای کیان» یاد میکند؛ تعبیری که به پایتختهای ملی ایران و جایگاه فرهنگ دیرپای آن اشاره دارد. روایت او از ایران، روایتی است از سرزمینی که همیشه توانسته پس از ویرانی، از نو برخیزد.
در کوشنامه، ایرانشاه به جغرافیای گسترده و قدرت دریایی ایران اشاره میکند:
«دگر پهلو از راه ماچین و چین / همی کشتیآید ز ایرانزمین»
و در صحنهای از نبرد با چینیان، بهروشنی نشان میدهد که حتی اگر ایرانسپاه در آغاز آسیب ببیند، در ادامه راهی برای بازیابی خود خواهد یافت:
«تنی چند از ایرانسپه کشته شد / سر هر یک از رزم برگشته شد»...
«فکندند از آن لشکر نامدار / بر آن حمله اندر سواری هزار»
در این اشعار، شکوه و استقامت ایرانزمین نه با شعار، که با تصویرسازی ادبی و پیوند با حافظه جمعی ایرانیان بیان شده است.
ایرانشاه بن ابیالخیر، اگرچه به اندازه فردوسی نامآور نشد اما میراثی ارزشمند از خود بهجا گذاشت؛ میراثی که ایران را نهفقط یک سرزمین، بلکه یک «فهم» و «فرهنگ» زنده در تاریخ میبیند. در روزگار ما که بازخوانی بنیادهای هویت فرهنگی اهمیت یافته، صدای شاعرانی چون او میتواند تلنگری باشد برای یادآوری اینکه ایران، پیش از آنکه مرز باشد، معنا بوده است.